دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
جوجهٔ زرنگ
جوجهاى بود زيرک و زرنگ، در يکى از روزها که دانه برمىچيد به پايش خارى فرو رفت. هرکار کرد که خار را درآورد، خار درنيامد. از سوزش جاى خار ديگر داشت طاقتش تاق مىشد که متوجه زنى شد که مىخواست نان بپزد. از زن کمک طلبيد. زن هم دريغ نکرد و خار را از پايش درآورد و به داخل تنور انداخت و دوباره مشغول نان پختن شد. |
بعد از مدتى که جوجه خوب گشتش را زد و دانه چيد دوباره پيش زن برگشت و به او گفت: |
- خاله کو خارمن؟ |
زن جواب داد: |
- مگر خودت نگفتى که خار را از پايم درآر، و توى تنور بينداز! |
جوجه انگار نه انگار که چنين حرفى زده باشد، گفت: |
- نه! من کى گفتم! |
و رقصکنان و آوازهخوان ادامه داد: |
نه از اين ور |
نه از آن ور |
از آن ور که يک گرده نانت بگيرم |
سپس اين ور پريد، آن ور دويد و زن تاجنبيد، پريد و دويد يک گرده نانش را گرفت و فرار کرد. رفت و رفت ... به يک چوپان رسيد. چوپان را ديد که نان براى ريز کردن توى ظرف غذايش که شير بود، ندارد؛ نزديکش شد و گفت: |
- بيا نان من را بگير! و توى شيرت ريز کن! و بعد با هم بخوريم، قبول! |
چوپان خوشحال شد و گفت: |
- چه بهتر از اين، قبول. |
بعد نانش را گرفت. توى شير ريز کرد و با هم نشستند و خوردند. جوجه که خوب سير شد، پا شد و رفت. رفت و رفت ... پس از مدتى نزد چوپان برگشت و گفت: |
- اى چوپان. نان من کو؟ |
چوپان جا خورد و جواب داد: |
- مگر خودت نگفتى بيا نانم را بگير و توى شيرت ريز کن تا با هم بخوريم! |
جوجه انگار نه انگار که چنين چيزى گفته باشد، گفت: |
- نه! من کى گفتم! |
و رقصکنان و آوازهخوان ادامه داد: |
نه از اينور |
نه از آنور |
از آنور که يک گوسفند ازت بگيرم. |
سپس اينور پريد، آنور پريد و چوپان تا چوبدستى بلند کرد، پريد و دويد يک گوسفندش را گرفت و فرار کرد. |
رفت و رفت و به راهش ادامه داد. به اوبهاى رسيد که ثروتمندى براى پسرش جشن عروسى گرفته بود. ديد که بهجاى گوسفند دارند خروس مىکشند. پيش مرد ثروتمند صاحب مجلس عروسى رفت و گفت: |
- اى ارباب! بد نيست که براى گوشت پلو عروسي، خروس مىکشيد! بيا من يک گوسفند دارد، گوسفند من را بکش! |
مرد ثروتمند از خوشحالى بر درآورد و گفت: |
- چه بهتر از اين، جوجهٔ خوب قشنگ! |
آن وقت خروس را کنار گذاشتند و گوسفند را سر بريدند و گوشت سيرى به مهمانان دادند و خوب و خوش عروسى هم تمام شد. |
جوجه رفت و دوباره راه رفتهاش را برگشت و نزد مرد ثروتمند آمد و گفت: |
- اى ارباب! کو گوسفند من؟ |
مرد ثروتمند هاج واج شد و جواب داد: |
- مگر خودت نگفتى بد است که توى پلو عروسي، گوشت خروس باشد! بيا گوسفندم را بگيريد و سر ببريد! |
جوجه انگار نه انگار که چنين حرفى زده باشد گفت: |
- نه! من کى گفتم! |
سپس رقصکنان و آوازهخوان ادامه داد: |
نه از اينور |
نه از آنور |
از آنور که عروس خوشگل و سفيدت را بگيرم. |
پسر مرد ثروتمند در خانه نبود. عروسش در نزديکىشان نشسته بود و پشم مىرشت. مرد ثروتمند نگاه به جوجه داشت. جوجه هم اينور پريد و دويد زير بال (منظور زير بغلگرفتن است.) عروس خوشگل و سفيد را گرفت و فرار کرد ... در راه خوشحال و خندان مىرفت و مىخواند: |
خار را دادم |
نان گرفتم |
نان را دادم |
گوسفند گرفتم |
گوسفند را دادم |
خوشگل و قشنگ، عروس گرفتم |
جيکو جيکو جيک! |
جيکو جيکو جيک! |
- جوجه زردرنگ |
- افسانههاى ديار هميشه بهار - ص ۳۶۵ |
- گردآورنده: سيد حسين ميرکاظمي |
- انتشارات سروش چاپ اول ۱۳۷۴ |
به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران، جلد سوم، علىاشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي) |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست