چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

اگر برشمارم غم بیشمارم


اگر برشمارم غم بیشمارم    ندارند باور یکی از هزارم
نیاید در انگشت این غم شمردن    مگر اشک می‌ریزم و می‌شمارم
گر انگشت نتواند این غم به سر برد    به سر می‌برد دیده‌ی اشکبارم
اگرچه فشاندم بسی اشک خونین    مبر ظن که من اشک دیگر نبارم
گرفتم ز خلق زمانه کناری    فشاندم بسی اشک خون در کنارم
چو روی نگارم ز چشمم برون شد    ز شوقش به خون روی خود می‌نگارم
چه کاری بر آید ز دست من اکنون    که شد کارم از دست و از دست کارم
مرا هست در دل بسی سر پنهان    ندانم که هرگز شود آشکارم
چو صاحب دلی اهل این سر ندیدم    همه سر به مهرش به دل می‌سپارم
چه گویی که عطار عیسی دمم من    چو زهره ندارم که یکدم برآرم


همچنین مشاهده کنید