بهطور خلاصه متن جهانگشاى بر سه قسم است، قسمى بهکلى مصنوع و قسمى بالنسبه ساده و قسمى نقل شده از نوشتهٔ ديگران و اين قسمت اخير سادهتر از متن خود کتاب است که خود مؤلف نوشته و بهنظر مىرسد که جلد دوم احوال خوارزمشاهيان از اين مقوله باشد و نقل عبارت ديگران در آن زياد باشد همچنين است احوال قرامطه که به قلم عطاملک شبيه نيست از: (ذکر تقرير مذهب باطنيان جلد ۳ از ص ۱۴۲ الى ۱۷۰ و ۱۷۱) و باز از ص ۱۸۶ که به ذکر حسن صباح مىپردازد. بعضى جملهها از اصل سرگذشت خود حسن نقل شده و قسمتى که در قدح ورد او است به قلم خود جوينى است، و بر اهل ذوق و دقت، امتياز اين عبارات از يکديگر آسان است.
|
|
خوشبختانه از کتابهائى که به نعمت خوبى چاپ و تصحيح و تحشيه و ديباچه مطابق فن انتقاد صحيح، کامياب گشته است يکى اين کتاب است که در سه جلد مجلد به توسط علامةالزمانى آقاى محمد قزوينى دامت افاضاته به طرزى که گفته شد در دسترس عشاق زبان فارسى گذارده آمده است بنابراين انتخاب از آن کتاب ضرورت ندارد و همه کس را بدان تا حدى دسترس است، اما منباب رسمى که در اينجا رفته است نمونهاى از طرز خاص عطاملک و احساسات اين مرد ايرانى در واقعهٔ جانگداز کشتار مغول که در تشبيه بهاريهٔ کوتاه و زيبائى برائت استهلال را آورده است مينگاريم و هى هذه.
|
|
|
| بهار خونين سال ۶۱۹ هجرى - نمونهاى از جهانگشاى
|
|
'چون خبر قدوم به ربع مسکون و رباع عالم رسيد سبزه چون دل مغمومان از جاى برخاست و هنگام اسحار بر اغصان اشجار، بلبلان بر موافقت فاختگان و قمارى شيون و نوحهگرى آغاز کردند و بر ياد جوانانى که هر بهار بر چهرهٔ انوار و ازهار در بساتين و منتزهات مىکش و غمگسار بودندي، سحاب از ديدها اشک مىباريد و مىگفت باران است و غنچه در حسرت غنجان از دلتنگى خون در شيشه مىکرد و فرا مىنمود که خنده است. گل بر تأسف گلرخان بنفشه عذار جامه چاک مىکرد و مىگفت شکفتهام، سوسن در کسوت سوگواران ازرق مىپوشيد و اغلوطه مىداد که آسمان رنگم، سرو آزاد از تلهف هر سر و قامتى خوشرفتار به مدد آه سردى که صباح هر سحرگاه برمىکشيد پشت دو تا مىکرد و آن را تبخترى نام نهاده بود و بر وفاق او خلاف از پريشانى سر بر خاک تيره مىنهاد و از غصهٔ روزگار خاک بر سر مىکرد که فراش چمنم، صراحى غرغره در گلو انداخته و چنگ و رباب را آواز در برگرفته (کذا فىالاصل و درين عبارت خللى است چه آواز در برگرفته بىمعنى است).
|
|
نگه کن سحرگاه تا بشنوى |
|
ز بلبل سخن گفتن پهلوى |
همى نالد از مرگ اسفنديار |
|
ندارد جز از ناله زو يادگار |
کس لب به طرب به خنده نگشود امسال |
|
وز فتنه دمى جهان نياسود امسال |
در خون گلم که چهره بنمود امسال |
|
با وقت چنين چه وقت گل بود امسال (۱) |
|
|
(۱) . نقل از جلد ۱، ص ۱۱۰-۱۰۹ جهانگشاى عطاملک تصحيح علامةالزمانى آقاى محمد قزويني.
|
|
| تمدن چگونه محو مىشود؟ - نمونه ديگر از جهانگشاى
|
|
بر رأى ارباب فصاحت و فطانت و اصحاب درايت و کفايت پوشيده نماند که غضارت و نضارت چهرهٔ آداب و رونق و طراوت الاوالاباب، به واسطهٔ مربيان اين صنعت و پرورندگان اين حرفت تواند بود.
|
|
اَلا لَيْتَ شِعرى هَلْ ارَيَ الدَهُر وَاحدِاً |
|
قَريناً لَهُ حُسْنُ الثَناء قَرِينٌ |
فَاَشْکوُ وَ يَشْکوُ مَا بِقَلْبِى وَ قَلْبِهِ |
|
کِلاَ عَلَى شَکْوى اَخيِهِ اَمِينٌ |
|
|
و به سبب تغيير روزگار و تأثير فلک دوار و گردش گردون دون و اختلاف عالم بوقلمون مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته و طبقه طلبهٔ آن در دست لگدکوب حواث پاىمال زمانهٔ غدار و روزگار مکار شدند و بصنوف صروف فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار معرض سيوف آبدار شدند و در حجاب تراب متوارى ماندند!
|
|
هنر اکنون همه در خاک طلب بايد کرد |
|
زانک اندر دل خاکاند همه باهنران |
|
|
... بسيط زمين عموماً و بلاد خراسان خصوصاً که مطالع سعادت و مبرات و موضع مرادت و خيرات بود و منبع علما و مجمع فضلا و مربع هنرمندان و مرتع خردمندان و مشرع کفاة و مکرع دهاة و لفظ دربار نبوى را از اين معنى اخبار است: اَلعِلْمُ شَجَرةُ اَصْلُها بَمَکَّةَ و ثَمَرُها بِخُراسانَ، از پيرايهٔ وجود مُتَجلبَبان جلباب علوم و مُتَحَلِّيان بحِليَت هنر و آداب خالى شد، و جمعى که به حقيقت حُکمً فَخَلَف مِنْ بَعْدِهِم خَلَفٌ اَضاعوُا الصَّلوَةَ وَاتَّبَعوُا الشَّهَوات دارند باقى ماندند!
|
|
کذب و تزوير را وعظ و تذکير دانند، تحرمز و نميمت را صرامت و شهامت نام کنند و زبان و خط اُيغورى (۱) را فضل و هنر تمام شناسد، هريک از ابناءُالسوُق در زى اهل فسوق اميرى گشته، و هر مزدورى دستورى و هر مزوّرى وزيرى و هر مدبرى دبيرى و هر مسوفى مشرفى و هر شيطانى نايب ديوانى ... و هر شاگرد پايگاهى خداوند حرمت وجاهى و هر فراشى صاحب دورباشى (دورباش نيزهٔ دوسر که پيشاپيش امرا مىبردند) و هر جافيى کافيى و هر خسى کسى و هر خسيسى رئيسى و هر غادرى قادرى و هر دستاربندى بزرگوار دانشمندى و هر جمالى از کثرت خال با جمالى و هر حمالى از مساعدت اقبال با فسحت حالي!
|
|
وَ ما تَسْتَوى اَحسابْ قَوْمِ تُوُورِثَتْ |
|
قَديماً وَ اَحْسابٌ نَبَتْنَ مَعَ الْبَقلْ |
آزاده دلان گو بمالش دادند |
|
وز حسرت و غم سينه بنالش دادند |
پشت هنر آنروز شکستت درست |
|
کين بىهنران پشت ببالش دادند |
کمْ اَرَدْنا ذَاک الزّمانَ بِمَدحِ |
|
فَشُغْلِنا بِذَمِّ هَذا الزَّمانِژ |
|
|
(۱) . زبان پهلوى و خط ايغورى خط و زبانى است خاص مردم ايغور از سکان بلاد شرقى ترکستان و خط مذکور از اصل خط آرامى و پهلوى مشتق گرديده و از بالا به پائين و گاه از راست به چپ نوشته مىشده است و مغولان هم آن خط را به حکم چنگيز آموخته بودند.
|
|
... در چنين زمانى که قحط سال مروت و فتوت باشد و روز بازار ضلالت و جهالت، اخيار ممتحن و خوار، و اشرار ممکن و در کار، کريم فاضل تافتهٔ دام محنت، و لئيم جاهل يافتهٔ کام نعمت، هر آزادى بيزادى و هر رادى مردودي، و هر نسيبى بىنصيبي، و هر حسيبى نه در حسابي، و هر داهئى قرين داهيهٔ و هر محدثى رهين حادثهٔ و هر عاقلى اسير عاقلهٔ، و هر کاملى مبتلى بنازلهٔ و هر عزيزى تابع هر ذليل باضطرار، و هر با تميزى در دست هر فرومايهٔ گرفتار (جلد ۱، جهانگشاي، ص ۵-۴).
|