چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

دریغا کز میان ای یار رفتی


دریغا کز میان ای یار رفتی    به درد و حسرت بسیار رفتی
بسی زنهار گفتی لابه کردی    چه سود از حکم بی‌زنهار رفتی
به هر سو چاره جستی حیله کردی    ندیده چاره و ناچار رفتی
کنار پرگل و روی چو ماهت    چه شد چون در زمین خوار رفتی
ز حلقه دوستان و همنشینان    میان خاک و مور و مار رفتی
چه شد آن نکته‌ها و آن سخن‌ها    چه شد عقلی که در اسرار رفتی
چه شد دستی که دست ما گرفتی    چه شد پایی که در گلزار رفتی
لطیف و خوب و مردم دار بودی    درون خاک مردم خوار رفتی
چه اندیشه که می‌کردی و ناگاه    به راه دور و ناهموار رفتی
فلک بگریست و مه را رو خراشید    در آن ساعت که زار زار رفتی
دلم خون شد چه پرسم من چه دانم    بگو باری عجب بیدار رفتی
چو رفتی صحبت پاکان گزیدی    و یا محروم و باانکار رفتی
جوابک‌های شیرینت کجا شد    خمش کردی و از گفتار رفتی
زهی داغ و زهی حسرت که ناگه    سفر کردی مسافروار رفتی
کجا رفتی که پیدا نیست گردت    زهی پرخون رهی کاین بار رفتی


همچنین مشاهده کنید