|
احتمال دارد مطالعهٔ فرآيند شکلگيرى خود و آثار آن بر افکار شما را وادار کند تا دربارهٔ خود بينديشيد و اين که خودپنداره شما دقيقاً بر چه استوار است، عزتنفس شما در چه سطحى قرار دارد و در روابط خود با ديگران کدام جنبهها را ترجيح مىدهيد، سؤالاتى مطرح کنيد.
|
|
انديشيدن دربارهٔ خود، که تحت عنوان دروننگرى شناخته شده است، احتمالاً موجب مىشود که از برخى جنبههاى خود آگاهى بيشترى بهدست آوريم. اين کسب آگاهي، که 'آگاهى از خود' ناميده مىشود، در فرهنگ غرب خيلى ارزش دارد. روانشناسى انسانگرا، بر امتيازهائى که فرد از 'ارتباط با خود' بهدست مىآورد، خيلى تأکيد دارد. روانشناسى انسانگرا برخلاف روانکاوى و رفتارگرائي، که اولى انسان را اسير غرايز و آموختههاى دوران کودکى و دومى او را بندهٔ شرايط محيط مىداند، معتقد است که انسان آزادى عمل دارد، مىتواند افکار خود را تحليل کند و در شرايط مختلف تصميمهاى مقتضى بگيرد.
|
|
با اين همه، تفکر دربارهٔ خود، به آن اندازه که بتوان در زندگى روزمره روى آن تکيه کرد، جايگاه مهمى ندارد. (ويکلاند و فرى - Wicklund And Fery) متخصصان اين حوزه معتقد هستند که بخش بزرگى از اعمال خود را، که به فعاليتهاى روزانه مربوط مىشود، بدون تفکر دربارهٔ خود و بدون آنکه از خود بپرسيم ديگران دربارهٔ ما چه فکر مىکنند، انجام مىدهيم. به قول گافمن، ما اغلب از دستورات حافظهٔ خود پيروى مىکنيم، بدون آنکه به فکر موقعيت خود با واکنشهاى ديگران باشيم.
|
|
براى اندازهگيرى سهم دروننگرى در زندگى روزمره، پژوهشگران از ۱۰۷ آزمودنى ۱۹ تا ۶۳ ساله مىخواهند که، در طول هفته، بگويند که در لحظههاى مختلف روز به چه چيزهائى فکر مىکردند. آزمودنىها مىبايستى افکار خود را، زمانىکه تلفنچى به آنها اطلاع مىداد، روى نوار ضبط مىکردند. اين مطالعه، که ۴۷۰۰ مورد فراهم مىآورد، نشان مىدهد که تفکر دربارهٔ خود رتبهٔ ششم مشغوليتهاى ذهنى آزمودنىها را به خود اختصاص مىدهد. آزمودنىها اغلب به ترتيب زير فکر مىکردند: کار، فکرهاى بىخودي، زمان، کارهاى خانه و اوقات بىکاري.
|
|
|
مطالعهٔ مطالب حاضر مىتواند اين موقعيت را فراهم آورد که به خودتان نگاه کنيد. برخى موقعيتها، مثل سخنرانى براى جمع، ديدن خود در نوار ويديوئي، ايستادن در جلو آئينه يا دوربين، شما را وادار مىکند تا از جنبههاى مختلف خود آگاه شويد. موقعيت اقليت داشتن در درون گروه نيز موجب مىشود که دربارۀ خود آگاهى بهدست آوريد. مثلاً، در بين گروهى از مردان، تنها زن بودن، در بين گروهى از ارامنه، تنها کليمى بودن و ... معمولاً موجب مىشود تا فرد به چيزى توجه کند که او را از ديگران متمايز مىکند. حال اگر از او بخواهند که در همان موقعيت خود را توصيف کند، بدون ترديد، تمايز خود از ديگران را پيش از ساير ويژگىها قرار خواهد داد.
|
|
|
مطالعات مربوط به معرفى خود و مخصوصاً مطالعات مربوط به بازبينى خود، بر ادراک خود، برحسب اثرى که فرد مىخواهد بر ديگران داشته باشد، تأکيد مىکنند. نتيجه اين مىشود که احساس کنيم در وجود ما دو نفر زندگى مىکنند: يکى دروني، که آرزوى ثابت بودن آن را داريم و ديگرى بيرونى و متغير، که به ديگران نشان مىدهيم و نهايتاً خودمان نيز آن را باور مىکنيم. بهنظر روانشناسان اجتماعى (شىير و کارور (Scheier And Carver) در سال ۱۹۸۱، آگاهى از اين دو جنبهٔ خود، بر حسب موقعيت، فرق مىکند. آنها به دو نوع آگاهى از خود اشاره مىکنند: آگاهى از خود خصوصى و آگاهى از خود عمومى يا مردمي. آگاهى از خود خصوصى يعنى آگاهى از ابعاد دروني، مثل احساسها، باورها، خُلقها و عواطف. آگاهى از خود عمومى يا مردمى يعنى آگاهى از تصويرى که به ديگران ارائه مىدهيم.
|
|
بهعنوان مثال، وقتى در يک مکان عمومي، در جلو آئينه قرار مىگيريم، قصد داريم خودمان را ببينيم و اين قصد محصول آگاهى از خود خصوصى است. اما، وقتى در جلو دوربين فيلمبردارى مىايستيم، بيشتر قصد داريم که ديگران ما را ببينند، قصدى که محصول آگاهى از خود عمومى است:
|
|
اينجا است که براى خنديدن و لبخند زدن عجله مىکنيم (شىير و کارور، ۱۹۸۳).
|
|
در آگاهى از خود، شخصيت نيز نقش دارد. بهنظر مىرسد که برخى از افراد، بيشتر به فکر خود عمومى هستند تا خود خصوصي، اما برخى ديگر برعکس. مثلاً، اشخاصى که بازبينى خودبالائى دارند، براى بيان بُعد عمومى آگاهى از خود، بيشتر وقت صرف مىکنند. فردى که به آگاهى از خود عمومى بيشتر امتياز مىدهد، معمولاً در مقابل طرد اجتماعى حساس است و کمتر از ميانگين مردم رفتار خودمدار نشان مىدهد. از آنجا که چنين فردى به حضور و نگاه ديگران بيشتر آگاهى دارد، حساسيت او به طرد اجتماعى و نشان ندادن رفتارهاى خودمدار تعجب ندارد. برعکس، فردى که به بُعد خصوصى يا شخصيِ آگاهى از خود تأکيد مىکند، به احساسات واقعى خود بيشتر آگاهى دارد. از طرف ديگر، او و دوستان صميمى او، در مورد آنچه 'درست' است به توافق مىرسند. در اين مورد نيز، مثل موارد ديگر، شخصيت آرمانى وجود ندارد.
|