دوستان شرح پریشانی من گوش کنید |
|
داستان غم پنهانی من گوش کنید |
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید |
|
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید |
|
|
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی |
|
|
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی |
|
|
|
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم |
|
ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم |
عقل و دین باخته، دیوانهی رویی بودیم |
|
بستهی سلسلهی سلسله مویی بودیم |
|
|
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود |
|
|
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود |
|
|
|
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت |
|
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت |
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت |
|
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت |
|
|
اول آن کس که خریدار شدش من بودم |
|
|
باعث گرمی بازار شدش من بودم |
|
|
|
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او |
|
داد رسوایی من شهرت زیبایی او |
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او |
|
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او |
|
|
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد |
|
|
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد |
|
|
|
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر |
|
که دهم جای دگر دل به دلآرای دگر |
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر |
|
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر |
|
|
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود |
|
|
من بر این هستم و البته چنین خواهدبود |
|
|
|
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکیست |
|
حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکیست |
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکیست |
|
نغمهی بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست |
|
|
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود |
|
|
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود |
|
|
|
چون چنین است پی کار دگر باشم به |
|
چند روزی پی دلدار دگر باشم به |
عندلیب گل رخسار دگر باشم به |
|
مرغ خوش نغمهی گلزار دگر باشم به |
|
|
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش |
|
|
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش |
|
|
|
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست |
|
میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست |
از من و بندگی من اگر اشعاری هست |
|
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست |
|
|
به وفاداری من نیست در این شهر کسی |
|
|
بندهای همچو مرا هست خریدار بسی |
|
|
|
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است |
|
راه صد بادیهی درد بریدیم بس است |
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است |
|
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است |
|
|
بعد از این ما و سرکوی دلآرای دگر |
|
|
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر |
|
|
|
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود |
|
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود |
وین محبت به سد افسانه و افسون نرود |
|
چه گمان غلط است این ، برود چون نرود |
|
|
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود |
|
|
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود |
|
|
|
ای پسر چند به کام دگرانت بینم |
|
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم |
مایه عیش مدام دگرانت بینم |
|
ساقی مجلس عام دگرانت بینم |
|
|
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند |
|
|
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند |
|
|
|
یار این طایفه خانه برانداز مباش |
|
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش |
میشوی شهره به این فرقه همآواز مباش |
|
غافل از لعب حریفان دغلباز مباش |
|
|
به که مشغول به این شغل نسازی خود را |
|
|
این نه کاریست مبادا که ببازی خود را |
|
|
|
در کمین تو بسی عیب شماران هستند |
|
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند |
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند |
|
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند |
|
|
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری |
|
|
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری |
|
|
|
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت |
|
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت |
شد دلآزرده و آزرده دل از کوی تو رفت |
|
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت |
|
|
حاش لله که وفای تو فراموش کند |
|
|
سخن مصلحتآمیز کسان گوش کند |
|
|
|