|
هوالشيخ الامام جمالالدين ابوالفتوح الحسينبنعلى بن محمدبناحمد بن الحسينبناحمد الرازى از علماء تفسير و کلام و اعاظم فضلاى ناقل احاديث و از نويسندگان بزرگ فارسى قرن ششم هجرى است. شيخ ابوالفتوح مؤلفاتى دارد و مهمتر از همه تفسير قرآن موسوم به 'روضالجنان و روحالجنان' است به زبان فارسى که در پنج مجلّد در تهران به طبع رسيده است (۱).
|
|
(۱) . اصل اين نسخه در کتابخانهٔ آستانهٔ رضويه است. در سفر اول رکنالدوله به امر ناصرالدينشاه از اين کتاب سواد برداشتند و باز در سنهٔ ۱۳۱۷-۱۳۱۸ قمرى رکنالدوله حاکم خراسان شد و امر کرد آن نسخه را براى کتابخانهٔ سلطنتى به امر مظفرالدينشاه اصلاح کنند و مرحوم حاج ميرزا کاظم صبورى ملکالشعرا در خراسان بيش از يکسال به مقابله و تصحيح آن مجلدات مشغول گرديد و دو جلد از همان نسخه در تهران در عهد مظفرالدينشاه به طبع رسيد و سه جلد ديگر نيز در ۱۳۱۵ شمسى به امر وزير فرهنگ جناب آقاى علىاصغر حکمت به حليهٔ طبع آراسته گرديد. مرحوم صبورى در اين باب قطعهاى دارد که چند شعر از آن به قرار زير نقل شد:
|
|
نسخهٔ کاين نسخهٔ استنساخ از آن شد |
|
بود سر تا پا غلط بىعشوهسازى |
بىغلط بىسقط کس در وى نجستى |
|
نه کلام پارسى نه نظم تازى |
از پى تصحيح او شهزاده برمن |
|
لطف فرمود امتياز سر فرازى |
از قياس و حدس صائب وز دواوين |
|
روز و شب جستم طريق چارهسازى |
بيش از يکسال در وى رنج بردم |
|
تا سرآمد زحمتى با اين درازى |
نوعروسى بود بىزينت وليکن |
|
اخترانش مىکنند اکنون جهازى |
اين عروس ايزدى را شکر ايزد |
|
داد آخر کلک من زينت طرازى |
(الى آخرالقطعه) |
|
|
و متون مصحح مزبور اکنون در کتابخانهٔ شاهنشاهى با خط مصحح در حواشى موجود است ولى جاى افسوس است که در چاپ جانب زحمات مصحح و تصحيح مزبور مراعات نشده و بسيار مغلوط و بىاندام به طبع رسيده است و آن زحمات همه به هدر رفته است!
|
|
|
اين کتاب را نيز بايستى در عداد کتب علمى اين دوره که از نثر قديم تقليد مىشده است قرار داد زيرا در صرفونحو و لغات و طراز جملهبندى کاملاً به کتب قرن پنجم شباهت دارد و غالب سليقههاى آن عصر در اين کتاب ديده مىشود و از آوردن فعلهاى شرطى و ترديدى و مطيعى و استمرارى با ياء مجهول و استعمال متکلم معالغير در فعلهاى ترديدى با شرطى مزبور به صيغهٔ خاصى که فقط در قرن چهارم يا قرن پنجم به تقليد قديم معمول بوده است، مانند 'کردماني' و 'ديدماني' و 'مُردماني' و غيره که در بلعمى و کتب متصوفه و اسکندرنامه ديديم، و نيز مانند اسکندرنامه پيشاوند 'ها' بر سر افعال مىآورد چون: ها گيرم، ها گرفت و غيره و اين يادگار لهجهٔ محلى رازى است که در پهلوى شمالى و ولايات اطراف رى و شهميرزاد و سنگسر معمول بوده و مىباشد.
|
|
ديگر استعمال فعلهاى مکرر - و عدم حذف افعال به قرينه جز بهندرت، و ساير مختصات قديم که از تجديد ذکر آنها خوددارى مىشود. اين کتاب به طبع رسيده است و در ضمن شرح آن کتاب و حالات مؤلف به قلم آقاى ميرزا محمد قزويني، مىتوان به جزئيات سبک آن کتاب پى برد.
|
|
تنها شيوهاى که ويژهٔ آن کتاب است، مفرد آوردن جمع مخاطب است که در ساير کتب اين دوره گاهبهگاه با آن روبهرو مىشويم ولى در اين کتاب صفحهاى از آن خالى نيست، مثال:
|
|
'برفتند و دقيانوس را خبر دادند از احوال ايشان، او کس فرستاد و ايشان را حاضر کرد بر آن هيئت که بودند با جامهٔ عَبّاد روى در خاک ماليده، و چشمها پر آب شده، ايشان را تهديد کرد و گفت: چرا به خدمت من نيامدى و براى اصنام قربان نکردي، اکنون مخيرى خواهى به دين من درآئي، و خواهى اختيار کشتن کنيد (۲) ' ص ۴۰۲.
|
|
(۲) . در حدود خراسان و رى ذالهاى معجمهٔ قديم پارسى را از قديم دال مهمله يا تاء مثناة و يا ياء تحتانى تلفظ مىنمودهاند مانند باذ و ماذر و براذر و خذاى که باد و مادر و برادر و خداى گويند - و کنيذ و رويذ که کنيت و رويت مىگفتهاند، و ترغبذ که ترغبى گفته و ازغذ که زغى مىگفتند و ماذان = مايان و دارابذ = دراوى و فارمذ = فارمى و پذام = پيام، و پذمانک = پيمانه، و دذو = دى و رذة رى و پاذوپد = ياى و پى و هزاران نظاير آن، و بعيد نيست که کنيذ و رويذ ساير جموع مخاطب را نيز در لهجهٔ عمومى کنى و روى از اين لحاظ گفته باشند يعنى که ذال آخر آن کلمات را به ياء بدل کرده باشند ولکن آن ياء در گفتن و نوشتن بالطبع ساقط شده باشد ورنه وجه حل ديگرى در حذف دال علامت جمع بهنظر نمىرسد.
|