|
|
|
آن فرايند آموزش اجتماعى را که رشد و موجوديت را در شبکه ارتباطات اجتماعى در 'جامعه' ممکن مىسازد، بهعنوان فرايند يا فراگرد 'اجتماعى شدن' مىشناسند و تعريف مىکنند. فرم و شکل قبلى که خيلى هم بهکار مىرفت و آن را بهصورت 'انطباق انسان در جامعه' بيان مىکرد، امروزه بهدليل اينکه خيلى مکانيکى است، رد مىشود. اکنون بيشتر تأکيد مىشود که انسان نه تنها بهطور 'منفعل ـ پذيرنده' بهوسيله نيروهاى خارجى اجتماعى ساخته و پرداخته مىشود، بلکه شخصيت فردى در روند مبادله فعال و مثبت با واقعيتهاى اجتماعي، شکل مىگيرد. براى اينکه عناصر متشکله فردى اين جريان را تأکيد کنيم مفهوم گيرىهائى نظير هويتسازى يا شخصيتپذيرى بهوجود آمدهاند.
|
|
اغلب تعليم و تربيت و اجتماعى شدن را يکى تلقى مىکنند. اين برابرگيرى دو مفهوم گاهى بىاهميت است؛ اما با وجود اين بايد ديد که مفهوم تعليم و تربيت از يک نظرگاه وسيعتر و در نظرگاه ديگر محدودتر است. اين مفهوم وقتى وسيعتر است که فرآيند آموزش و پرورش نيز هدفهاى ديگرى غير از برداشتها و ديدگاههاى مهم اجتماعى را دنبال و بررسى کند؛ اما محدودتر است، زيرا آموزش و پرورش يک ديدگاه هدفدار دارد؛ بعنى در آنجا اشخاص هستند که آگاهانه هدف تربيتى خاصى را تعقيب مىکنند. برعکس، از اجتماعى شدن وقتى سخن مىگوئيم که اين عناصر مرکّبه آگاهانه و متعهّد تربيتى در ميان نباشند و شخصيت فرد در مبادله نيروهاى مؤثر جامعه، تحت تأثيرات غيرعمد و بدون برنامه قرار گيرد.
|
|
اگر ما تأکيد مىکنيم که اجتماعى شدن يک فرايند آموزشى اجتماعى است، اين امر گوياى آن است که دخالت دادن رشد انسانى در روابط اجتماعى به کمک تصورات نظريههاى آموزشى که در بحث نظريههاى جامعهشناسى از آنها ذکرى رفت، قابل توجيه و توضيح است. در حقيقت در اينجا نيز مبادى توضيحى ديگرى با آنجه قبلاً گفته شده در رقابت هستند ـ بهويژه از لحاظ روانکاوى و روانشناسى تکامل انسانها ـ با وجود اين به خوبى نشان داده مىشود که نظريههاى اجتماعى ـ شناختى جديدتري، بارورترين الگوى نظرى براى پيگيرى و تعقيب علمى فرايندهاى اجتماعى شدن مىباشند و بايد هم باشند.
|
|
اگر پذيرفته شود که اجتماعى شدن قسمتى از فرايند آموزش اجتماعى است ـ يعنى خصوصاً به رشد و تکامل انسانها در امر مناسبات اجتماعى مىپردازد ـ در اينصورت بايد روشن شود که چه محتوائى را فرد بايد بياموزد تا از نيمه راه بتواند بهطور متناسبتر و اساسىترى در روابط اجتماعى عمل کند. آنچه در اينجا قبل از همه آموخته مىشود 'تصورات ارزشى اجتماعي' است؛ يعنى انديشههائى درباره اوضاع مطلوب، همچنين هنجارها و 'قواعد اجتماعي' ، همچنين شناخت انتظارات معين و مشخص که اشخاص ديگر از لحاظ رفتار خاص خودشان دارند، نيز سرانجام کليه 'نقشهاى اجتماعي' ؛ يعنى تصوراتى از اين قرار که چگونه بايد پايگاههاى خاصى را اشغال کنند، فىالمثل در نقشهاى جنسيتى يا در نقشهاى سنى يا نقشهاى شغلى در مرحله بعد و غيره.
|
|
اگر بگوئيم که فرد ارزشهاى کاملاً مشخص، هنجارهاى رفتارى خاص و نقشهاى بهخصوصى را برعهده مىگيرد، يعنى عناصر مرکبه رفتارى يا مجموعه به هم پيوسته رفتارها را برعهده مىگيرد، در اينصورت نيز بايد تفاوت قائل شويم که اين کار دقيقاً به چه شيوه انجام مىشود. با وجود اين به ياد مىآوريم که فرآيندهاى متفاوتى براى آموزش شبکه پيچيده روابط و عناصر مرکبه وجود دارد؛ مثلاً آموزش از طريق آزمون و خطا، از طريق پاداش و مجازات، از طريق الگوى رفتارى اشخاص ديگر، نيز از طريق ايجاد ساختارهاى انتظاراتي، از طريق فرآيندهاى مقايسهاى اجتماعى و غيره. مهمترين ديدگاه مورد بحث در اينجا عبارت است از 'درونى کردن' ارزشهاى اجتماعي، قواعد و هنجارها يا نقشها که همچون خون و گوشت با انسان عجين شده و جزء لاينفک شخصيت انسانها مىشوند. در مسير درونى کردن، فرد (جامعهپذير ـ Der Sozialisand)، استاندارهاى خارجى ـ از جمله الگوى رفتارى جامعهپذيران ـ را برعهده مىگيرد و آنها را مىپذيرد و آنها را بهصورت جزئى از وجود خود در مىآورد. در اين راه مهم است که فرد همراه با اين الگوى رفتاري، صلاحيت پاداش يا مجازات را نيز در خود درونى کند و عميقاً بپذيرد: بهجاى نظارت خارجى از طريق عوامل و افراد پاداش دهنده يا مجازات کننده در حوزه عمل مربوط به فرد، فرد مذکور اينک خود قادر است براى خودش پاداشدهنده (فىالمثل براى هماهنگى با هنجارهاى رفتارى و ضوابط، براى رسيدن به بازدهى مطلوب) يا مجازاتکننده باشد (مثلاً عذاب وجدان يا احساس گناه بر رفتار انحرافى يا عصبانيت و خشم در مورد نرسيدن به سطح مطلوب بازدهي).
|
|
طبيعى است که هنجارها و ارزشها با مقياسها و حجمهاى متفاوت درونى مىشوند و از اين رو احتمال درونى شدن امور، با الگوهاى تقويتکننده و تشديدى خاص در ارتباط است (رجوع کنيد به: اسکات، ۱۹۷۱). با وجود اين نيز افراد مىآموزند که از قواعد رفتارى معين وقتى متابعت کنند که آنها را درونى نکرده باشند، مثلاً وقتى آنان ديدند و يا پذيرفتند که پيروى و متابعت از يک نورم يا هنجار، عاقلانه يا معنىدار است، از آن متابعت مىکنند. همچنين قسمتى از اين پيروى و متابعت از هنجار و ضابطه باقى و برقرار مىماند آن هم بدين سبب که انديشه درباره مقام صالح پاداشدهى يا مجازات کنى (فىالمثل پليس، همسرناسزاگو، بازتاب رئيس و فرد مافوق) در ذهن فرد بيدار بماند، بهطورى که دريافت و نگهدارى از هنجارها مىتواند هدفمند و عاقلانه بوده برعکس عدم نگهدارى از آنها بىخردى و بىهدفى تلقى شود. گاهگاهى هنجارها بدين جهت دنبال مىشوند که پيروى از آنها بهصورت ابزارهائى در ارتباط با برداشتهاى کاملاً معين از هدفها (فىالمثل سير ارتقاء ادارى شغلي) تلقى شوند.
|
|
فرايندهاى برابرى و تساوى و نيز فرايندهاى درونى کردن هنجارها و ارزشها اين امر را غيرممکن مىسازند که افراد و جامعه بتوانند به منزله دو قطب مختلف و متضاد فهميده شوند. لذا اين امر به اين سوء تفاهمات منجر مىشود که در خيلى از رسالات علوم اجتماعي، هنجارهاى اجتماعى به منزله 'لباسها و پوششهاى اجبار اجتماعى ـ Zwangsjacka'
علمى انسانى در مىآيند که بهوسيله آنها از 'ترکيب و شکل طبيعي' افراد در سير شکفتگى آزاد و خلاقانه جلوگيرى به عمل مىآيد. |
|
نظريههاى اجتماعى سرکوبگرانه (نظير آنچه فرويد مطرح مىکند) يا نظريههاى نقشهاى سرکوبگر (نظير آنچه دارندورف ـ Dahrendorf ـ مطرح مىکند) فرض را بر اين قرار مىدهند که فرايندهاى اجتماعى شدن انسانها از قدرت بالقوه او (Potentialität) نشأت (Reduzieren) مىگيرند و در يک حد مطلوب و سودمند اجتماعى محدود مىشوند. البته جامعه مىتواند گاهگاه به منزله يک امر ناراحت کننده و تا حدى جنجال آفرين يا بهصورت پوشش اجبارى پيش گفته اثر کند و البته مىبايد چنين کند و بديهى است انسان بايد فرض را بر امکانات گزينيشى انگيزههاى متعدد بهوسيله اجتماعى شدن قرار دهد، اما اين موضوع فقط يک روى سکه است. روى ديگر سکه آن است که انسان تنها از طريق مواجهه و روياروئى با جامعه و با افراد همنوع ديگر مىتواند به هستى انسانى خويش تحقق بخشد، به ديگر سخن روبن سون کروزوئه بدون تجربه اجتماعى و بدون يادآورى گذشته، غيرممکن بود قادر به ادامه حيات باشد، اينجا است که بخت و خطر هر دو حضور دارند: بخت اينکه در داخل اجتماع ( Geneinschaftـ برخى از متقدمان اين لغت را به جماعت و امت ترجمه کردهاند. م) از امکاناتى براى شکوفائى شخصيت برخودار شود و خطر اينکه توقعات و خواستهاى اجتماع را بيش از اندازه به منزله امرى خشن و مزاحم و ناراحتکننده هميشگى احساس کند يا اينکه آن را حتى نابود سازد.
|