|
|
برخلاف نگرانیهای مبهمی که در اختلالهای اضطراب فراگیر دیده میشود، در اختلالهای هراس، ترسها، کاملاً اختصاصی هستند. وقتی کسی ترس شدیدی در برابر محرک یا موقعیتی نشان میدهد که دیگران آن را خطرناک نمیدانند، میگوئیم این شخص دچار هراس (فوبی) است. چنین شخصی معمولاً میداند که ترس او غیرمنطقی است، با این حال احساس اضطراب (با گسترهای از ناراحتی شدید تا وحشتزدگی) میکند و تنها چیزی که این اضطراب را رفع میکند اجتناب او از شیء یا موقعیت ترسآور است.
|
|
اکثر ما از چیزی میترسیم: مار، جاهای مرتفع، طوفان، پزشک، بیماری، جراحت، و مرگ، هفت ترس رایج در گرایشهای بزرگسالان است (آگراس - Agras ،۱۹۷۵). همانگونه که در شکل نوع ترسهای در سنین مختلف دیده میشود، شیوع ترسها همراه با افزایش سن تغییر میکند. بهنظر میرسد که این ترسهای رایج و هراسها بر روی پیوستار واحدی قرار گرفتهاند، و در نتیجه هرگونه تمایزی بین این دو نوع ترس، تا حدودی یک امر قراردادی است. با این حال، ترس بهخصوصی تنها زمانی یک هراس به حساب میآید که به میزان چشمگیری زندگی روزانهٔ شخص را مختل کرده باشد. نمونههائی از اختلالهای هراس، وضع خانمی است که آنقدر از فضاهای بسته میترسد که نمیتواند سوار آسانسور شود (این خانم چندین پیشنهاد شغل را به این دلیل رد کرده بود که محل کار بالاتر از طبقه دوم ساختمانها قرار داشت)، یا وضع مردی است که ترس او از ازدحام مانع از این میگردد که به تئاتر برود یا در پیادهروهای شلوغ راه برود.
|
|
|
|
|
این نمودارها میزان شیوع ترسهای خاص را در سنین مختلف بنا به گزارش اشخاص نشان میدهد. ترسهائی که تحول سنی همانندی دارند با هم نشان داده شدهاند، مثلاً، ترس از تزریق، پزشک، و تاریکی در حدود ده سالگی به حداکثر میرسد و پس از آن کم میشود؛ ترس از مار، بلندی، مکانهای بسته، و موقعیتهای اجتماعی در سن ۲۰ سالگی به اوج خود میرسد. ترس ازدحام، مرگ، آسیب با بیماری در سنین بالاتر رواج بیشتری دارد (اقتباس از آگراس، سیلوستر 'Sylvester' و الیوو 'Oliveau' ـ ۱۹۶۹).
|
|
بعضی اشخاص ممکن است هراسهای اختصاصی پیدا کنند (مثلاً ترس از مار یا بلندی) اما از سایر جهات آدمهای بههنجاری باشند. در موارد شدیدتر، هراسهای شخص به اندازهای گسترده یا پرشمار هستند که بسیاری از جنبههای زندگی وی را مختل میکنند، و ممکن است با رفتار وسواس فکری یا عملی توأم گردند (به جدول نشانههای اضطراب فراگیر مراجعه کنید).
|
|
یکی از رایجترین هراسها در میان افرادی که به متخصصان مراجعه میکنند، هراس نسبتاً گستردهای است بهنام ازدحام هراسی یا آگورافوبی (agoraphobia) 'کلمه آگورا در زبان یونانی به معنی مجمع یا میدان فروش کالا است). افرادی که این اختلال را دارند از تنها بودن در جاهای ناآشنا یا اماکن عمومی میترسند - ترس از اینکه اگر ناگهان احساس ناتوانی کنند فرار برایشان دشوار باشد یا به کمک لازم دسترسی نداشته باشند. واقعهٔ زیر که برای زنی مبتلا به ازدحام هراسی پیش آمده، نشان میدهد که اینگونه ترسها تا چه اندازه میتوانند مایهٔ پریشانی باشند.
|
|
خانمی که در خانه پهلوئی ما زندگی میکند، خانم خوبی است و من از او خوشم میآید. یک روز از من خواهش کرد که او را با ماشینم به یک مرکز خرید که تازگی در ده کیلومتری خانهٔ ما باز شده بود، برسانم. نمیدانستم چطوری به او بگویم که من هرگز جرأت نمیکنم به آن مرکز خرید یا هر جای دیگری دور از محلهمان بروم. او حتماً متوجه شد که من چقدر ناراحت شدم، اما در درونم بیشتر ناراحت بودم؛ میلرزیدم. در عالم خیال خودم را توی جمعیت دیدم که گم شدهام، یا از حال رفتهام. از ازدحام جمعیت و فضای باز مرکز خرید به وحشت افتاده بودم. این بار توانستم بهانهای جور کنم ولی نمیدانم دفعهٔ بعد چه بگویم. شاید راهی جز این نداشته باشم که بگذارم همسایه با جنون کوچولوی من آشنا شود (ساراسون و ساراسون، ۱۹۸۰، صفحه ۱۶۵).
|
|
در پیشینهٔ چنین کسی اغلب به حملههای مکرر وحشتزدگی برمیخوریم و اینکه او میل ندارد وارد موقعیتهائی شود که احتمالاً ارتباطی با آن حملههای وحشتزدگی دارند. به این ترتیب میبینیم که نوعی همپوشی بین ازدحام هراسی و اختلالهای اضطرابی وجود دارد.
|
|
هراسها چگونه بهوجود میآیند؟ نظریهٔ یادگیری، تبیینهای چندی بهدست میدهد. بعضی از ترسها ممکن است ناشی از تجارب ترسآور باشند (مثلاً ترس از پرواز به دنبال تجربهٔ یک حادثهٔ هوائی که میتوانست مصیبتبار باشد، یا ترس از سگها پس از آنکه سگی به شخص حملهور شده است). وقتی چنین هراسی بهوجود آمد، شخص ممکن است به هر کاری دست بزند. تا از آن موقعیت اجتناب کند و به این ترتیب راه را برای امکان کاهش ترس ببندد.
|
|
هراسهای دیگری هستند که احتمالاً از راه مشاهده آموخته میشوند. والدین ترسو معمولاً فرزندانی میپرورانند که ترسهائی شبیه خود آنان دارند. گرچه گرایش به ترسوئی ممکن است پایهٔ ارثی داشته باشد، اما محتملتر از آن این است که والدین الگوئی فراهم میکنند که کودک از آن تقلید میکند. کودکی که میبیند والدینش در برابر برخی موقعیتها واکنش ترس نشان میدهند. ممکن است اینگونه واکنشها را عادی تلقی کند.
|
|
علت پیدایش برخی از هراسها نیز احتمالاً این است که پاداش به دنبال دارند. 'هراسهای مربوط به مدرسه - school phobias' نمونهای از اینها است. کودک خردسالی که مدرسه هراسی دارد در واقع نه از خود مدرسه، بلکه از جدائی از والدین میترسد. کودکی که میخواهد پیش مادر خود باشد بهانههای گوناگون میتراشد (مثلاً داشتن دل داد) تا در خانه بماند. اگر مادر (که خود نیز ممکن است از جدائی بترسد) تسلیم این بهانهها گردد، در اینصورت لذت ماندن در خانه و کنار مادر نوعی پاداش برای او فراهم میکند. ترسهای ناشی از جدائی (separation fears) که در دوران کودکی تقویت میگردند ممکن است بعدها بهصورت ازدحام هراسی بهعنوان پاسخی در برابر فشار روانی درآیند.
|
|
در یک مورد، مرد سی و چند سالهای که با فشارهای فزایندهٔ شغلی روبهرو بود، هر وقت میخواست برای رفتن به سرکار یا جاهای شلوغ مانند رستورانها یا مغازهها از خانه بیرون برود دچار ترس میشد. این مرد در دوران کودکی دچار مدرسه هراسی شدیدی بوده، و اینک هر وقت با فشار روانی روبهرو میگردد ترس پیشین او از جدائی از یک منبع حمایت (این بار همسرش) دوباره ظاهر میشود (آگراس، ۱۹۷۵).
|
|
اما بعضی از هراسها را به دشواری میتوان به تجارب یادگیری پیوند داد. بسیاری از افرادی که از مسافرت هوائی، مار، بلندی یا میکرب میترسند، بنا به گزارش خود، در دوران کودکی تجربهٔ ناخوشایندی با اینگونه موقعیتها نداشتهاند. در نظریهٔ روانکاوی فرض بر این است که هراسها بهعنوان دفاعی در برابر تکانههائی ظاهر میشوند که بهنظر شخص ممکن است خطر بار باشند.
|
|
|
دانشجوی هیجده سالهای که ده سال اول دانشگاه تحصیل میکرد به مرکز بهداشت دانشجویان مراجعه کرده بود. علت مراجعهٔ او این بود که هر وقت میخواست اتاقش را در خوابگاه دانشجوئی ترک کند و سرکلاس برود دچار احساس وحستزدگی میشد. 'بعضی اوقات حلم بهقدری بد میشد که فکر میکردم هر لحظه در مسیر رفتن به کلاس غش خواهم کرد. احساس وحشتناکی بود، و کمکم از اینکه خوابگاه را ترک کنم وحشت میافتادم' . او که از درسها و استادان خود راضی بود نمیتوانست بفهمد که چرا چنین احساسهائی به او دست میدهد. حتی وقتی به خوابگاه برمیگشت ساعتها قادر نبود با کسی روبهرو شود و یا فکر خود را بر تکالیفش متمرکز سازد. وقتی توی اتاقش یا نزدیکیهای آن بود کم و بیش خود را راحت احساس میکرد. |
این جوان در خلال مصاحبههای که درمانگر خود داشت، گزارش داد که ترسهای دیگری هم دارد، از جمله ترس از مبتلا شدن به سیفلیس و طاسی زودرس. بعضی اوقات این ترسها به اندازهای شدید و مداوم بودند که باعث میشدند او دستها، اندامەای تناسلی و سرخود را با وسواس زیاد بشوید، تا جائی که این قسمتهای بدنش قرمز میشد و حتی گاهی خون از آنها جاری میشد. علاوه بر این، او با اکراه به دستگیرهٔ دست میزد، هرگز از شیرهای همگانی آب نمیخورد و تنها از توالت منزل یا خوابگاه استفاده میکرد. او درک میکرد که ترسهایش بیاساس و اغراقآمیز هستند، اما در عین حال احساس میکرد که احتیاطها و نگرانیهای دائمیاش نیز ضروری هستند تا از 'عذاب روحی' بیشتری در امان باشد.
|
پیشینه این دانشجو نشان داد که او در مورد هویت جنسی و بسندگی خود بهعنوان یک مرد مشکلات جدی داشته است. در بچگی از بازی کردن با پسرهای دیگر پرهیز کرده بود، به این دلیل که نمیتوانست به تندی آنها بدود یا توپ را به اندازه آنها پرتاب کند. مادرش نیز گرایش او را به کنارهگیری از دیگران سخت تشویق کرده بود، چون مطمئن بود که اگر وی در بازیهای خشن آنان شرکت کند، آسیب خواهد دید. بچه دیررسی (late-maturer) بوده، و درست همان زمان که همسالانش به بلوغ جنسی میرسیدند، تابستان آسیبزائی را در یک اردو گذرانده بود. وقتی متوجه شده بود که در مقایسه با پسرهای دیگر از نظر جنسی رشد کافی نکرده است، نسبت به کمبودش سخت نگران شده بود. با خود میگفت شاید سرنوشت این بوده که او دختر شود؛ بهعلاوه میترسید که مورد حمله جنسی پسرهای دیگر قرار بگیرد.
|
اگرچه دیرتر از معمول سرانجام به بلوغ جنسی رسید، اما از آن به بعد نیز نگران هویت نرینه خود بود و حتی گاهی از خیالش میگذشت که کاش دختر بود. در اینگونه موقع به شدت مضطرب میشد و به خودکشی بهعنوان راهحلی برای مشکلات خود میاندیشید.
|
هدف درمانی درمانگر این بود که ترس غیرمنطقی این دانشجو را ترک خوابگاه برطرف سازد؛ این امر با استفاده از روش حساسیتزدائی منظم (Systematic desensitization) انجام پذیرفت با این حال، هراسها در این مورد خاص به وضوح بخشی از مشکل ریشهدار هویت جنسی بودند که حل آن مستلزم رواندرمانی گستردهتری بود (کلاین مونتس 'Kleinmuntz' ـ ۱۹۷۴، صفحات ۶۹ - ۱۶۸). |
|
|