|
|
|
تازيان صحرانشين در سايهٔ قرآن و سرپرستى و پيشوائى پيغامبر (ص) طورى پرورش يافتند که نخست به اتحاد قبايل عرب کامياب گرديد و از آن پس توانستند به مرزهاى روم و ايران که با خاک حجاز و نجد و حضرموت همجوار بود بتازند.
|
|
جنگهاى نهصدسالهٔ ايران و روم آن دو دولت را از پاى درآورده بود، خاصه به سبب نزاع ديرينهٔ داخلى که ميان نجبا (آزادان) و ميان شخص شاهنشاه بر سر تقسيم قوت و قدرت برخاسته بود، و عاقبت به کاميابى شاهنشاه و ضعف خانوادههاى مقتدر انجاميد، بيشتر از دولت روم به شاهنشاهى ايران لطمه خورده بود و همواره شخص شاهنشاه در معرض هجوم نجبا قرار داشت، و عاقبت بعد از مرگ شوم خسرو دوم و غلبهٔ نجبا بر تاج و تخت و حق رائى که اعيان در نشانيدن پادشاه بهدست آورده بودند، کار اين شاهنشاهى طورى بشوليده و پريشان گشت که نتوانستند با انديشه و پشت کار و انتظام در علم، راه غارت و تاخت و تاز عربان را بربندند و ميانهٔ خود اعيان نيز اختلاف به حدى بود که با انقراض ايران و مرگ يزدگرد سوم نيز آن اختلاف و نفاق از پيش بر نخاست.(۱)
|
|
(۱) . اين بود سرّ حقيقى انقراض ايران و من در تاريخ منظومى که به ساليان قديم گفتهام اين معنى را در ضمن واقعهٔ پرويز اشاره کردم:
|
|
|
|
از پس پرويز گفتنى خسروى معدوم شد |
|
|
|
|
خون آن شاهنشه والا بر ايران شوم شد |
فتنهها بر پا شد و هر حاکمى محکوم شد |
|
|
|
|
گاه اين و گاه آن سالار مرز و بوم شد |
عرصه ايوان کسرى آشيان بوم شد
|
|
|
|
|
ديرگاهى کشور از امن و امان محروم شد |
تا پس از چندى برون شد يزدگرد شهريار
|
|
|
|
|
هم مر او را بخت بد با تازيان انداخت کار
|
خيل عريان عرب غالب نيامد بر نبرد
|
|
|
|
|
کاختلافات بزرگان کرد با ما هر چه کرد
|
هشت بغى زيردستان دردها بر روى درد
|
|
|
|
|
خاک ياغى شد کجا خون دل پرويز خورد
|
چهر ملک از مرگ آزرمى و بوران گشت زرد
|
|
|
|
|
زين مصائب تيغ هندى چوب شد در دست مرد
|
لاجرم بر ما شکست آمد ز گشت روزگار
|
|
|
|
|
شاه شاهان کشته شد در مرو و باطل گشت کار
|
|
|
عرب وارد ايران شد و بر طبق زمينپيمائى که به امر عُمر خليفهٔ دوم در سرزمين ايران داده شد و به گرفتن خراج پرداخت ـ ولى سکهٔ رايج و ديوانهاى خراج و استيفا همچنان به حال سابق باقى بود، زيرا مسلمانان از اين معانى آگاهى نداشتند و کار برداشت و بايگانى و خزينه و عمل استيفا و نگاهدارى ديوانها و گرد کردن خراج و معاملهٔ با بايگانى و خزينه و عمل استيفا و نگاهدارى ديوانها و گرد کردن خراج و معاملهٔ با دهقانان و کشاورزان ناگزير در ايران با خود ايرانيان و در شام با شاميان و در مصر با مصريان بود. همان سکهٔ سيم و زر ساسانى و به همان نقش و خط باقى ماند، و دواوين نيز به خط پهلوى و حسابها به حساب ايرانى نوشته و نگاهدارى مىشد.
|
|
در عهد خلافت عبدالملک به فکر سکه زدن و تدارک پول رايج اسلامى افتادند و در همان زمان نيز به امر عبدالملک ديوانهاى شام و مصر را به عربى برگردانيدند ـ و در عراق نيز به توسط حجاجبن يوسف ديوانها از فارسى به عربى برگشت.
|
|
از اين مقدمات ما را يک نتيجه در نظر است و آن اين است که فاتحان عرب بيش از حد با مردم مدارا کرده و به مسامحه روز مىگذرانيدهاند، چه آنان مردمى بدوى و سادهلوح و بىتمدن و دور از آداب و علوم بودند، و تنها فرهنگ و علمى که بر مردم ايران و ساير ملل مغلوب تحميل مىکردند دانستن آداب اسلامى از نماز و روزه و حج و دانستن فرائض و واجبات دينى بود، که مجموع اينها بسيار ساده و آسانتر از آداب دين و آئين خود ايرانيان بهنظر مىآمد و ادعيه و اوراد و نوافل بعدها پيدا شده بهتدريج رو به فزونى نهاد. و بيشتر امراء فاتح فقط در گرفتن خراج به طريقى ساده و در آموختن نماز و آداب اوليهٔ اسلامى اهتمام مىورزيدند، و همين تقاضا را نيز ايرانيان مسلمان داشتند، و ساير مردم بعد از دادن سرگزيت (جزيه) و خراج زمين از ديگر چيزها معاف و آسوده بودند و مسلمانان ايرانى نيز در خواندن و نوشتن زبان و خط خود آزاد بودند و گاهى نماز را نيز به فارسى مىخواندهاند، چنانکه ابوجعفر نَرْشَخى در تارخى بخارا گويد:
|
|
'... هر بارى اهل بخارا مسلمان شدندى و باز چون عرب بازگشتندى ردّت آوردندى و قُتيبه سه بار ايشان را مسلمان کرده بود بازردّت آورده کافر شده بودند حرب کرده شهر بگرفت و از بعد رنج بسيار اسلام آشکار کرد.... و ايشان اسلام بپذيرفتند به ظاهر و به باطن بتپرستى مىکردند، قُتيبه چنان صواب ديد که اهل بخارا را فرمود يک نيمه از خانهاى خويش را به عرب دادند تا عرب با ايشان باشند و از احوال ايشان با خبر باشند تا به ضرورت مسلمان باشند، بدينطريق مسلمانى آشکار کرد...' و هرآينه منادى فرمود که هر که به نماز آدينه حاضر شود دو درم بدهم، و مردمان بخارا به اوّلِ اسلام در نماز قرآن به پارسى خواندندى و عربى نتوانستندى آموختن، و چون وقت رکوع شد مردى بودى که در پس ايشان بانگ 'کردي' اِنُگْنيان کُنيت (اصل: بگنيتانکنيت، به قياس اصلاح شد، انگونبان کنيد يعني: رکوع کنيد) و چون سجده خواستندى بانگ کردي: نگونبانگون کُنيت(۲)
|
|
(۲) . اصل: نکونيانکوني، و به قياس اصلاح شد ـ يعنى سجده (تاريخ بخارا طبع ليدن ص ۴۷) و در زبان قديم درى دوم شخص جمع از فعل مضارع را که بايد به آخر آن 'يد' باشد، در عوض (يت مىآوردهاند، و بهجاى رويد، رويت و عوض کنيد، کنيث، مىگفتند، و در کتب متصوفه تا قرن ششم نيز اين قاعده مضبوط است.
|
|
ولى بهتدريج که اسلام در دل ايرانيان شيرين شد، به عربى خواندن و آموختن و حفظ قرآن و حديث و فقه پرداختند و مسائل و مشکلات دينى رو به افزايش گذاشت، و عاقبت علمائى بزرگ و دانشمندانى فقيه و مُحدّث و مُفسّر از خود ايرانيان برخاستند که از آن جمله است ابونحنيفهٔ نعمان امام اهل سنت و جماعت و ابوجعفر محمدبن جريز طبرى و غيره، و در سدهٔ دوم و سوم علوم عربيّه و صرف و نحو و ادب نيز رواج يافت و در سدهٔ چهارم و پنجم ادب عرب بر ادب فارسى غالب گرديد.
|
|
در تمام اين مدت زبان ملى ايران زبان قديم بود، هر ايالتى به لهجهٔ خود سخن گفتندى و زبان علمى نيز در مغرب و جنوب ايران زبان پهلوي، و در مشرق و نيمروز زبان درى بوده است. ليکن آنچه محقق است ترويجى از زبانهاى مذکور بهعمل نمىآمده است، زيرا زبان و خط پهلوى هم مشکل بود و هم باعثى بر تحصيل آن در ميان نبود، و به مؤبدان زرتشتى اختصاص داشت، و اگر کسى چيزى مىخواند به زبان عربى بود، از طرف ديگر خط سُغدى و زبانهاى شرقى هم طالب و خواننده نداشت و امراء عرب از آن بالطبع حمايت نمىکردند، معذلک بىشبهه زبان عمومى و ادبيات عمومى از قبيل سرودها و شعرها و افسانهها و مثلها همه به فارسى بود و اطلاع داريم که امراء ايرانى مسلمان غالباً به فارسى سخن مىگفتهاند و آن زبان را مىدانستند.(۳)
|
|
(۳) . حمزةبنالحسن در کتاب التنبيه على حروف التصحيف گويد: هادى طباخى ايرانى داشت و گاهى که روز به نيمه مىرسيد و در حضور حاضران مىخواست از طباخ بپرسد که چاشت حاضر است به او مىگفت: حاسبْتَ رشيد، و معناى آن به ظاهر آن است که حساب رشيد را باز رسيدى ـ ولى در باطن مقصودش اين بود که از او بپرسيد: چاشتت رسيد؟ يعنى چاشتت آماده است يا نه؟ (نسخهٔ خطى متعلق به مدرسهٔ مروي)
|
|
ابوالفراج در کتاب الاغانى گويد: روزى که يزيد بن مفرّغ شاعر عرب را در بصره به امر عبيدالله زباد آزار مىدادند و وى را در کوچه و بازار مىگردانيدند، گروهى کودکان از دنبال او دويده مىگفتند: 'اين شيست؟ اين شيست؟' (يعنى اين چيست)... و ابنمفرّع شعرى به فارسى گفته در پاسخ آنان مىخواند:
|
|
آبست و نبيذ است |
عصارات زبيب است |
سُمَيّهَ روى سبيذ است (اغاني: روى شبيد ـ ج: ۱۷ ص ۵۶ طبع بولاق) |
|
|
اين معنى در شهر بصره که شهرى اسلامى و بناى آن نيز بهدست اعراب روى داده بود اتفاق افتاده است و در آن شهر مىبينيم که کودکان به زبان پارسى سخن مىگفتهاند و شاعرى عرب نيز به زبان فارسى شعر مىسروده است.
|
|
از اين قبيل روايات و اشارات بسيار است که عرب نتوانست و تعمدى نيز نداشت که زبان مردم را تغيير دهد ـ و حکايت سوختن کتب فارسى نيز نزد حقير تا امروز محقق نشده است اما خود مردم ايران براى فهم کردن قرآن و خواندن نماز اگر مىتوانستند عربى مىخواندند و نيز دبيران و کسانى که قصد خدمت سلطان داشتند اين زبان را مىآموختند ـ چنانکه از ديرباز ايرانيان باوجود مصون داشتن لهجههاى محلي، زبان درى را که زبان رسمى ايران است مىآموزند.
|
|
آموختن زبان عربى در قرن سوم و چهارم و پنجم آغاز شد و در قرن ششم روى به ضعف گذاشت(۱) و بار ديگر به همت خواجه نظامالملک وزير سلاجقه و از برکت ايجاد مدرسههاى زياد در ايران قوت گرفت ولى در عصر خوارزميان و مغول تا عهد صفويه روى به فتور نهاد و در آن عهد اصلاحاتى شد که در دورهٔ قاجاريه باز قوت گرفت، و در مشروطهٔ ايران روى به ضعف نهاد، و اينک در يک حال بدى واقع است، و اگر از آن حمايت نشود و در برابر زبانهاى مغربى مضمحل خواهد شد!
|
|
(۱) . در قرن ششم از يک طرف زبان تازى و صنايع و تکلفات نويسندگان قرن چهارم و پنجم عرب در ميان اهل فضل و اصحاب بلاغت و براعت شيوعى يافته بود اما از سوى ديگر مردمان خراسان را به مطالعهٔ کتب تازى رغبتى نمانده بود ابوالمعانى نضرالله در ديباچهٔ کليله و دمنه (ص: ۲۳) گويد: 'اين کتاب را پس از ترجمهٔ پسر مقفع و نظم رودکى ترجمهها کردهاند و هر کس در ميدان بيان بر اندازهٔ مجال خويش قدمى گذارده ليکن مىنمايد که مراد ايشان تقرير سمر و تحرير حکايت بوده است نه تفهيم حکمت و ايضاح موعظت، چه سخن نيکو و متين راندهاند و بر ايراد قصه اقتصار نموده. و در جمله چون رغبت مردمان از مطالعهٔ کتب تازى قاصر گشته است آن حکم و مواعظ مهجور مانده بود و مثلاً خود تمام مدروس شده، بر خاطر گذشت که آن را ترجمه کرده آيد و در بسط سخن کشف اشارات آن اشباعى رود و آن را به آيات و اخبار و ابيات و امثال، موکد گردانيده شود تا اين کتاب را که مردهٔ چند هزار ساله است احيائى باشد و مردم از فوايد آن محروم نمانند.'
|