|
|
فرض کنيم در کلاس درسى که کموبيش خود را براى آن آماده کردهايد، نشستهايد و استاد از شما مىخواهد که به چند سؤال پاسخ دهيد. احتمال دارد که اين موقعيت، در آگاهى از خود شما، چه از نظر خصوصى و چه از نظر عمومي، بحران ايجاد کند. در واقع، مجبور شويد از اطلاعات خود دربارهٔ مطالب همان درس و همچنين از نگاههاى ديگران، شناخت داشته باشيد. اين بحران، همانطور که هر کسى مىداند، ممکن است بسيار طاقتفرسا باشد.
|
|
بهنظر متخصصان، آگاهى از خود تمايل دارد در جهت ارزيابى خود هدايت شود، يعنى مقايسه بين رفتارهاى خاص خود و هنجارهاى درونى و بيرونى تعيينکنندهٔ آنچه مىخواهيم را بايد انجام دهيم. آگاهى از تفاوتهاى موجود بين اين حالتهاى خود، بهصورت برانگيختگى هيجانى دردناک، که غم، اضطراب و اُفت عزت نفس را به همراه مىآورد، منعکس مىشود.
|
|
هيجان دردناک، در نفس خود بد نيست، اين هيجان ممکن است از طريق تنظيم هنجارهاى درونى فرد ظاهر شود. بهعنوان مثال، متوجه مىشويد که انتظارهاى شما از عملکرد شما در کلاس، براى کسى که هفتهاى ۲۵ ساعت کار مىکند و زندگى اجتماعى فعال نيز دارد، بالا است. اينجا است که مىتوانيد رفتار خود را با شرايط مطابقت دهيد، مثلاً شرايطى بهوجود آوريد که بتوانيد بيشتر مطالعه کنيد.
|
|
مطالعات علمى متعدد، دستاوردهاى آگاهى دقيق از خود را تائيد مىکند. مثلاً، مطالعهٔ آزمايشى دووال و نيلى (Duval And Neely) در سال ۱۹۷۹ نشان مىدهد که افراد، اگر از پيش در فرآيند تفکر دربارهٔ خود وارد شوند، آشکارا تمايل خواهند داشت که در برنامهٔ پيشگيرى از بيمارىهاى واگيردار يا انتقال آنها از طريق روابط جنسي، فعاليت کنند. همچنين، افرادى که آگاهى از خود آنها بهطور چشمگير بالا است، بيشتر از ديگران تمايل دارند تجربههاى شخصى خود را افتخارآميز توصيف کنند. اين افراد، براساس هنجارهاى شخصى و اجتماعى نيز، به شيوهٔ منسجمتر عمل مىکنند. همينطور، اگر فرد ابتدا وادار شود تا دربارهٔ خود بينديشيد، به هنگام شوک دادن به ديگران، نگرش درستتر و مطابق با واقعيت اتخاذ خواهد کرد. به هنگام صحبت دربارۀ روانشناسى جمعى خواهيم ديد که فرديتزدائى مىتواند، با کاهش آگاهى از خود، موجب برانگيخته شدن رفتارهاى ضداجتماعى شود. در مجموع، آگاهى از خود، با وادار کردن فرد به ديدن ناهماهنگىهاى خود، وجدان اخلاقى را بيدار مىکند.
|
|
آگاهى از خود شديد، مىتواند، در درازمدت، بهصورت کمارزش کردن تدريجى خود متجلى شود و دورهاى از افسردگى به همراه آورد که بيرون آمدن از آن دشوار خواهد بود (چارچوب زير). بنابراين، جاى تعجب ندارد که براى اجتناب از مشاهدهٔ اختلاف بين حالتهاى خود، اغلب به يکى از راهحلهائى که دووال و ويکلاند (Wicjlund) ارائه کردهاند متوسل شويم:
|
|
اجتناب از کسب آگاهى دربارهٔ خود. اين کار مىتواند بهصورت فرار از موقعيت جلوه کند، مثلاً، عدم حضور در کلاسى که حدس مىزنيم از ما سؤال خواهد شد؛ همچنين مىتواند، بهصورت منحرف کردن توجه خود از امتحان با ايجاد نقص عمدى يا سپردن خود بهدست الکل يا مواد مخدر، باشد؛ بالاخره، مىتواند بهصورت فکر کردن به چيزى ديگر يا فکر نکردن به چيزى باشد! بهنظر مىرسد که عدم آگاهى از خود مىتواند، براى اجتناب از خود ارزيابي، ابزار مفيدى باشد.
|
|
در هر صورت، اين راهحلها بهاى خود را دارند. اگر بهنظر نمىرسد که دروننگرى مداوم نسخهٔ آرمانى براى حفظ تعادل عاطفى باشد، گريز منظم به جلو، مثل سوگيرىها و غيره بهصورت يک رفتار خود تخريبى تجلى خواهد کرد، مخصوصاً اگر آتشبار سنگين الکل يا مواد مخدر، براى رقيق کردن آگاهى از ضلعهاى خود، مورد بهرهبردارى قرار گيرد.
|
|
|
احتمالاً گاهى بهتر است که به چيز ديگرى فکر کنيم.
|
|
آيا دوست داريد که کسى بهطور دائم شکستهاى شما را يادآورى کند، شما را مسؤول کسالتهاى خاص خودتان بداند و از اشاره کردن به موفقيتهايتان خوددارى کند؟ بدون ترديد از معاشرت با چنين شخصى خسته خواهيد شد و براى اجتناب از افسردگي، بهعلت اين رُخ کشيدنها، از او فرار خواهيد کرد.
|
|
با اين همه، وقتى خود را در موقعيت آگاهى از خود شديد قرار مىدهيد، همين نقش را خودتان دربارهٔ خودتان ايفاء مىکنيد و تمام شادىهايتان را به هدر مىدهيد: با متمرکز شدن روى رفتارهاى خاص خود، از تفاوتهاى موجود بين هنجارهاى درونى و عملکردهاى واقعى خود، که گاهى خيلى عميق است، مطلع مىشويد. اما نتيجه هميشه براى عزت نفس خوشايند نيست.
|
|
رابطهٔ بين عزت نفس و تمايل درازمدت براى بررسى رفتار خاص خود، با آزمايشهاى متعدد نشان داده شده است. هال (Hull) و همکاران او (۱۹۹۰) نشان مىدهند که افسردگي، در عين حال، با سطح بالاى آگاهى از خود و فاصله بين آنچه فرد انجام مىدهد و آنچه اعتقاد دارد که بايد انجام دهد، همراه است. در همين راستا، بين دقت دائمى روى خود، مخصوصاً اگر همراه با بازگشت به آگاهى از تجربههاى ناخوشايند باشد، و حالت افسردگي، رابطهٔ آمارى ديده شده است.
|
|
بين افسردگي، آگاهى از خود بالا و مصرف الکل، رابطه ديده مىشود. ريوز (Reeves) و همکاران او (۱۹۹۵)، بين افسردگى و آگاهى از خود خصوصى همبستگى يافتهاند. برعکس، پژوهشگران ديگر نشان دادهاند، کودکانى که در مقابل موفقيتهاى تحصيلى پاداش دريافت کرده بودند، آگاهى از خود خصوصى ضعيفى داشتند، اما آگاهى از خود عمومى آنها خيلى جزئى از ميانگين پائينتر قرار داشت. آيا مىتوان گفت که، براى موفقيت و شاد بودن، بهتر خواهد بود که از داشتن آگاهى از خود بالا اجتناب کرد؟ مسلماً خير. با اين همه، لازم است بين آگاهى از خودى که بهترين سازگارى را اجازه مىدهد و نوعى نشخوار ذهني، که بيشتر به احساس مجرم بودن هدايت مىکند تا شناخت واقعى از خود، تميز قائل شد. خودپندارهاى که بد تعريف شده باشد، فرد را در فرآيند مزمن تحليل خود قرار مىدهد که با شناخت صحيح از حالات درونى تداخل پيدا مىکند. 'کودنهاى خوشحال' قديمي، که تقريباً ما باشيم، به دفعات از سوگيرى خدمت به خود استفاده مىکنيم تا مسؤوليت شکستهاى خود را به عوامل بيرونى نسبت دهيم. برعکس، بهنظر مىرسد که اشخاص افسرده، حتيٰ زمانىکه رويدادهاى غيرقابل کنترل مطرح است، به دنبال منابع بدبختى مىگردند و آنها را در وجود خود پيدا مىکنند. آنها، پس از هر شکست، در جلو آئينه مىايستند و دربارهٔ خود فکر مىکنند. اما، بعد از موفقيت، از تکيه کردن بر خود اجتناب مىورزند.
|
|
بنابراين، در خود فرو رفتن و نشخوار کردن شکستها، مىتواند، در درازمدت، زيانآورتر از عدم آگاهى از خود باشد. در اين حالت، مرخصى دادن به خود، مشغول شدن، سرگرم شدن، چاى خوردن و به چيز ديگرى انديشيدن، کارهاى بدى نخواهد بود. استفادهٔ متعادل از برخى نوشيدنىها، ظاهراً آگاهى از خود و افسردگى را کاهش مىدهد.
|