پیشبینیپذیری در واکنشهای هیجانی نیز عامل مهمی است. اگر CS معینی بهصورتی پایا پیشبینی کند که درد در پیش است، در اینصورت، نبود آن CS پیشبینی میکند که جاندار نباید در انتظار درد باشد و میتواند آرام بگیرد. بنابراین، CS علامت 'خطر' و نبودش علامت 'ایمنی' است. پیشبینی ناپذیربودن این علامتها آسیب هیجانی شدیدی برای جاندار در پی دارد. وقتی موش از طریق پیشبینیکنندهٔ قابل اعتمادی متوجه میشود که ضربهٔ الکتریکی در راه است، فقط در حضور علامت خطر پاسخ ترس از خود بروز میدهد، ولی اگر پیشبینیکنندهٔ قابل اعتمادی در کار نباشد، پیوسته مضطرب خواهد بود و حتی ممکن است دچار زخم معده شود (سلیگمن - Seligman در ۱۹۷۵).
در حالات هیجانی انسان نیز به موارد مشابهی برمیخوریم. برای مثال اگر دندانپزشکی به کودک بگوید که عمل درمانی ممکن است دردناک باشد، در واقع به این وسیله خطر را به کودک علامت داده، و ممکن است ترس کودک فقط تا زمانیظکه عمل درمانی پایان نیافته، ادامه یابد. حال اگر دندانپزشک همیشه به کودک بگوید که 'این عمل درد نداره' ، اما در عمل گاهی درمان واقعاً دردآور باشد، در اینصورت هیچگونه علامت خطر و علامت ایمنی در کار نخواهد بود و کودک ممکن است هر وقت به مطب دندانپزشک میآید فوقالعاده مضطرب شود. بسیاری از بزرگسالان نیز چنین اضطرابی را در وضعیتهائی تجربه کردهاند که در انتظار رویداد ناگواری بودهاند، ولی علامتی برای پیشبینی آن رویداد در اختیار نداشتهاند، رویدادهای ناگوار، بنا به تعریف ناخوشایند هستند، اما رویدادهای ناگوار پیشبینیناپذیر، بهمعنی واقعی کلمه تحملناپذیر هستند.
الگوهای شرطیسازی کلاسیک
یافتههای مربوط به پیشبینیپذیری به ارائهٔ الگوهائی چند در زمینهٔ شرطیسازی کلاسیک انجامیده است. معروفترین این الگوها را رسکورلا و واگنر (Wagner) (۱۹۷۲)، پرورش دادهاند. گرچه در این الگو تأکید بر شناخت، کمتر از الگوهای دیگر است، ولی در آن نیز دو مفهوم پیشبینیپذیری و شگفتآفرینی (surprise) (غیرمنتظرهبودن) حائز اهمیت است. طبق الگوی رسکورلا - واگنر، مقدار شرطیشدن در هر کوشش، تابع این است که UCS تا چه اندازه شگفتآفرین باشد و این خود بستگی به این دارد که پیوند بین UCS و CSهای ممکن تا چه اندازه نیرومند است. هرقدر UCS بیشتر شگفتآفرین باشد، مقدار شرطیشدن در آن کوشش بیشتر خواهد بود. در مراحل اولیهٔ یادگیری، UCS بسیار شگفتآفرین است (به این معنی که هیچیک از CSها هنوز آن را پیشبینی نمیکند)، و بنابراین، در هر کوشش، یادگیری قابلتوجهی صورت میگیرد. در مراحل بعدی یادگیری، لااقل یکی از CSها UCS را پیشبینی میکند، و بنابراین UCS خیلی شگفتآفرین نیست و درنتیجه در هر کوشش، یادگیری نسبتاً کمی صورت میگیرد. این الگوی یادگیری بیشتر در مراحل اولیه در مقایسه با مراحل بعدی، در واقع یکی از ویژگیهای فراگیری پاسخ شرطی کلاسیک است (نگاه کنید به شکل فراگیری و خاموشی پاسخ شرطی).
فرض دیگر الگوی رسکورلا - واگنر این است که در هر کوشش، پیشبینیپذیری UCS را تمام CSهای حاضر در آن کوشش تعیین میکنند. برای مثال اگر دو CS (مثلاً نور و صوت) در کوششی حاضر باشند، حداکثر مقدار شرطیسازی در برابر یکی از CSها (مثلاً صوت) تابعی است از اینکه تا آن زمان چقدر شرطیسازی در برابر CS دیگر (مثلاً نور) صورت گرفته است. این مطلب، پدیدهٔ ممانعت را که قبلاً ذکر شد توضیح میدهد. اصولاً CSهائی که همایند هستند، برای کسب نیرومندی پیوند با UCS، با یکدیگر رقابت میکنند و در این رقابت، نیرومندی قابل دستیابی، برابر با باقیماندهٔ پیشبینیناپذیری UCS است.
الگوهای دیگر شرطیسازی کلاسیک بر عامل شناختی تأکید بیشتری دارند. بهنظر واگنر (۱۹۸۱)، درست همانطور که آدمیان حافظهٔ کوتاهمدتی دارند که با استفاده از آن میتوانند اطلاعات را مرور ذهنی کنند، سایر جانداران نیز از حافظهٔ کوتاهمدت برخوردار هستند. و همانطور که آدمیان معمولاً در حافظهٔ کوتاهمدت خود بیشتر اطلاعاتی را مرور ذهنی میکنند که شگفتآفرین (غیرمنتظره) باشند، حیوانهای پائینتر از آدمی نیز بههمین نحو عمل میکنند. حافظهٔ کوتاهمدت حیوان نقشی حساس در شرطیسازی برعهده دارد. در مراحل اولیهٔ شرطیسازی، UCS چیزی نو و پیشبینیناپذیر است. درنتیجه، جاندار فعالانه پیوند CS-UCS را در حافظهٔ کوتاهمدت خود مرور ذهنی میکند. این فرآیند مرور ذهنی احتمالاً همان چیزی است که در نقش واسطهٔ فراگیری پاسخ شرطی کلاسیک عمل میکند. همینکه UCS، دیگر شگفتآفرین نباشد، مرور ذهنی کاهش مییابد و یادگیری متوقف میشود. آنچه گفته شد تبیین دیگری از پدیدهٔ ممانعت فراهم میکند: وقتی UCS معینی کاملاً قابل پیشبینی شد، پیوند تازهای با آن UCS شکل نمیگیرد.
الگوی شناختی دیگری، شرطیسازی را کشف و آزمودن قواعدی میبیند که برطبق آنها رویدادهائی در پی رویدادهای دیگر میآیند (هولیاوک - Holyoak، که - Koh و نیزبت - Nisbett در ۱۹۸۹). بنابراین الگو، هر وقت دو رویداد تازه همزمان یا نزدیک بههم روی دهند، یا قاعدهای نادرست درآید، جاندار ممکن است دست به ساختن قاعدهای تازهای بزند. برای مثال، اگر به موش صحرائی که در موقعیت آزمایش شرطیسازی کلاسیک قرار گرفته، نخست یک نور غیرمنتظره و بلافاصله یک ضربهٔ الکتریکی غیرمنتظره ارائه شود، ممکن است حیوان به این قاعده دست یابد که 'اول نور، بعد ضربهٔ الکتریکی' پس از آنکه قاعدهای بهدست آمد، در مواردی که به پیشبینی درستی بیانجامد، نیرومندتر میشود و هربار به پیشبینی نادرستی منتهی شود، از نیرومندی آن کاسته میشود. مثلاً در مورد قاعدهٔ 'اول نور، بعد ضربهٔ الکتریکی' ، اگر پس از نور ضربهٔ الکتریکی بیاید تقویت، و هر وقت پس از نور ضربهٔ الکتریکی نیاید، تضعیف میگردد. در الگوی وعدهآموزی، بهوضوح تأکید میشود که پیشبینیپذیری از ضروریات شرطیسازی است، زیرا فقط پیشبینیهای درست میتوانند قاعدهای را تحکیم کنند. این الگو پدیدهٔ ممانعت را نیز تبیین میکند: تا زمانیکه قاعدهٔ شناختهشدهای بتواند UCS را پیشبینی کند، هیچ قاعدهٔ جدیدی در مورد آن UCS بهوجود نخواهد آمد.