|
جو آن قدر بىحياست که اگر دانهاش به زير دُم خر بيفتد باز هم سبز مىشود!
|
|
جواب ابلهان آمد خموشى
|
|
|
رک: جواب ابلهان خاموشى است
|
|
جواب ابلان خاموشى است (قابوسنامه)
|
|
|
نظير:
|
|
|
جواب جاهلان باشد خموشى
|
|
|
- جواب ابلهان آمد خموشى
|
|
|
- هست با ابله سخن گفتن جنون (مولوى)
|
|
|
- علاجى نيست خصم پوچگو را غيرخاموشى (نجيب کاشانى)
|
|
|
- خاموشى ابلهان را عين جواب است
|
|
جواب تُرکى به تُرکى
|
|
|
رک: جواب زور را زور مىدهد
|
|
جواب جاهلان باشد خموشى
|
|
|
رک: جواب ابلهان خاموشى است
|
|
جواب دُهُلى را سُرناچى مىدهد
|
|
|
|
مقایسه شود با : جواب هاى هوى است
|
|
جواب زور را زور مىدهد
|
|
|
نظير:
|
|
|
جواب هاى هوى است
|
|
|
- جواب تُرکى به ترکى
|
|
|
- جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دريا
|
|
جواب مهربانان مهربانى است ٭
|
|
|
|
٭ ز جانان جان و از ما جانفشانى است
|
............................ (هُمام)
|
|
جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دريا
|
|
|
رک: جواب زور را زور مىدهد
|
|
جوابِ هاى هوى است
|
|
|
رک: جواب زور را زور مىدهد
|
|
جوالِ سياه با شستن سفيد نمىشود
|
|
|
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
|
|
جوان است و جوياى نام آمده است٭
|
|
|
|
٭ نبينى که با گرز سام آمده است
|
............................ (فردوسى)
|
|
جوانا سر متاب از پند پيران٭
|
|
|
رک:
|
|
|
بىپير مرو تو در خرابات
|
هر چند سکندر زمانى
|
|
|
پند پيران تلخ باشد بشنو و بدخو مباش (سعدى)
|
|
|
|
٭ ............................
|
که رأى پير از بخت جوان به (حافظ)
|
|
جوان را به زن گرفتن مفرست و پير را به خر خريدن!
|
|
|
نياز يا ميل شديد چشم بصيرت را در انسان کور مىسازد
|
|
جوانمرد کسى است که نمىگويد و مىکند
|
|
|
نظير: مرد اگر کار را نگويد و بکند مرد است، اگر بگويد و بکند نيم مرد و اگر بگويد و نکند نامرد است کارى که نمىکنى چرا مىگوئى؟ (شيخالرئيس افسر)
|
|
جوانمرد و خوشخوى و بخشنده باش ٭
|
|
|
|
٭ .....................
|
چو حق بر تو پا شد تو بر خلق پاش (سعدى)
|
|
جوانى است و هزار چم و خم!
|
|
|
به مزاح بهکار برند
|
|
جوانى شعبهاى است از جنون و ديوانگى (سندبادنامه)
|
|
|
نظير:
|
|
|
الشباب نوع منالجنون (قابوسنامه)
|
|
|
- بُرنائى نوعى ديوانگى است
|
|
|
- گرچه جوانى همه فرزانگى است
|
هم ز يکى شعبه ز ديوانگى است(نظامى)
|
|
|
- جوانى ز ديوى نشان است ازيرا
|
که صحبت ندارد خرد با جوانى
|
|
|
- اگر با جوانى خرد يار باشد
|
يکى اتفاقى بوَد آسمانى(مسعود سعد سلمان)
|
|
جوانى کجائى که يادت به خير!٭ (نظامى)
|
|
|
رک: دريغا جوانى که پيرى رسيد
|
|
|
|
٭ به پيرى رسيدم در اين کهنه دير
|
........................... (نظامى)
|
|
جوانى هم بهارى بود و بگذشت٭
|
|
|
نظير: دريغا که فصل جوانى برفت (سعدى)
|
|
|
|
٭ بهار آمد به صحرا و در و دشت
|
.............................. (...؟)
|
|
جو بِده، منزل عوض کن! (عامیانه).
|
|
|
رک: عيدت را اينجا در کردى نوروزت را برو جاى ديگر!
|
|
جوجهٔ پائيزه مىخواهد سر جوجهٔ بهاره کلاه بگذارد!
|
|
|
نظير: کلاغ امسالى عقلش بيشتر از کلاغ پارسالى است
|
|
جوجه را آخر پائيز مىشمارند
|
|
|
نظير:
|
|
|
گوسفند را در آغل مىشمارند
|
|
|
- حساب بُزِ گَر را در آغل مىکنند
|
|
|
رک: هر که مانَد بيند
|
|
جوجه هميشه زير سبد نمىماند
|
|
|
کودک هميشه چشم و گوش بسته نمىماند و دير يا زود همه چيز را مىفهمد
|
|
جوجه که از تخم درآمد مىشود دوباره به تخم برگرداند
|
|
جوجهٔ پائيزه مىخواهد سر جوجهٔ بهاره کلاه بگذارد
|
|
جوجى کارى نداشت درفشى بر بيضهٔ خود زد (از جامعالتمثيل)٭
|
|
|
رک: آدم بيکار جوالدوز به فلان خود مىزند
|
|
|
|
٭ اين مَثَل در کليات جامعالتمثيل، انتشارات شرکت سهامى طبع کتاب، تهران ۱۳۳۱ بهصورت 'جوکى کار نداشت کاردى بر خود زد' ضبط شده است
|
|
جو دو الاغ را نمىتواند قسمت کند
|
|
|
سخت بىعرضه و نالايق است
|
|
|
نظير: از دو بُرد٭ قبائى نداند کرد
|
|
|
|
٭ بُرد: نوعى پارچهٔ کتانى راه راه
|
|
جور استاد بِهْ ز مهر پدر (سعدى)
|
|
|
رک: سيلى معلم نبوَد از آزار
|
|
جور گل بلبل کشيد و فيض گل را باد برد
|
|
|
رک: کى کاشت کى درو کرد؟
|
|
جوز بشکن و طالع ببين! (عامیانه).
|
|
|
به مزاح در مورد کودکى بهکار برند که بيش از حدّ معمول مورد محبت و نوازش والدين خود باشد
|
|
جوکى کار نداشت کاردى بر خود زد (از کليات جامعالتمثيل)
|
|
|
رک: جوجى کارى نداشت درفشى بر خايهٔ خود زد
|
|
جو مَخَر گندم بخر هر چند جو ارزان بوَد
|
|
جوهر و خاک در نظر مردمان پاک يکى است
|
|
جويِ پاى کتل فايده ندارد
|
|
|
رک: اين زر تو خدا نهاى وليکن به خدا...
|
|
جَوى طالع ز خروارى هنر بِهْ!
|
|
|
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
|
|
جوينده يابنده است
|
|
|
نظير:
|
|
|
عاقبت جوينده يابنده بوَد (مولوى)
|
|
|
- هر که جويا شد بيابد عاقبت (مولوى)
|
|
|
- به منزل رسيد آنکه پوينده بود (فردوسى)
|
|
|
- گفت پيغمبر که چون کوئى درى
|
عاقبت ز آن در برون آيد سرى (مولوى)
|
|
|
- نبايد مراد آنکه جوينده نيست
|
که جويندگى عين يابندگى است(خواجو کرمانى)
|
|
جوى همان جوى است، آب همان آب نيست
|