چون نگنجید در جهان تاجش |
|
تخت بر عرش بست معراجش |
سر بلندیش راز پایه پست |
|
جبرئیل آمده براق به دست |
گفت بر باد نه پی خاکی |
|
تا زمینیت گردد افلاکی |
پاس شب را ز خیل خانه خاص |
|
توئی امشب یتاق دار خلاص |
سرعت برق این براق تراست |
|
برنشین کامشب این یتاق تراست |
چونکه تیر یتاقت آوردم |
|
به جنیبت براقت آوردم |
مهد بر چرخ ران که ماه توئی |
|
بر کواکب دوان که شاه توئی |
شش جهت را ز هفت بیخ برآر |
|
نه فلک را به چار میخ برآر |
بگذران از سماک چرخ سمند |
|
قدسیان را درآر سر به کمند |
عطر سایان شب به کار تواند |
|
سبز پوشان در انتظار تواند |
نازنینان مصر این پر کار |
|
بر تو عاشق شدند یوسفوار |
خیز تا در تو یک نظاره کنند |
|
هم کف و هم ترنج پاره کنند |
آسمان را به زیر پایه خویش |
|
طره نو کن ز جعد سایه خویش |
بگذران مرکب از سپهر بلند |
|
درکش ایوان قدس را به کمند |
شبروان را شکوفه ده چو چراغ |
|
تازه روباش چون شکوفه باغ |
شب شب تست و وقت وقت دعاست |
|
یافت خواهی هرآنچه خواهی خواست |
تازهتر کن فرشتگان را فرش |
|
خیمه زن بر سریر پایه عرش |
عرش را دیده برفروز به نور |
|
فرش را شقه در نورد ز دور |
تاج بستان که تاجور تو شدی |
|
بر سرآی از همه که سر تو شدی |
سر برآور به سر فراختنی |
|
دو جهان خاص کن به تاختنی |
راه خویش از غبار خالی کن |
|
عزم درگاه لایزالی کن |
تا به حقالقدوم آن قدمت |
|
بر دو عالم روان شود علمت |
چون محمد ز جبرئیل به راز |
|
گوش کرد این پیام گوش نواز |
زان سخن هوش را تمامی داد |
|
گوش را حلقه غلامی داد |
دو امین بر امانتی گنجور |
|
این ز دیو آن ز دیو مردم دور |
آن امین خدای در تنزیل |
|
واین امین خرد به قول و دلیل |
آن رساند آنچه بود شرط پیام |
|
وین شنید آنچه بود سر کلام |
در شب تیره آن سراج منیر |
|
شد ز مهر مراد نقش پذیر |
گردن از طوق آن کمند نتافت |
|
طوق زر جز چنین نشاید یافت |
برق کردار بر براق نشست |
|
تازیش زیر و تازیانه به دست |
چون در آورد در عقابی پای |
|
کبک علوی خرام جست ز جای |
برزد از پای پر طاووسی |
|
ماه بر سر چو مهد کاووسی |
میپرید آنچنان کزان تک و تاب |
|
پر فکند از پیش چهار عقاب |
هرچه را دید زیر گام کشید |
|
شب لگد خورد و مه لگام کشید |
وهم دیدی که چون گذارد گام؟ |
|
برق چون تیغ بر کشد ز نیام؟ |
سرعت عقل در جهانگردی؟ |
|
جنبش روح در جوانمردی؟ |
بود باراهواریش همه لنگ |
|
با چنین پی فراخیش همه تنگ |
با تکش سیر قطب خالی شد |
|
گر جنوبی و گر شمالی شد |
در مسیرش سماک آن جدول |
|
کاه رامح نمود و گاه اعزل |
چون محمد به رقص پای براق |
|
در نبشت این صحیفه را اوراق |
راه دروازه جهان برداشت |
|
دوری از دور آسمان برداشت |
میبرید از منازل فلکی |
|
شاهراهی به شهپر ملکی |
ماه را در خط حمایل خویش |
|
داد سر سبزی از شمایل خویش |
بر عطارد ز نقره کاری دست |
|
رنگی از کوره رصاصی بست |
زهره را از فروغ مهتابی |
|
برقعی برکشید سیمابی |
گرد راهش به ترکتاز سپهر |
|
تاج زرین نهاد بر سر مهر |
سبز پوشید چون خلیفه شام |
|
سرخ پوشی گذاشت بر بهرام |
مشتری را ز فرق سر تا پای |
|
دردسر دید و گشت صندل سای |
تاج کیوان چو بوسه زد قدمش |
|
در سواد عبیر شد علمش |
او خرامان چو باد شبگیری |
|
برهیونی چو شیر زنجیری |
هم رفیقش ز ترکتاز افتاد |
|
هم براقش ز پویه باز افتاد |
منزل آنجا رساند کز دوری |
|
دید در جبرئیل دستوری |
سر برون زد ز مهد میکائیل |
|
به رصدگاه صوراسرافیل |
گشت از آن تخت نیز رخت گرای |
|
رفرف و سدره هردو ماند به جای |
همرهان را به نیمه ره بگذاشت |
|
راه دریای بیخودی برداشت |
قطره بر قطره زان محیط گذشت |
|
قطر بر قطر هر چه بود نوشت |
چون درآمد به ساق عرش فراز |
|
نردبان ساخت از کمند نیاز |
سر برون زد ز عرش نورانی |
|
در خطرگاه سر سبحانی |
حیرتش چون خطر پذیری کرد |
|
رحمت آمد لگام گیری کرد |
قاب قوسین او در آن اثنا |
|
از دنی رفت سوی او ادنی |
چون حجاب هزار نور درید |
|
دیده در نور بیحجاب رسید |
گامی از بود خود فراتر شد |
|
تا خدا دیدنش میسر شد |
دید معبود خویش را به درست |
|
دیده از هر چه دیده بود بشست |
دیده بر یک جهت نکرد مقام |
|
کز چپ و راست میشنید سلام |
زیر و بالا و پیش و پس چپ و راست |
|
یک جهت گشت و شش جهت برخاست |
شش جهت چون زبانه تیز کند؟ |
|
هم جهان هم جهت گریز کند |
بی جهت با جهت ندارد کار |
|
زین جهت بی جهت شد آن پرگار |
تا نظر بر جهت نقاب نبست |
|
دل ز تشویش و اضطراب نرست |
جهت از دیده چون نهان باشد؟ |
|
دیدن بیجهت چنان باشد |
از نبی جز نفس نبود آنجا |
|
همه حق بود و کس نبود آنجا |
همگی را جهت کجا سنجد |
|
در احاطت جهت کجا گنجد |
شربت خاص خورد و خلعت خاص |
|
یافت از قرب حق برات خلاص |
جامش اقبال و معرفت ساقی |
|
هیچ باقی نماند در باقی |
بامدارای صد هزار درود |
|
آمد از اوج آن مدار فرود |
هرچه آورد بذل یاران کرد |
|
وقف کار گناهکاران کرد |
ای نظامی جهان پرستی چند |
|
بر بلندی برای پستی چند |
کوش تا ملک سرمدی یابی |
|
وان ز دین محمدی یابی |
عقل را گر عقیده دارد پاس |
|
رستگاری به نور شرع شناس |
|