رشد آدمی با گذر از دوران کودکی بهپایان نمیرسد، بلکه فرآیندی است مداوم با گسترهای از تولد تا بزرگسالی و پیری. تغییرات بدنی در سراسر زندگی بهوقوع میپیوندد و بر نگرشها، فرآیندهای شناختی و رفتار فرد اثر میگذارد. نوع مسائلی نیز که افراد باید با آنها کنار بیایند در دورههای مختلف زندگی متفاوت است.
اریک اریکسون، روانکاو، یک نظام هشتمرحلهای برای توصیف رشد در طول زندگی پیشنهاد کرده، و آن را مراحل روانی - اجتماعی (psychosocial stages) نامیده است، چون معتقد است رشد روانی فرد بستگی به روابط اجتماعی خاصی دارد که وی در زمانهای مختلف در طول زندگی خود برقرار میکند. در هریک از این مراحل، فرد با مسائل اجتماعی ویژه یا بحرانهائی روبهرو است. مراحل رشد روانی - اجتماعی اریکسون در جدول مراحل رشد روانی - اجتماعی نشان داده شده است.
جدول مراحل رشد روانی - اجتماعی
مراحل
بحرانهای روانی - اجتماعی
پیامد مطلوب
نخستین سال زندگی
اعتماد در برابر عدم اعتماد
اعتماد و خوشبینی
دومین سال زندگی
خودپیروی در برابر تردید
احساس خویشتنداری و خودبسندگی
سه تا پایان پنج سالگی
ابتکار در برابر احساس گناه
داشتن هدف و جهت، توانائی دستزدن به فعالیتهای مستقل
شش تا بلوغ جنسی
سازندگی در برابر احساس حقارت
احساس شایستگی در مهارتهای ذهنی، اجتماعی و بدنی
نوجوانی
هویتیابی در برابر سردرگمی
داشتن تصویر یکپارچهای از خود بهعنوان یک فرد یگانه
اوایل بزرگسالی
صمیمیت در برابر انزوا
توانائی برقرار کردن پیوندهای صمیمانه و دیرپا، انتخاب مسیر شغلی
میانسالی
باروری در برابر در خود فرورفتگی
علاقهمندی به امور خانواده، جامعه، و نسلهای آینده
دوران پیری
انسجام در برابر نومیدی
احساس تحقق نفس و رضایتخاطر از زندگی، آمادگی برای رویاروئی با مرگ
اریکسون هشت مرحلهٔ مهم زندگی را برحسب مسائل یا بحرانهای روانی - اجتماعی که باید حل شوند، مشخص کرده است (اقتباس از اریکسون، ۱۹۶۳).
اریکسون معتقد بود هرکسی، اعم از کودک یا بزرگسال، باید هر بحران را با موفقیت حل کند تا بتواند برای تکالیف روانی - اجتماعی بعدی آماده شود. بنابراین، کودک باید طی سال اول زندگی یاد بگیرد که والد یا مراقب وی در فراهم کردن غذا، راحتی و محبت بیدریغ، کوتاهی نخواهد کرد. هرگاه چنین اعتمادی بهوجود آید، آنگاه کودک در سال دوم زندگی استقلال و خودپیروی (autonomy) بیشتری نشان خواهد داد. والدینی که در برابر لجبازی و گستاخی کودک نوپای خود خشمگین میشوند باید بهخود تبریک بگویند زیرا فرزندشان آنقدر به آنها اعتماد دارد که بفهمد شیطنت او باعث نمیشود از محبت والدین محروم شود. هر اندازه والدین طی سال دوم زندگی خود حس پیروی را تشویق کنند، بههمان میزان نیز فرزندان آنها میآموزند که تکانههای خود را مهار کنند و از پیشرفتهای خود احساس غرور نمایند. حمایت افراطی، یعنی محدود کردن فعالیت مجاز کودک، یا مسخره کردن تلاشهای ناموفق او ممکن است سبب شود کودک دربارهٔ توانائیهای خود دچار تردید شود.
طی سنین پیشدبستانی (سه تا پایان پنج سالگی)، کودکان از خودتنظیمی ساده به مرحلهای میرسند که خودشان میتوانند فعالیتهائی را آغاز و اجراء کنند. در اینجا نیز نگرشهای والدین، بسته به اینکه تشویقکننده یا دلسردکننده باشد، میتوانند در کودک احساس نابسندگی (یا گناه، در صورتیکه والدین فعالیت کودک را مایهٔ شرمساری بدانند) بهوجود آورد.
در سالهای دبستان، کودکان مهارتهائی را یاد میگیرند که جامعه آنها را ارزشمند میداند. این مهارتها منحصر به خواندن و نوشتن و مهارتهای بدنی نمیشوند، بلکه توانائی قبول مسئولیت و کنارآمدن با مردم را نیز در برمیگیرد. تلاشهای موفقیتآمیز کودکان در این زمینهها منجر به احساس کفایت، و تلاشهای ناموفق موجب احساس حقارت میشود.