|
|
مکتوبى است که از زبان عباس ميرزا در حين اشتغال به محاربهٔ روس به ميرزا بزرگ قائممقام که در شهر تبريز موقف بود مىنويسد. و کنايه به واقعهٔ 'ميرفتاح' و گوشه به علما و طلاب که به هيچ وجه حاضر براى همراهى با وليعهد نبودند و به تحريک روسها و دربارىهاى تهران مزاحم نيز مىشدند نوشته است.
|
|
|
خدايا راست گويم فتنه از تست، |
|
ولى از ترس نتوانم چخيدن! |
لب و دندان ترکان خطا را |
|
بدين خوبى نبايست آفريدن! |
که از دست لب و دندان ايشان، |
|
بدندان دست و لب بايد گزيدن! |
|
|
مىفرمايند (يعنى وليعهد) پلوهاى قند و ماش، و قدحهاى افشره و آش شما است که حضرات را هار کرده است (يعنى آخوندها را) اسب عربى بىاندازه جو نمىخورد، و اختهٔ قزاقى اگر ده من يکجا بخورد بدمستى نمىکند. خلاف يابوهاى دودرغه (۱) که تا قدرى جو زياد ديد، و در قوروق (۲) بىمانع چريد اول لگد به مهترى که تميارش مىکند مىزند!
|
|
اى گلبن تازه خار جورت |
|
اول بر پاى باغبان رفت! |
|
|
(۱) . دودورغه به معنى اسب اُکْدُش و دورگه است که به عربى هجان گويند.
|
|
(۲) . قروق هم نويسند يعنى خاص و محل خاص و مغولى است و قبلاً ذکر شده بود.
|
|
از تاريخى که شيخالاسلام تبريز در فتنهٔ مغول صلاح مسلمين را در استسلام ديد، تا امروز که (کذا فىالاصل ـ ظ: چه) در عهد جهانشاهى و مظفرى چه سلاطين صفوي، چه نادرشاهى و کريمخانى چه در حکومت دنبلى و احمدخان، هرگز علماء تبريز اين احترام و عزت و اعتبار و مطاعيت نداشتند، تا در اين عهد، از دولت ما و عنايت ما است که علم کيبا باوج سما افراشتند. سزاى آن نيکى اين بدى است، امروز که ما در برابر سپاه مخالف نشستهايم و مايملک خود را بىمحافظ خارجى به اعتماد اهل تبريز گذاشته، در شهر پايتخت ما آشوب و فتنه بکنند، و دکان بازار ببندند، و سيد حمزه و باغ ميشه بروند، و شهرت اين حرکت را مرزويج در ملک روس و صفىخان در آستانهٔ همايون و ديگران در ملک روم بدهند، روى اهل تبريز سفيد! اگر فتحعلىخان عرضه داشت و کدخدايان آدم بودند با اينکه مثل ميرزا مهدى آدمى در پهلوى آنها است فتاح غير عليم (۳) چه جرئت و قدرت داشت که مصدر اين حرکات شود؟! فرمودند اگر حضرات از آش و پلو سير نشوند بهجا اما شما را چه افتاده است که از زهد ريائى و نهم ملائى سير نمىشويد؟ کتاب جهاد نوشته شد، نبوت خاصه به اثبات رسيد و قيل و قال مدرسه حالا ديگر بس است يک چند نيز خدمت معشوق و مى مىکنيد!
|
|
(۳) . نام آخوندى بود ميرفتاح نام که مردم را به استقبال سپاه روس ترغيب مىکرد و عاقبت سردار روسى را به تبريز وارد کرد!
|
|
صد يک آنچه اهل صلاح حرف جهاد زديد اگر با اهل سلاح صرف جهاد شده بود کافرى نمىماند که مجاهدى لازم باشد! بارى بعد از اين سفرهٔ جمعه و پنجشنبه را وقف اعيان شهر و کدخداى محلات و نجباى قابل و رؤساى عاقل بکنيد، سفرهٔ زرق و حيل را برچينيد، سکهٔ قلب و دغل را بشناسيد، نقد صوفى نه همه صافى بىغش باشد، اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد! تا حال هرچه از اين ورق خوانديم و بر اين نسق رانديم سود و بهبودى ظاهر نگشت، بلکه اينها که مىشود از نتايج نمازهاى روز جمعه و نيازهاى شب جمعهٔ ما و شما است، منبعد بساط کهنه برچينيد و طرح نو دراندازيد! با اهل آن شهر معاشرت کنيد و مربوط شويد، دعوت و صحبت نمائيد، از جوانان قابل و پيران کامل آنها چند نفرى که بهکار خدمت آيند انتخاب کنيد، و هزار يک آنچه صرف اين طايفه شد مصروف آنها داريد، و ريگ اين جماعت را دور بيندازيد، مثل ساير ممالک محروسه باشد نه اذيت و اضرار، نه دخالت و اقتدار... عاليجاه ميرزا مهدى در حقيقت يکى از امناى دولت و محارم حضرت ما است داخلى به آن دار و دسته ندارد، آب و گل و جان و دل او در هواى ما و رضاى ما است، وَ لايَسْتَوِى الْبُحرانَ هذا عَذبٌ فراتٌ سايغٌ شَرابُه و هَذا مُلْحٌ اُجاجٌ، اگر هم اسم آنها است بحمدالله هم رسم نيست، بدانش از آنها ملاتر است و به خدمت بالاتر، مؤانَسَت شماها مجانَسَت آنها را از پيش در کرده با امناء و محارم ما مجانس است و با التفات و مکارم ما مؤانس.
|
|
گرچه از طبعند هر دو به بود شادى زغم
|
|
|
|
|
ورچه از چوبند هر دو به بود منبر زدار
|
|
|
اگر صحبت ارباب کمال را طالب باشيد مثل جناب حاجى فاضلى و حاجى عبدالرزاق بيک (اين همان عبدالرزاق دنبلى است) اديب کاملى در آن شهر است. پرکار و کمخوراک و موافق عقل و معاش و امساک! العياذ بالله گودهٔ ملاکه لودهٔ (گوده و لوده را اينجا مراد ندانستم چيست؟) خدا است و هر قدر: هَلْ اِمْتَلَأْتَ بگوئيد هَلْ مِنْ مزِيد مىگويند! مثل يابوهاى پرخور کمدو. آفت کاه و غارت جو! قربان افندىهاى رومى و پادرىهاى فرنگى بروند. نه آن علم و فضيلت داشتند که جواب پادرى بنويسند نه اين غيرت و حميت دارند که مثل افندىهاى روم در مسجد و راه گلدسته ببندند، خلق را همچنان که بالفعل روبهروى ما راندهاند به حفظ ملک و حراست دين خودشان بخوانند ماشاءالله وقتى که پنجهٔ دليرى مىگشايند تيغى که امروز بر روى سپاه عثمانى بايد کشيد به ميرزا امين اصفهانى مىکشند، شکار خانگى و شعار ديوانگى را اعتقاد دارند، بارى حالا که به اين شدت دلاور و دلير و صاحب گرز و شمشيرند قدم رنجه کنند و با ياغى پنجه کنند! رقم مبارک در اين باب به افتخار شما صادر شده است و شما در هر باب مختار و قادر. والسلام على من ابتع الهدى (مخزنالانشاءِ قائممقام ص ۳۲۴-۳۲۶)
|
|
اين مکتوب يا منشور شاهانه نمودار کامل سبک و شيوهٔ شيواى قائممقام است. و هزار نکتهٔ باريکتر زموى اينجا است، که بر اهل خبرت و بصيرت و علماء علم اجتماع و فن تاريخ و واقفان به اخلاق طبقات مردم ايران عظمت و اهميت و قدرت بيان و بنان نويسنده دست آشکار مىشود ـ و مبتدى نيز پس از مراجعه به نوشتههاى پيشينگان با آن خشگى و تکلف و پوچى و مقايسهٔ اين با آن بر تازگى و طراوت اين سخن و حسن تصرف کاتب در اين فن به سهولت پى خواهد برد و آنکه اين را هم نتواند چه تواند، به قول خود قائممقام هر که لطف عبارت نداند حسن اشارت چه داند؟
|