در نخستین سالهای بزرگسالی، افراد پیشهای برمیگزینند، و بسیاری از آنها ازدواج میکنند یا در روابط دوستانهٔ دیگری درگیر میشوند. همانگونه که جدول مراحل رشد روانی - اجتماعی نشان میدهد، اریکسون هویت را زمینهساز صمیمیت میدانست. او معتقد بود نوجوانانی که به هویت رضایتبخشی نرسیدهاند، در برقراری روابط متقابل صمیمانه با مشکل روبهرو خواهند شد، زیرا اشتغال خاطر آنان با خودشان مانع از توجه آنها به نیازهای دیگران میشود. در این زمینه دیدگاه دیگری نیز وجود دارد مبنی بر اینکه نوجوان در آغاز در جستجوی هویت نیست بلکه نیاز به صمیمیت دارد و هویتیابی از طریق مشارکت در روابطه صمیمانه میان افراد میسر میشود (سالیوان - Sullivan در ۱۹۵۳). پژوهشهای کافی برای انتخاب یکی از این دو دیدگاه صورت نگرفته است. به احتمال زیاد، صمیمیت و هویت در سراسر نوجوانی و اوایل بزرگسالی با یکدیگر در تعامل هستند.
میانسالی
برای بسیاری از مردم، سنین میانسالی که تقریباً بین ۴۰ تا ۶۵ سالگی است، بارورترین دورهٔ زندگی محسوب میشود. افراد در دههٔ ۴۰ سالگی معمولاً در اوج فعالیتهای شغلی خود هستند. زنها نیز که معمولاً فرزندانشان دوران کودکی و نوجوانی را پشتسر گذاشتهاند، مسئولیت کمتری در خانه دارند و بنابراین میتوانند وقت بیشتری را صرف کار حرفهای یا فعالیتهای دیگر کنند.
مقصود اریکسون از مفهوم باروری (generativity) در میانسالی، علاقهمندی افراد به راهبری، و تدارک توشه برای نسل آینده است. آنچه در این مرحله از زندگی احساس خشنودی میآفریند چیزهائی است مانند کمک به نوجوانان برای گام نهادن به دنیای بزرگسالی، دستگیری از افراد نیازمند و احساس اینکه شخص منشاء خدمات ارزشمندی برای جامعه خود بوده است.
براساس یکی از دیدگاههای رایج، میانسالی را باید دورهٔ 'بحران نیمه راه زندگی' (midlife crisis) نامید - دورهای که در آن افراد شروع به درک این نکته میکنند که به هدفهای دورهٔ جوانی خود نرسیدهاند یا در حال حاضر به کارهای کماهمیتی سرگرم هستند. چندین بررسی طولی نشان میدهند که مردان در ابتدای دههٔ چهلسالگی درگیر یک دورهٔ آشفتگی عاطفی هستند که ریشه در تعارضهای مربوط به روابط جنسی، نقشهای خانوادگی و ارزشهای شغلی دارند (لوینسون - Levinson، دارو - Darrow، کلاین - Klein، لوینسون، و مککی - McKee در ۱۹۷۸؛ ویلنت - Vaillant در ۱۹۷۷). بحران میانسالی مشابهی نیز در مورد زنان پیشنهاد شده است (شیهی - Sheehy در ۱۸۷۶). طبق این دیدگاه، گذار به میانسالی، دورهٔ تغییرات ناگهانی و چیزی شبیه 'نوجوانی دوم' است. در این دوران اهداف زندگی مورد ارزیابی مجدد قرار میگیرند و بار دیگر پرسشهائی مانند 'من کیستم؟' و 'مقصدم کجاست؟' اهمیت خاصی پیدا میکنند.
از سوی دیگر، بسیاری از پژوهشگران تردید دارند که بتوان بحران میانسالی را بهعنوان مرحلهای از رشد اکثر آدمیان تلقی کرد. بهنظر آنها شواهد حاکی از آن نیست که افراد در چهل سالگی بیش از افراد جوانتر یا پیرتر از خود دچار اختلالهای عاطفی بشوند (شی - Schaie و ویلیس - Willis در ۱۹۹۱؛ کوستا - Costa و مکری - McCrae در ۱۹۸۰). بررسیهای انجام شده در زمینهٔ کیفیت واکنش زنان میانسال به رویدادهائی نظیر یائسگی و جدا شدن فرزندان از خانواده، نشان میدهد که زنان بهندرت اینگونه تغییرات را ضربهٔ روانی تلقی میکنند (نوگارتن - Neugarten در ۱۹۶۸).
البته میتوان میانسالی را دوران گذار بهحساب آورد. با نزدیک شدن به نقطهٔ میانی زندگی، نظر آدمیان نسبت به پهنهٔ عمر تغییر میکند. در این مرحله، افراد بهجای آنکه مانند جوانان به گذر عمر از تولد بهبعد بنگرند، به سالهای باقیماندهٔ عمر میاندیشند، و وقتی به چشم خود شاهد کهولت و مرگ والدین خود میشوند، به اجتنابناپذیری مرگ خویش پی میبرند. در این سن و سال، بسیاری از مرد با درنظر گرفتن اولویتها، ساخت تازهای به زندگی خود میبخشند، و به این میاندیشند که چه چیزی ارزش آن را دارد که بقیهٔ عمر خود را صرف آن کنند. مردی که عمر خود را صرف برپا داشتن یک مؤسسهٔ موفق کرده، ممکن است از آن کنارهگیری کند و به ادامهٔ تحصیل بپردازد؛ زنی که فرزندانش بزرگ شدهاند ممکن است پا به دنیای شغلی جدیدی بگذارد یا به فعالیتهای سیاسی بپردازد؛ زن و شوهری نیز ممکن است کار خود را در شهر رها کنند تا مزرعهٔ کوچکی برای خود بخرند. هرچند برخی مردم این ارزشیابیهای مجدد و دگرگونیها را آنقدر تنشزا میدانند که آن را 'بحران میانسالی' بنامند، اما بیشتر مردم آنها را عواملی تلاشانگیز میدانند، نه تهدیدآمیز.
پیری
در حال حاضر در آمریکا افراد بالای ۶۵ سال تقریباً ۱۲ درصد جمعیت را تشکیل میدهند و انتظار میرود تا سال ۲۰۲۰ میلادی میزان آن به ۲۰ درصد نیز برسد (شکل آمریکای رو به پیری). مراقبتهای پزشکی بهتر، بهبود تغذیه و توجه فزاینده به تندرستی جسمانی، سبب شده است مردمان بیشتری، ضمن برخورداری از سلامت کامل به سن ۶۵ و ۷۵ سالگی، یا بالاتر برسند.
درصد جمعیت بالای ۶۵ سال در آمریکا پیوسته در حال افزایش است و پیشبینی میشود که این افزایش ادامه یابد. امید زندگی برای کودکانی که این روزها در آمریکا متولد میشوند ارقام بیسابقهٔ ۷/۷۲ سال برای پسرها و ۶/۷۹ سال برای دخترها است. برای کسانی که تا میانسالی زنده ماندهاند، این مدت طولانیتر است. امید زندگی برای افرادی که به ۶۵ سالگی رسیدهاند در مورد مردها ۵/۷۹ سال، و در مورد زنان ۷/۸۳ سال است (ادارهٔ آمار آمریکا، ۱۹۹۱).
پیرشدن طبیعی، فرآیندی است تدریجی که تغییراتی نظیر کندشدن بازتابها، ضعف بینائی و شنوائی و کاهش بنیه را سبب میشود. اما ناتوانیهای شدید یا ریشه در بیماریهائی مانند آلزایمر (Alzheimer) دارد که کنش جسمانی و ذهنی را از بین میبرد، یا ناشی از تغذیهٔ نادرست، مصرف الکل و سیگار، و عدم فعالیت جسمانی و روانی است. فراوان بودن تعداد کسانی که در سنین ۶۰ و ۷۰ سالگی زیاد کار میکنند و تصمیمهای مهم اتخاذ میکنند (نظیر قضات، رؤسای شرکتها و رهبران سیاسی) خود شاهدی است بر این مدعا که توانائیهای ذهنی لزوماً با افزایش سن کاهش نمییابد. در حال حاضر، پژوهش در زمینهٔ سالمندی موفقیتآمیز یکی از حوزههای فعال پژوهش در روانشناسی رشد است (بالتز - Baltes و بالتز، ۱۹۹۰).
آخرین بحران روانی - اجتماعی از نظر اریکسون انسجام در مقابل نومیدی است، که با شیوهٔ رویاروئی فرد با پایان زندگی سروکار دارد. دوران پیری، زمان بازنگری و تأمل است - دورانی که شخص طی آن، رویدادهای سراسر زندگی خود را از نظر میگذراند. هراندازه شخص بهشیوهٔ موفقیتآمیزی با مسائل مراحل پیشین زندگی کنار آمده باشد، در این مرحله بیشتر احساس کمالیافتگی و تمامیت (وحدت) میکند - احساس اینکه زندگی را بهخوبی سپری کرده است. اما هرگاه فرد کهنسال با احساسی حاکی از پشیمانی به زندگی گذشته بنگرد و جز یک سلسله فرصتهای از دسترفته و شکستها چیزی در آن نبیند، واپسین سالهای زندگی او آکنده از نومیدی خواهد بود.