پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

رفتن خسرو به اصفهان به هوای شکر


هوای دلبر نو کرده در دل    همی شد ده به ده منزل به منزل
رها کرده همه ترتیب شاهان    درامد بی سپاه اندر سپاهان
بزرگ امید را در حال فرمود    که ره گیرد به دکان شکر زود
برد سلکی ز مروارید شب تاب    به یک رشته درون صد قطره‌ی آب
رساند تحفه‌ی شه بر دلارام    پس آن گاهش دهد پوشیده پیغام
که آمد بهترین پادشاهان    خریدار شکر سوی سپاهان
شکر لب چون پیام شاه بشنید    به گوش خویش نام شاه بشنید
ز جا برخاست با صد بی قراری    چو مه بنشست در شبگون عماری
ز سودای کهن با رغبت نو    روان شد سوی منزل گاه خسرو
درامد نازنین و دید شه را    به مژگان رفت خاک بارگه را
تماشا کرد حسن با کمالش    موافق دید با شیرین جمالش
دمی باز آمد از پیشینه پیوند    ز شیرین هم به شکر گشت خرسند
نوای بار بد بر ماه می‌شد    دل زهره زره بی راه می‌شد
ظرافتهای شاپور از سر حال    عطارد را ورق می‌کرد پامال
شهنشه کایتی بود از ظرافت    سخن را آب می داد از لطافت
شکر خود نیشکر خائی دگر بود    که سر تا پا ز شیرینی شکر بود
دهانش را ده چشمش را روایت    زبان خاموش و مژگان در حکایت
ز رامشگر ستد چنگ خوش آواز    روان دستی فرود آورد بر ساز
برون برد از دل جوشان خلل را    ز جوش دل برآورد این غزل را


همچنین مشاهده کنید