چرا در امتحان اين همه نمرهٔ پائين آوردهام؟ وقتى چنين سؤالى از خود مىپرسم، مىتوانم دلايل مختلفى پيدا کنم. زياد نخوانده بودم، اصلاً از اين درس خوشم نمىآيد، براى اين درس استعداد ندارم، شانس ندارم، حالم خوب نبود و ... مىتوان اين علتها و مسلماً علتهاى ديگر را، براساس سه معيار زير طبقهبندى کرد (جدول زير):
۱. علتهاى درونى يا بيرونى
۲. علتهاى قابل کنترل يا غيرقابل کنترل
۳. علتهاى ثابت يا متغير
الگوى سه بُعدي, چرا در مسابقات جام جهانى ۲۰۰۰ اروپا، تيم فوتبال فرانسه قهرمان شد؟
علتهاى درونى
علتهاى بيروني
ثابت
متغير
ثابت
متغير
علتهاى قابل کنترل
تجربهٔ بازيگران
تمرين بازيگران
کمک گرفتن تيم
از روانشناس
بازى کردن تيم در
زمين خود (کشور خود)
علتهاى غيرقابل کنترل
استعداد بازيگران
سلامت بازيگران
ضعف تيمهاى
ديگر
خوششانس بودن
تيم
اگر دانشجو نمرهٔ کم بگيرد، ممکن است علت درونى (مثل فقدان انگيزش) يا، برعکس، علت بيرونى (مثل بدشانسي) داشته باشد. اين دو علت از اين جهت نيز تفاوت دارند که شخص، وقتى براى کارى انگيزه ندارد، بهطور مطلق بىاستعداد نيست، زيرا اگر زحمت بکشد مىتواند مسائل خود را حل کند: موقعيت قابل کنترل است. از طرف ديگر، رودررو قرار گرفتن او با بدشانسى کارى دشوار نيست. زيرا، خيلى کم اتفاق مىافتد که يک فرد، هر بار که امتحان مىدهد، بدشانسى بياورد: بدشانسي، برخلاف انگيزش، علت ثابتى نيست. اغلب اتفاق مىافتد که دانشجو، براى يک درس، هيچ علاقهاى نشان نمىدهد و گذشت زمان نيز هيچ چيزى را حل نمىکند: اينجا است که شکست او از يک علت ثابت نشأت مىگيرد.
اسناد شکست (يا موفقيت) به يک نوع علت يا به نوع ديگر، مىتواند هم از نظر عاطفى و هم از نظر رفتارى پيامدهاى تعيينکننده داشته باشد. مثلاً، اسناد شکستِ خود به کمبود استعداد، عزت نفس را افزايش نمىدهد. بهعلاوه، چرا انسانهاى برخى اهداف را، در صورتى که احساس مىکنند ابزارهاى لازم براى رسيدن به آنها را ندارند، دنبال مىکنند؟ مىتوان گفت که در آن لحظه، انگيزش لازم را ندارند. نتيجه اين مىشود که انسان در اسناد علتهاى شکست اشتباه مىکند، يا دربارهٔ موفقيت آيندهٔ خود به خطاى ادراکى گرفتار مىشود، يا از دشوارىهاى حتى قابل حل فرار مىکند.
ادراک از موفقيتها و شکستهاى ديگران نيز، که مىتوان آنها را براساس سه بُعد ذکر شده طبقهبندى کرد، پيامدهاى مهمى دارد. مثلاً، شخصى که رفتار پليس آلِن را به نژادپرستى نسبت مىدهد، با اين خطر مواجه است که احساسات و انتظارات خود را دربارهٔ او تغيير دهد. اين نوع تمايل، ويژگى دروني، ثابت و غيرقابل کنترل خواهد داشت، مگر اينکه قضاوتکننده آشکارا نژادپرست نباشد. در اين صورت، مىتوانيم انتظار داشته باشيم که او، نسبت به پليس احساسات خيرخواهانه داشته باشد:
هر کسى در آن شرايط قرار مىگرفت، چنين رفتارى انجام مىداد.
از طرف ديگر، اگر شخص رفتار آلِن را به موقعيتهاى خاص و گذرا نسبت دهد، هيجانها و انتظارهاى او در مقابل پليس هرگز همانهائى نخواهد بود که اشاره کرديم. مثلاً، کمبود تعداد پليس، با توجه به جرائمى که در شهر اتفاق مىافتد، مىتواند يک علت بيروني، متغير و قابل کنترل باشد. وقتى موقعيت موفقيتآميز نمىشود، ادارهٔ پليس، بهعلت رفتار جنايتکارانه و عصبى پليسها، ملامت مىشود، اما وقتى موقعيت موفقيتآميز مىشود، مىگويند که پليس با خونسردى زياد عمل مىکند.
تصادفى نيست که درباره اصول اسناد علّى اين همه تحقيق انجام مىگيرد. رفتار، احساسات و انتظارها، در زندگى روزمره، تا اندازهاى به تصوراتى که دربارهٔ رويدادها داريم و رفتارهائى که انجام مىدهيم يا مشاهده مىکنيم، وابسته است. به همين دليل، مطالعات انجام شده دربارهٔ بهداشت رواني، مخصوصاً دربارهٔ افسردگي، بر علتهائى استوار است که مردم براى بيان بدبختى يا خوشبختى خود اظهار مىدارند (آندرسون و ديگران، ۱۹۸۳). فردى که بهطور دائم شکستهاى خود را بهعلتهاى درونى نسبت مىدهد، ممکن است به اين نتيجه برسد که بىاستعداد است. برعکس، تصور اينکه معمولاً عوامل بيرونى رفتارها را هدايت مىکنند، ما را به جائى مىرساند که مارتين سليگمن (Martin Seligman) آن را درماندگى آموخته شده مىنامد (۱۹۷۵). اينجا است که فرد به تلاشهاى خود پايان مىدهد، حتيٰ اگر تلاشهاى تازه بتوانند او را به موفقيت برسانند.
همانطور که ديديم، نسبت دادن علتها به رفتار مىتواند به شيوهٔ علمى انجام گيرد. با اين همه، در زندگى روزمره، اين نوع عمل کردن اقتصادى نخواهد بود:
به زمان زيادى نياز خواهد داشت و به قضاوتى منجر خواهد شد که، در نهايت، ممکن است براى خواد اهميت زيادى نداشته باشد. بهنظر مىرسد که معمولاً از اسنادهائى کمک گرفته شود که از نظر نيرو و زمان کمهزينه هستند. ما به تبيينهاى تقريبى رضايت مىدهيم (فيسک و تايلور، ۱۹۹۱). اينکه بگوئيم رفتار پليس بيانگر نژادپرستى او است، نه خيلى دقيق و نه الزاماً درست است. اما هر قضاوتي، هر اندازه هم عجولانه باشد، دليلى ندارد که مفيد نباشد. اين قضاوت اجازه مىدهد که با کمترين هزينه، دربارهٔ مردم، عقيدهٔ منسجمى داشته باشيم و اين انسجام تضمينکننده است. اگر قضاوتهاى ما از اين نوع باشد:
'پليسها نژادپرست و ضدآزادى هستند و در نتيجه رفتار خشونتآميز آنها هيچکس را متعجب نمىکند' ، محيط اجتماعى در نظر ما هميشه مرموز جلوه خواهد کرد. تفکرات سادهنگر يا حتى غلط، تضمينکنندهتر از عدم تفکر است.
وقتى به رفتار علتهائى نسبت مىدهيم، اغلب به صفاتى از شخصيت نيز استناد مىکنيم که معمولاً از يکديگر جدائىناپذير هستند. از آنها استفاده مىکنيم تا دربارهٔ شخص مورد مشاهده يک برداشت کلى براى خود داشته باشيم. چگونه در اين کار موفق مىشويم؟ سؤالى که سعى مىکنيم همين حالا به آن پاسخ دهيم.