|
ماست ترش از تغارش پيداست |
|
|
رک: ماستى که ترش است از تغارش پيداست |
|
ماست را که خوردى کاسهاش را زير سر بگذار |
|
|
عوام ماست را جزء غذاهاى سرد و مرطوب بهشمار مىآورند و لذا معتقد هستند که خوردن آن سستى و خواب مىآورد |
|
ماست را ميمون مىخورد، تهِ کاسهاش را به ريش بُز مىمالد |
|
|
آدم متقلب مرتکب دغلکارى و شيّادى مىشود و مسئوليت و بدنامى آن را به گردن ديگرى مىاندازد |
|
|
نظير: |
|
|
گرگ گوشت را مىخورد و استخوانش را به گردن سگ مىبندد |
|
|
ـ کلّه را مىخورد استخوانش را در خانهٔ همسايه مىاندازد |
|
ماست و دروازه هر دو را مىبندند |
|
|
رک: خانه نتوان کرد در کوى قياس |
|
ماستى که ترش است از تغارش پيداست٭ |
|
|
رک: سالى که نکوست از بهارش پيداست |
|
|
|
٭ ........................... |
سالى که نکوست از بهارش پيداست (...؟) |
|
ماس٭ رفت، تاس هم رفت |
|
|
رک: سيل آمد و رخت و پخت را برد |
|
|
|
٭ ماس: مخفف 'ماست' |
|
ما سيِ خودمان، شما سى خودتان (عا). |
|
|
رک: ما اين برِ جو، شما آن برِ جو |
|
ما شاهد آورديم که خر ما از کُرّگى دم نداشت! |
|
|
نظير: ما دستخط گرفتهايم که از آلِبرامک نيستيم! |
|
|
نيزرک: خر ما از کرّگى دم نداشت |
|
ما کجائيم در اين بحر تفکّر تو کجائى؟٭(سعدى) |
|
|
|
٭ اى که گفتى مرو اندر پى خوبان زمانه |
.......................... (سعدى) |
|
ما کجائيم و ملامتگر پيکار کجاست؟٭ |
|
|
|
٭ هر سرِ موى مرا با تو هزاران کار است |
............................. (حافظ) |
|
ما که پلو نمىدهيم حالا بگذار چربتر باشد! |
|
|
معروف است که روزى جمعى از دوستان ملاّ نصرالدين از وى خواستند که سور بدهد. ملاّ پذيرفت و وعدهاى خام و پا در هوا به آنان داد سپس به خانه آمد و به زنش گفت: فرداشب مهمان داريم يک من برنج و دو من روغن آماده کن که پلو بپزي. زنش با تعجّب پرسيد: 'دو من روغن براى يک من برنج؟ ملاّ گفت: ما که پلو نمىدهيم حالا بگذار چربتر باشد! |
|
|
نيزرک: ما که نمىپزيم، چربتر! |
|
ما که در جهنّم هستيم يک پلّه پائينتر! |
|
|
نيزرک: آب که از سر گذشت چه يک نيزه چه صد نيزه |
|
ما که دزد شديم مهتاب برآمد! |
|
|
نظير: ي |
|
|
ک شب هم که خواستيم دزدى بکنيم مهتاب شد! |
|
|
ـ بعد از چهل روز آمديم و رخت بشوئيم باران آمد! |
|
|
نيزرک: نوبت به اولياء که رسيد آسمان تپيد |
|
ما که رسواى جهانيم غم عالم پشم است! |
|
|
رک: 'طبل پنهان چه زنم طشت من از بام افتاده است' و 'شدنى شد، دگر چه خواهد شد' |
|
ما که رنديم و گدا نمرهٔ ده ما را بس! |
|
|
عبارتى است که شاگردان تنبل و 'درس نخواندن' با تحريف مصراع دوم اين بيت حافظ ساخته و شعار خود قرار دادهاند: |
|
|
قصر فردوس به پاداش مىبخشند |
ما که رنديم و گدا دير مغان ما را بس |
|
ما که غرقيم چه يک کلّه چه صد کلّه |
|
|
رک: آب که از سر گذشت چه يک نيزه چه صد نيزه |
|
ما که کافريم کافرتر! |
|
|
نظير: ما که در جهنّم هستيم يک پلّه پائينتر! |
|
ما که غرقيم ده گز هم بالاش! (عا). |
|
|
رک: آب که از سر گذشت چه يک نيزه چه صد نيزه |
|
ما که نمىپزيم، چربتر! |
|
|
زن و شوهرى در نهايت فقر و تنگدستى زندگى مىکردند. يک روز صبح زن به شوهرش گفت: سرشب وقتى به خانه برمىگردى سر راهت يک من برنج و دو من روغن بخر و با خودت به خانه بياور، مىخواهم براى بچّهها يک پلو حسابى بپزم. طفلکىها مدتهاست پلو نخورده و در حسرت آن بهسر بردهاند. شوهر گفت: زن، من آدم يک لاقبا پولم کجا بود که يک من برنج و دو من روغن بخرم؟ گيرم که از عهدهٔ چنين خرج سنگينى هم برآيم مگر براى يک من برنج دو من روغن مصرف مىکنند. زن گفت: ما که نمىپزيم حالا بگذار چربتر باشد! |
|
|
نيزرک: ما که پلو نمىپزيم، حالا بگذار چربتر باشد! |
|
مال آدم ممسک براى درد دل خوب است |
|
|
مال آدمِ نخور براى بخور! |
|
رک: براى هر نخورى يک بخور پيدا مىشود |
|
مال است نه جان است که آسان بتوان داد |
|
|
نظير: بايد ز جان گذشت و پناباد خُرده کرد |
|
مال بد بيخ ريش صاحبش! |
|
|
رک: پول قلب هر جا برود برمىگردد |
|
مال براى جان، جان براى گور |
|
مال تا لب گور است و بعد از آن اعمال٭ |
|
|
|
٭ توانگرى نه به مال است پيش اهل کمال |
که............................ (سعدى) |
|
مالت به شبى رود، حُسنت به تبى |
|
|
رک: به حُسنت مناز به يک تب بند است، به مالت مناز به يک شب بند است |
|
مالت را خوار کن تا خودت عزيز بشوى |
|
|
نظير: |
|
|
زر را دشمن گير تا مردمان تو را دوست گيرند |
|
|
ـ هر که درم از خويشتن عزيزتر دارد زود از عزيزى به ذليلى اوفتد (قابوسنامه) |
|
|
ـ بزرگى بايدت بخشندگى کن (سعدى) |
|
مال حرام برکت ندارد |
|
|
نظير: |
|
|
حرام از همان راهى که آمده است مىرود |
|
|
ـ مال حرام بود به راه حرام رفت |
|
|
ـ پول حرام يا خرج شراب شور مىشود يا شاهد کور! |
|
|
ـ پول واويلا خرج وامصيبتا مىشود! |
|
|
ـ حلالش چه وفا دارد که حرامش داشته باشد |
|
|
نيزرک: بادآورده را باد مىبَرَد |
|
مال حرام بود به راه حرام رفت! |
|
|
رک: مال حرام برکت ندارد |
|
مال خانه به صاحب خانه مىرود |
|
|
رک: اسباب خانه به صاحب خانه مىرود |
|
مال خودت را محکم نگهدار همسايه را دزد مگير |
|
|
رک: درِ خانهات را ببند همسايه را دزد مخوان |
|
مال خودش مال است: مال ديگران بيتالمال! |
|
مال خودم مال خودم، مال مردم هم مال خودم! |
|
|
نظير: |
|
|
هر چه در بغداد است مال خليفه است |
|
|
ـ يا مفت، يا مفت، يا مفت! |
|
|
ـ اين مال من، اين مال منبر، اين هم مال ننهٔ قنبر (عا). |
|
مال داروغه کيسه را پاره مىکند |
|
|
رک: نان خانهٔ رئيس سگش هم همراهش هست |
|
مال دنيا به دنيا مىمانَد |
|
|
نظير: |
|
|
مال دنيا وفا ندارد |
|
|
ـ سکندر که بر عالَمى حکم داشت |
در آن دم که بگذشت عالم گذاشت (سعدى) |
|
مال دنيا چرک دست است (يا: مال دنيا به چرک دست مىماند) |
|
|
رک: مال دنيا وبال آخرت است |
|
مال دنيا را به دُم سگ ببندند سگ متشخص مىشود |
|
|
نظير: جهود هم پول دارد |
|
مال دنيا وبال آخرت است |
|
|
نظير: |
|
|
مال دنيا چرک دست است |
|
|
ـ بسا که بر مردم وبال است (سعدى) |
|
مال را عوض بوَد، جان را عوض نبوَد (از قابوسنامه) |
|
مال را هر کسى بهدست آرد |
رنجش اندر نگاهداشتن است (کليله و دمنه) |
|
|
نظير: پول پيدا کردن آسان است، نگهداشتن مشکل است |
|
مال روى مال مىرود مگس روى چشم کور |
|
|
رک: روغن روى روغن مىرود بلغور خشک مىماند |
|
مالِ زن، خارِ تن |
|
|
نظير: |
|
|
با آفتابهٔ زن طهارت نمىتوان گرفت (عا). |
|
|
ـ آفتابهٔ زن نشيمنگاه مرد را پاک نمىند |
|
مالِ على و اصلِ على |
|
|
نظير: |
|
|
حق به حقدار مىرسد |
|
|
ـ چيز کسان، آنِ کسان |
|
مال ما گَلِ مناره، مال مردم زير تغاره! (عا). |
|
|
رک: هميشه ما مىديديم يک بار هم تو ببين |
|
مال مردم، گوشت کژدم |
|
مال مردم مال مردم است |
|
مال مرده عقب مرده مىرود (يا: مال مرده دنبال مرده مىرود) |
|
|
نظير: |
|
|
مال مرده وفا ندارد |
|
|
ـ مال ميراثى ندارد خود وفا (مولوى) |
|
|
ـ به صاحبش چه وفا کرد که به ما بکند |
|
|
ـ مال دنيا به دنيا مىماند |
|
مال مرده وفا ندارد |
|
|
رک: مال مرده عقب مرده مىرود |
|
مال مفت از عسل هم شيرينتر است! |
|
|
نظير: |
|
|
سرکهٔ مفت از عسل هم شيرينتر است |
|
|
ـ از قند شيرينتر، ترياک مفت! |
|
مال مفت صرّافى ندارد |
|
|
نظير: مال مفت و صرّافى؟ |
|
مال مفت و دلِ بىرحم! (عا). |
|
|
نظير: |
|
|
حلواى شيرين و دل کافر |
|
|
ـ سنگ مفت و ميوهٔ مفت |
|
|
نيزرک: به مال مفت رسيدى هلاک کن خود را |
|
مال مفت و صرّافى؟ |
|
|
نظير: مال مفت صرّافى ندارد |