شبی گیسو فروهشته به دامن |
|
پلاسین معجر و قیرینه گرزن |
بکردار زنی زنگی که هرشب |
|
بزاید کودکی بلغاری آن زن |
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت |
|
از آن فرزند زادن شد سترون |
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک |
|
چو بیژن در میان چاه او من |
ثریا چون منیژه بر سر چاه |
|
دو چشم من بدو چون چشم بیژن |
همیبرگشت گرد قطب جدی |
|
چو گرد بابزن مرغ مسمن |
بنات النعش گرد او همیگشت |
|
چو اندر دست مرد چپ فلاخن |
دم عقرب بتابید از سر کوه |
|
چنانچون چشم شاهین از نشیمن |
یکی پیلستگین منبر مجره |
|
زده گردش نقط از آب روین |
نعایم پیش او چون چار خاطب |
|
به پیش چار خاطب چار مذن |
مرا در زیر ران اندر کمیتی |
|
کشنده نی و سرکش نی و توسن |
عنان بر گردن سرخش فکنده |
|
چو دو مار سیه بر شاخ چندن |
دمش چون تافته بند بریشم |
|
سمش چون ز آهن پولاد هاون |
همیراندم فرس را من به تقریب |
|
چو انگشتان مرد ارغنون زن |
سر از البرز برزد قرص خورشید |
|
چو خونآلوده دزدی سر ز مکمن |
به کردار چراغ نیم مرده |
|
که هر ساعت فزون گرددش روغن |
برآمد بادی از اقصای بابل |
|
هبوبش خاره در و باره افکن |
تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی |
|
فرود آرد همی احجار صد من |
ز روی بادیه برخاست گردی |
|
که گیتی کرد همچون خز ادکن |
چنان کز روی دریا بامدادان |
|
بخار آب خیزد ماه بهمن |
برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکر |
|
یکی میغ از ستیغ کوه قارن |
چنانچون صدهزاران خرمن تر |
|
که عمدا در زنی آتش به خرمن |
بجستی هر زمان زان میغ برقی |
|
که کردی گیتی تاریک روشن |
چنان آهنگری کز کورهی تنگ |
|
به شب بیرون کشد تفسیده آهن |
خروشی برکشیدی تند تندر |
|
که موی مردمان کردی چو سوزن |
تو گفتی نای رویین هر زمانی |
|
به گوش اندر دمیدی یک دمیدن |
بلرزیدی زمین لرزیدنی سخت |
|
که کوه اندر فتادی زو به گردن |
تو گفتی هر زمانی ژنده پیلی |
|
بلرزاند ز رنج پشگان تن |
فرو بارید بارانی ز گردون |
|
چنانچون برگ گل بارد به گلشن |
و یا اندر تموزی مه ببارد |
|
جراد منتشر بر بام و برزن |
ز صحرا سیلها برخاست هر سو |
|
دراز آهنگ و پیچان و زمین کن |
چو هنگام عزایم زی معزم |
|
به تک خیزند ثعبانان ریمن |
نماز شامگاهی گشت صافی |
|
ز روی آسمان ابر معکن |
چو بردارد ز پیش روی اوثان |
|
حجاب ماردی دست برهمن |
پدید آمد هلال از جانب کوه |
|
بسان زعفران آلوده محجن |
چنانچون دو سر از هم باز کرده |
|
ز زر مغربی دستاورنجن |
و یا پیراهن نیلی که دارد |
|
ز شعر زرد نیمی زه به دامن |
رسیدم من به درگاهی که دولت |
|
ازو خیزد، چو رمانی ز معدن |
به درگاه سپهسالار مشرق |
|
سوار نیزهباز خنجر اوژن |
علیبن محمد میر فاضل |
|
رفیعالبینات صادقالظن |
جمال ملکت ایران و توران |
|
مبارک سایهی ذوالطول والمن |
خجسته ذوفنونی رهنمونی |
|
که درهر فن بود چون مرد یکفن |
سیاست کردنش بهتر سیاست |
|
زلیفن بستنش بهتر زلیفن |
یگانه گشته از اهل زمانه |
|
به الفاظ متین و رای متقن |
تهمتن کارزاری کو به نیزه |
|
کند سوراخ در گوش تهمتن |
فروزان تیغ او هنگام هیجا |
|
چنان دیبای بوقلمون ملون |
به طول و عرض و رنگ و گوهر و حد |
|
چو خورشیدی که در تابد ز روزن |
که گر زین سو بدو در بنگرد مرد |
|
بدانسو در زمین بشمارد ارزن |
اگر بر جوشن دشمن زند تیغ |
|
به یک زخمش کند دو نیمه جوشن |
چوپرگاری که از هم باز دری |
|
ز هم باز اوفتد اندام دشمن |
الا یا آفتاب جاودان تاب |
|
هنرور یارجوی حاسد افکن |
شنیدم من که برپای ایستاده |
|
رسیدی تا به زانو دست بهمن |
رسد دست تو از مشرق به مغرب |
|
ز اقصای مداین تا به مدین |
زنان دشمنان از پیش ضربت |
|
بیاموزند الحانهای شیون |
چنانچون کودکان از پیش الحمد |
|
بیاموزند ابجد را و کلمن |
نسب داری حسب داری فراوان |
|
ازیرا نسبتت پاکست و مسکن |
الا تا ممنان گیرند روزه |
|
الا تا هندوان گیرند لکهن |
به دریابار، باشد عنبر تر |
|
به کوه اندر، بود کان خماهن |
نریزد از درخت ارس کافور |
|
نخیزد از میان لاد لادن |
زیادی خرم و خرم زیادی |
|
میان مجلس شمشاد و سوسن |
انوشه خور، طرب کن، جاودان زی |
|
درم ده، دوست خوان دشمن پراکن |
به چشم بخت روی ملک بنگر |
|
به دست سعد پای نحس بشکن |
به دولت چهرهی نعمت بیارای |
|
به نعمت خانهی همت بیاکن |
همه ساله به دلبر دل همیده |
|
همه ماهه به گرد دن همیدن |
همه روزه دو چشمت سوی معشوق |
|
همه وقته دو گوشت سوی ارغن |
|