|
| خشونت و خونريزى، رفتارهاى نابهنجار
|
|
بنياد سلطنت صفوى از همان آغاز کار بر خشونت و خونريزىهائى نهاده شد که گاه تا مرز توحش و بربريت پيش مىرفت. اين خوى خونآشامى چهرهٔ ناساز خود را بهگونههاى گوناگون مىنمود: گاه در پوشش دين و پراکندن 'دين حق' ، گاه در جامعهٔ سياست و تدبير ملک، و بيشتر در راه فرونشانيدن آتش خشم و کينه و نفاق. در اين راه سر بريدن، دست و پا بريدن، مثله کردن، پوست کندن، کاه در پوست آدميزاد انباشتن، دو شقه کردن، چشم کندن، ميل در چشم کشيدن، خفه ساختن و از اينگونه کارهاى بسيار وحشيانه به آسانى انجام مىشد و 'مرشدان کامل' اگر در فرونشاندن آتش و خشم و آزى که در اين زمينه داشتند کسى از دوران نمىيافتند به نزديکان خود، به حرم خويش و به برادران و پسر عمّان و آخر کار به فرزندان خود (۱) مىپرداختند، چنانکه صحيفههاى تاريخ به تلخى تمام گوياى چنين حقيقتها است. يکى از جهانگردان ايتاليائى بهنام آنژيوللّو شرحى از کشتار شاه اسمعيل در سپاهيان الوند ميرزا و سلطان يعقوب بايندرى داده است. رفتار شاه اسمعيل با جسد بىروح محمد شيبانى (شيبکخان) هم از گفتنىهاى تاريخى است. 'بعضى از ملازمان موکب همايون در ميان کشتگان شيبکخان را يافتند که از غلبهٔ مردم خفه شده جان تسليم کرده بود. خاقان اسکندرشان همان لحظه فرمود که سر پر شرّ او را از بدن جدا ساخته پوست کندند و پر کاه کرده به سلطان بايزيد پادشاه روم فرستادند و استخوان کلهاش را در طلا گرفته قدحى ساختند و در آن جام، شراب ريخته در مجلس بهشت آئين به گردش درآوردند...'
|
|
(۱) . يکى از پليدترين و پستترين کارهائى که شايد در شمار بزرگترين جنايتهاى تاريخ باشد کشتن محمدباقر ميرزا مشهور به 'صفىميرزا' پسر ارشد شاه عباس است که جوانى شجاع و نيکسيرت و خوشخوى بود. دستور قتل او براى حفظ ظاهر، صورت توطئهٔ شرمانگيزى يافته است. يکى از غلامان چرکسى شاه بهنام 'بهبود بيگ' مأمور اين جنايت شده بود. او شاهزاده را در حالى که تنها و به قصد دولتخانه از کوچهاى مىگذشت، کشت و بعد به طويلهٔ خاص شاهى تحصن جست و پس از اندک زمانى بخشوده شد (۱۰۲۴ هـ)! (عالمآراى عباسى ص ۸۸۳-۸۸۹).
|
|
اين رفتارهاى نابهنجار آدميزادگان را با همنوعان خويش در سراسر آن عهد همراه هرگونه خشونت و خونريزى ملاحظه مىکنيم. شاه طهماسب در حملهاى که به سال ۹۴۷ هـ به قصد 'نصرت دين اسلام و تقويت دين رسول' به گرجستان کرد، در آن سرزمين غوغائى از قتل و غارت به راه انداخت که نهب و تاراج ازبکان در خراسان به هيچ روى ياراى برابرى با آن نداشت. در اين حملهٔ بىرحمانه 'غازيان ظفر شعار به زخم خنجر آبدار و شمشير آتشبار عرصهٔ ولايت گرجستان را از وجود گبران ناپاک پاک گردانيدند' . مقصود از اين 'گبران ناپاک' مسيحيان گرجستان است!...
|
|
اينگونه خونريزىها که در سراسر عهد شاه طهماسب جريان داشت مسلماً دنبالهٔ همان شيوهاى است که سرخکلاهان در قيام 'خاقان اسکندرشان' (عنوانى است که معاصران و مورخان شاه اسمعيل بدو دادند) آموخته و بهکار برده بودند.
|
|
در سال جلوس شاه طهماسب (۹۳۰ هـ) آخرين وزير شاه اسمعيل يعنى اميرجلالالدين محمد تبريزى معروف به 'جلالالدين خواند امير' را که مردى فاضل و شريف بود به سبب کدورتى که با ديو سلطان روملولَلِه و اميرالامراء شاه طهماسب داشت طعمه آتش کردند. شاه طهماسب خود اين موضوع را چنان ساده گرفته بود که در تذکره در کمال ايجاز چنين نوشت: 'و خواجه جلالالدين محمد بنابر بعضى قبايح که از او صادر شده بود مؤاخذ گشت و آخر سوختندش...' معروف است که خواجه در سوختگاه اين بيت مىخواند:
|
|
گرفتم خانه در کوى بلا در من گرفت آتش
|
|
|
|
|
کسى کو خانه در کوى بلا گيرد چنين گيرد!
|
|
|
اندکى دنبالتر از اين واقعه، در سال ۹۳۲ هـ، جماعت شاملو که مواجبشان نرسيده بود، به خانهٔ خواجه حبيبالله، از وزيران و سرداران طهماسب، که مردى نيکو نهاد بود، ريختند و او و پسر و صد تن از اتباعش را پاره پاره کردند، چون سگانى گرسنه که بر سر مردارها افتند!
|
|
خونريزىهاى شاه اسمعيل ثانى چندان بود که بىگمان نشان از جنون خاص او در اين راه مىدهد و چنان در تاريخ مشهور است که حاجت به باز گفتن ندارد. حرص شاه عباس اول را در خونريزى بهگونهاى مىيابيم که به قتل پسر ارشدش صفىميرزا و به کور کردن دو پسر ديگرش انجاميد. در عهد آن پادشاه نامور که خدمتهايش جائى براى انکار تنگ چشمان ناسپاس نمىگذارد، گاه به رفتارهاى عجيب با خلق خدا باز مىخوريم مثلاً از جملهٔ کيفرهائى که در عهد و به فرمانش جارى بوده است جوشانيدن آدميزادگان بود در روغن گداخته و يا پوشانيدن قباى باروتى بر تن محکومان بدبخت و آتش زدن آن، و يا شکم دريدن، زنده پوست کندن، دست و پا بريدن، ميل در چشم کشيدن، پوست آدمى به کاه انباشتن، از دروازهها واژگونه آويختن، در پوست گاو کشيدن، در گچ گرفتن و از اينگونه کارهاى نابهنجار.
|
|
يکى از کارهاى بسيار وحشيانه دريدن محکوم به دندان و خوردن گوشت او بود! 'پادرى پول سيمون' از کشيشان کرملى که بارها در ديوان عدل عباسى حضور داشت و انواع مجازاتها را ديده و وصف کرده، از دوازده سگ آدمىخوار و دوازده مرد 'زندهخوار' سخن مىگويد که حتى در مجلس بار شاه عباس آمادهٔ دريدن و خوردن کسانى بودند که پادشاه حکم مىداد و فرمان او را بىچون و چرا مىگذاشتند (۲). اين زندهخواران را 'چيگيين' يعنى دستهٔ گوشت خامخوار مىناميدند و آنان پوششى خاص داشته و مأمور بودهاند که هنگام اجراء حکم محکوم را به دندان بدرند و گوشت خام او را بخورند!
|
|
(۲) . تاریخ کشیشان کرملی جلد1، صفحه 158-159. نقل از: تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از مرگ تیمدر تا مرگ شاه عباس، صفحه 340- 341
|
|
يکى از آباء يسوعى بهنام 'پدر کروسينسکى' (Pere Krusinsky) چند سالى از دورهٔ سلطنت شاه سلطان حسين و انقلابهاى بعد از او، تا آغاز عهد شاه طهماسب دوم، با عنوان رياست ژزوئيتهاى اصفهان در آن شهر مىگذرانيد. وى کتابى پرارزش دربارهٔ اواخر دوران صفوى نوشت بهنام 'تاريخ انقلاب ايران' که در آن سرگذشت دودمان صفوى را از آغاز تا سال ۱۷۲۷ ميلادى (۱۱۴۰ هـ ق) يعنى تا مدتى بعد از رفع فتنهٔ افغانان و قسمت بزرگى از دوران پادشاهى طهماسب دوم نگاشته است، و در آن کتاب دورهٔ سلطنت شاه صفى (۱۰۳۸-۱۰۵۲ هـ) را يکى از بدترين دورههاى خونآشامى تاريخ ايران شمرده و درباره آن گفته است که 'به تحقيق در ايران به اين خونآلودى و بىشفقتى هرگز نبوده است' (ترجمهٔ تاريخ ادبيات برون، ج ۴، ص ۹۰).
|
|
دربارهٔ وى مىنويسند که 'هنگام مستى طبع خونخوار و ظالمش خودنمائى مىکرد. يکى از قربانيان او امامقلىخان حاکم فارس و سردار سابق شاه عباس بود. همچنين عدهٔ زيادى از سرداران سپاه بهدست او به قتل رسيدند و در نتيجه سپاه ايران بهعلت آنکه تعدادى معتنابهى از امراى مجرب خود را از دست داده بود نتوانست هنگامى که جنگ با ترکها تجديد شد در مقابل آنان مقاومت کند.
|
|
صفتهاى نيک جانشين او شاه عباس دوم بدىهايش را پوشانيد چنانکه مىتوان از آنها درگذشت اما پسر شاه عباس دوم، شاه سليمان که اصلاً نام نياى خود شاه صفى را داشت همان ميخوارگى و درشتخوئى او را تکرار کرد به قول کروسينسکى 'اهميت عهد او فقط در سياستهاى بىرحمانه و وحشيگرىهائى است که حتى بيان يکى از آنها بر شخص گران مىآيد. وقتى که در حال مستى يا غضب بود، هيچکس از مجاورينش بر جان و مال خود ايمنى نداشت. دستها، پاها، بينىها و گوشها بريد، چشمها بيرون آورد و زندگىها فداى کوچکترين هوس خويش ساخت. شخصى که در ابتداى مجلس طرب بيش از همهٔ حضار طرف توجه او بود، در انجام مجلس بزم به قربانگاه مىرفت. اين حالتى است که سرجان شاردن نقل مىکند و مشاراليه در بعضى از محافل مزبور خود به رأىالعين آن وقايع را ديده است. اشخاصى که به حضور مىرفتند چنان خود را در خطر مىديدند که يکى از بزرگان مىگفت وقتى از حضور او مراجعت نمودم چند دفعه توجه کردم آيا سرم روى شانههايم قرار دارد يا نه؟' (تاريخ ادبيات برون، ج ۴، ترجمهٔ ياسمى، ص ۹۱). عجيب است که اين مرد با آن همه درندهخوئى و تباهى دم از حمايت دين و 'حفظهٔ شرع مبين' مىزد و از آقا حسين خوانسارى مجتهد عهد خود (م ۱۰۹۹ هـ) مىخواست که هنگام غيبت او از اصفهان از وى در کار سلطنت نيابت کند و به جايش بنشيند و چنانکه مىخواهد در کار ملک تصرف نمايد و آقا حسين نيز چنين مىکرد (روضاتالجنات فى احوالالعلماءِ و السادات، ج ۲، ص ۳۵۱). و عجيبتر آنکه از چنين مرد سفاک خونآشامى، پسرى چون شاه سلطان حسين پديد آمد که به قول کروسينسکى از کثرت رحمآورى حتى در آن موردها که اجراء سياست لازم و ضرر بود حرکتى از خود نشان نمىداد و روزى که به تصادف مرغابيى را با تپانچه مجروح کرد فرياد کشيد که: واى به خون آلوده شدم!' (۳).
|
|
(۳) . تاريخ ادبيات ايران، ج ۴، ص ۹۱-۹۲، نقل از تاريخ انقلاب ايران تأليف کروسينسکى (Pere Krusinsky)
|
|
فتنهٔ افغانان و سپس ظهور نادر و در دست گرفتن قدرت همه، نتيجهٔ اوضاع ناسازگار بود که بهويژه از عهد شاه سليمان به بعد جريان داشت. خونريزىها و ويرانگرىها و غارتهاى افغانان در ايران، خاصه در اصفهان از شرح بيرون و ذکر آن موجب تأثر و ملال است و چون از آن بگذريم به دوران نادرشاه افشار، از آغاز سپهسالارى تا پايان پادشاهيش مىرسيم، که اگر خدمتهاى بزرگش در نجات دادن ايران از تسلط افغانان و عثمانيان و روسيان و ديگر کاميابىها نمىبود، به يقين جزء نامى زشت از او باز نمىماند. خشونتها و آزارهاى بىحساب او بهويژه از هنگامى آغاز شد که به ناحق و تنها بر اثر سعايت مغرضان و يا از راه بدگمانى و ترس بىجا، فرزند رشيدش رضاقلى ميرزا را کور کرد (۱۱۵۴ هـ) و آنگاه پنجاه تن از بزرگان درگاه را بدين بهانه که در روز واقعه دست از پايمردان برداشته بودند بهدست جلادان سپرد.
|
|
|
خشونتها و سختکشىهاى عهد صفوى تنها به محکومان و مظلومان از ميان آحاد ملت منحصر نبود، بلکه آتش اين دُژخوئى بسا دامان نزديکان و بستگان پادشاهان خودکامه را نيز مىگرفت چنانکه گروهى بزرگ از شاهزادگان صفوى بر سر اين بدخوئى در کام مرگ رفتند و اى بسا که در ميان آن کشتگان ناحق مردمى با استعداد پيش از آنکه فرصتى از روزگان يابند به ديار نيستى شتافتند. شاه عباس بزرگ يکى از همين شاهزادگان مستعد بود که شاه اسمعيل ثانى فرمان کشتنش را داده و يکى از سران قزلباش، على قلىخان شاملو، را براى اجراء حکم به هرات فرستاده بود. از خوشبختى على قلىخان در ماه رمضان بدان شهر رسيد و اجراء فرمان را به بعد از ماه روزه موکول ساخت و قرار بر آن نهاد که عباس ميرزاى خردسال را در شب سوم شوال ۹۸۵ به ديار نيستى فرستد، ولى در شب دوم آن ماه خبر مرگ اسمعيل ثانى به هرات رسيد و شاهزادهٔ جوان از دام مرگ رست تا به زودى مايهٔ افتخارهائى بزرگ براى کشورش گردد.
|
|
به تحقيق بايد گفت يکى از مؤثرترين عاملهاى ضعف خاندان صفوى همين کشتار بستگان بهدست پادشاهان بود ولى اين خوى زشت منحصر به دوران سلسلهٔ مذکور نيست و مرده ريگى است از دوران تيمورى که اثر آن بهزودى در دودمان جديد شاهى آشکار شد چنانکه قسمتى از انقلابهاى عهد شاه طهماسب نتيجهٔ کدورتهاى او و برادرانش سام ميرزا و القاص ميرزا و بهرام ميرزا بود و از آن ميان طغيانالقاص در سال ۹۵۴ هـ بهعلت پناه بردنش به پادشاه عثمانى خطرى بزرگ براى سلطنت شاه طهماسب ايجاد کرده بود.
|
|
خويشاوندکشى صفويان از اين روزگار آغاز شد و بعد از طهماسب با کشتار عجيبى که شاه اسمعيل ثانى از شاهزادگان صفوى کرد به حد اعلاى خود رسيد؛ و در عهد محمد خدابنده با آنکه خود مردى ناتوان بود، همين وضع بهدست نزديکانش ادامه يافت. زنش خيرالنساء بيگم ملقّب به 'مهدعليا' اين بار بهجاى پادشاه ايفاى نقش اصلى را در کشتار بر عهده گرفت و از نخستين قربانىهاى او پريخان خانم خواهر پادشاه و از هوشمندان کارآمد خاندان صفوى بود که از سالهاى آخر عهد شاه طهماسب تا آغاز دورهٔ سلطنت خدابنده در ادارهٔ کارهاى سياسى کشور تأثير بسيار داشت.
|
|
هنگامى که شاه عباس قدرت را در دست گرفت همان راه بيگانگى را با نزديکان پيمود و حتى گامهاى خود را در پيمودن آن راه پرخطر تندتر و استوارتر ساخت. وى نه تنها در ابتداى پادشاهى، پدر و برادران و چند تن ديگر از خويشاوندان را در خفا به دژ ورامين فرستاد و در آنجا زندانى کرد، و محمد خدابنده تا به سال مرگ خود (۱۰۰۴ هـ) در حرامسرا زندگى گشت و برادران شاه عباس ابوطالب ميرزا و طهماسب ميرزا و برادرزادهاش اسمعيل ميرزا کور شدند، بلکه حتى بر پسران سهگانهٔ خود نبخشائيد، ارشد آنان صفى ميرزا را کشت و دو پسر ديگر محمد ميرزا مشهور به خدابنده ميرزا، و امامقلى ميرزا را کور کرد. مسلماً اين بدرفتارى شاه عباس نسبت به فرزندان خود يکى از بزرگترين علتهاى ضعف و انحطاط سلطنت صفوى پس از وى گرديد زيرا صفى ميرزا که ارشد اولاد وى بود و پس از او حق جانشينى داشت جوانى شجاع و جنگاور و خوشخوى و بردبار و عاقل و مورد محبت و علاقه عموم طبقات بود و اگر کشته نمىشد مىتوانست پايههاى سلطنت صفوى را مانند پدر استوار نگاه دارد، در صورتى که پسرش سام ميرزا که پس از نيا با نام شاه صفى به سلطنت نشست، جوانى درندهخوى و سسترأى بود که در گوشهٔ حرمسرا برآمده بود و نابهنجار بود. اين خويشاوندکشى صفويان، بعد از شاه عباس همچنان ادامه يافت و شاه صفى در اين راه چنان پيش رفت که از قتل محارم و صيد آهوان حرم نيز شرم نکرد. رفتار بسيار ناجوانمردانهٔ نادر شاه با پسر دلير و برازندهاش رضاقلى ميرزا همچنان زبانزد است که حاجت به اعادهٔ شرح ندارد، رفتارى که اگر رخ نمىداد شايد بنياد شاهنشاهى پرشکوه نادر بدان آسانى فرو نمىريخت.
|