ادراکات و خاطرات ما از اشیاء و رویدادها صرفاً بازنمائی عکس گونه محرکهائی که بر ما اثر میگذارند نیستند. خاطرات ما از اشیاء و رویدادها بیشتر بازساختههای ساده و در عین حال بسیار سازمانیافتهای از ادراکات اصلی ما هستند، نه نسخههای عکسمانند از آن ادراکات یا فهرستهای تفصیلی که در آنها همه ویژگیهای خاص آمده باشد. این قبیل ساختهای حافظه را معمولاً طرحواره (schema) مینامند و فرآیند جستجوی طرحوارههائی در حافظه که با اطلاعات حسی ورودی همخوان باشند پردازش طرحوارهای نامیده میشود. طرحوارهها و پردازش طرحوارهای به ما امکان میدهد که اطلاعات بسیار زیادی را به شیوهای کارآمد سازمان دهیم و پردازش کنیم. بهجای آنکه مجبور باشیم همه جزئیات هر شیء یا رویداد تازه را به خاطر بسپاریم، کافی است که شباهت آن را به یکی از طرحوارههای پیشین خود در نظر آوریم و فقط برجستهترین ویژگیهای آن را رمزگردانی کنیم یا به خاطر بسپاریم. پردازش طرحوارهای نوعاً سریع و به شیوه خودکار انجام میگیرد؛ معمولاً حتی از اینکه نوعی خبرپردازی در جریان است آگاه نمیشویم.
چنین نگرشی به ادراک مخصوصاً در زمینه ادراک اجتماعی بهکار میآید چون در اینگونه ادراک، محرکهای بسیار پیچیدهای در کار هستند که غالباً به چندگونه قابل تفسیر هستند. ما طرحوارههای اجتماعی گوناگونی داریم: برای مثال، طرحوارههائی برای رویدادهای اجتماعی داریم. وقتی به یک جشن تولد دعوت میشویم، طرحواره کلی جشن تولد را فرا میخوانیم که خود یک تصویر انتزاعی یا یک ساخت شناختی در ذهن است که به کمک آن رئوس کلی رویدادهای احتمالی را پیشبینی میکنیم. همینطور هم طرحوارههائی برای انواع مردم داریم. وقتی کسی به شما اطلاع میدهد که قرار است با یک فرد برونگرا (extravert) ملاقات کنید، شما فوراً طرحواره برونگرا را فرا میخوانید تا درباره ملاقاتی که در پیش است دست به پیشبینی بزنید. طرحواره برونگرائی شامل مجموعه بههم پیوستهای از ویژگیهائی نظیر مردمآمیزی، خونگرمی، و احتمالاً بلند حرف زدن و تکانشی بودن (impulsiveness) است. اینگونه طرحوارههای کلی از افراد گاهی اوقات نمونههای نخستین 'prototype' (کانتور 'Cantor' و میشل 'Mischel' ـ ۱۹۷۹) یا نظریههای تلویحی شخصیت (implicit personality theories) (اشنایدر 'Schneider' ـ ۱۹۷۳) نامیده میشوند.
بهتدریج که شخص معینی را بهتر میشناسیم بهجای طرحوارهای انتزاعی و کلی، یک طرحواره اختصاصی از آن شخص در ما بهوجود میآید. به همین ترتیب ما طرحوارههائی هم از افراد معین مانند رئیسجمهور، چارلیچاپلین، مادرمان و حتی خودمان داریم (مارکوس 'Marcus' ـ ۱۹۷۷). وقتی شما آگهی استخدام یک مشاوره نوجوانان را میبینید، خیلی سریع و بهصورتی خودکار به ارزیابی درجه همخوانی طرحواره این مشاور با طرحوارهای که از خود دارید میپردازید تا تصمیم بگیرید که داوطلب این شغل بشوید یا نه.
پژوهشها حاکی از آن است که طرحوارهها ما را در کار خبرپردازی اجتماعی یاری میدهند. مثلاً وقتی از افراد صریحاً خواسته شود که بیشترین اطلاعات را در مورد فرد معینی به خاطر بسپارند، میزان مطالبی که آنها به خاطر میسپارند کمتر از زمانی است که صرفاً به آنها بگویند که سعی کنند برداشتی از آن شخص داشته باشند (همیلتون 'Hamilton' ـ ۱۹۷۹). دستورالعمل تشکیل یک برداشت سبب میشود آزمودنیها به جستجوی طرحوارههائی از اشخاص برآیند که کار سازماندهی و یادآوری مطالب را تسهیل میکنند. به همین ترتیب، به خاطر سپردن فهرستی از ویژگیها وقتی اسانتر است که آزمودنیها به هر یک از ویژگیها بهصورتی که در مورد خود آنان صدق میکند بیندیشند تا آنکه سعی کنند آنها را بهصورت انتزاعی حفظ کنند (راجرز 'Rogers' ، کیپر 'Kuiper' ، و کِرکر 'Kirker' ـ ۱۹۷۷). طرحوارهای که شخص از خود دارد وسیلهای برای سازماندهی مطالبی میشود که شخص باید حفظ کند.
اما طرحوارهها و پردازش طرحوارهای به این علت که متضمن سادهسازی واقعیت هستند، محدودیتهائی دارند که خود موجب سوگیری در خبرپردازی اجتماعی میشود. این محدودیتها در یکی از تکالیف اساسی ادراک اجتماعی، یعنی در شکلگیری برداشت ما از کسیکه برای اولین بار ملاقات کردهایم، بهخوبی آشکار است.