يکى ديگر از عوامل تطور و گردش نثر و نظم و تغيير، سبکها از راه تراش خوردن لغات و کلمات، و کوچک شدن و تخفيف يافتن آنها است.
همواره بشر ميل دارد با زحمت کمتر وظيفهٔ خود را ادا سازد، و يکى از اسرار ارتقاء و عظمت بشر و بروز تمدن و ترويج و تکميل علوم همين لطيفه است ـ در سخن گفتن نيز مردم همين کار را کرده و مىکنند، و از همين روى مىبينيم که هر زبانى در طول مدت سادهتر و آسانتر و صرف و نحو آن کمتر و سهلتر مىشود، زبان اوستا داراى صرف و نحو مفصل بوده و اواخر کلمات آن از نظر تذکير و تأنيث و خنثى بودن و ساير عوامل مانند صفت بودن کلمه يا مفعول و فاعل بودن آن و غيره داراى حرکات مختلف و حروف گوناگون مىشده است ـ چنانکه زبان عربى و زبان آلمانى و روسى امروز نيز همين حال را دارند ـ ولى بهتدريج آن اشکالات از بين رفت چنانکه در زبان پهلوى که شعبهاى از زبان اوستا بود هيچ يک از آن عوامل و حرکات و حروف زايد بهنظر نمىرسيد. در بان فارسى امروز نيز همين حال ديده مىشود، و اگر زبان عربى نيز متکى به کتاب آسمان و صرف و نحو به اين تفصيل نمىبود و پاىبندى دينى نيز وجود نداشت، بلاشک همانطور که در لهجهٔ اعراب عراق و سوريه و مصر اثر صرف و نحو باقى نمانده است و در زبان علمى عرب نيز آن آثار باقى نمىماند.
اين در قسمت صرف و نحو بود، و در خود لغات و ترکيبات نيز اين حالت جارى است و از افعال گرفته تا لغات جامد و لغات مرکب يا مشتق همه دستخوش سوهان کارى و تراش خوردن و تبديل و تصحيف و قلب حروف مىباشد.
ما براى نمونه از هر کدام از اين لغات يکى دو شاهد مىگذارنيم تا اذهان به کيفيت آن واقف گردد.
جدول کوچک شدن لغات
اوستائى
پهلوى
درى
امروز
اَاُورْوَنْتْاسپه
لورهاسپ
لُهْراسپ
لُهراسب
اَرْدْويسُوراَناهيتا
اَناهيتا
ناهيذ
ناهيد
اَرِجَتْاسپه
ارچاسپ
ارجاسب
ارجاسب
اَژدىدَهاکَه
اژىدهاک
اژدها ـ اژدرها
اژدها ـ اژدر
اَشَوَهيشه
وَِهشتِ باميک
بهشت
بهشت
اَنْتَرِهماَوْنگْه
انترماس
اندرماه
اندرماه
اَهُوَهمَزْدَه
اوهرمزد
اُورمزد
هرمز
اَئْيرَيَنْه
آيْريان
اَىْران
ايران
اَئْيرَيَنْم خْواَرِنو
خورَهىاَيْراى
فّرِهاَيْران
فرّيران
اَثويََّهُاْم
اَتْپيان
آتپَيْن
آتبين(۱)
پَرَنَوماوَنْگَهْ
پُورماس
پُرماه
پرماه(۲)
تَخْمَوْاُروپَهْ
تخمورث
طهمورث
طهمورث
چَثْروگَئُوشه
چهارگوشک
چارگوشه
چارگوش
خْوارْنَنْگُهو نْتَهْ
خورّهاَوْمَنَت
فرّهمند
فرمند
خْوُوِيَئونَهْ
خيون
هوُن
هون(۳)
دَخُويَنْگهُوپَئيتى
دَهْيوپات
دِيهَبْد
دِهدار(۴)
زَرّيَهنام
زرياآن
درياها
درياها
سْپَنَتُوذاَتْه
سپنديات
اسفنديار
اسفنديار(۵)
گروثْماَنْه
گروتمان
گرزمان
ملکوتاعلى
ماوَنْگِهَهْ
ماس
ماه ـ مه
ماه ـ مه
مَئثَنيا
مَيْهْن(۶)
مِهْن
مِيهَنْ
وْرَثْرَغْنَهْ
ورهران
بهرام
بهرام
خَشْنَآويئَيَتْى
خَشْنُوتيه
خُشْنوذى
خشنودى
(۱) . پدر فريدون و 'اُم' در اوستائى 'آن' در پهلوى علامت نسبت است.
(۲) . اندر ماه 'هلال' و پرماه ماه تمام که به عربى 'بدر' گويند.
(۳) . نام قبيلهٔ تورانى دشمنان گشتاسب
(۴) . در اصل بهمعنى پادشاه و رئيس و در اوستا اين لغت به صورت 'دخويويأيتي' هم آمده است.
(۵) . در اينجا الفى برخلاف اضافه شده است.
(۶) . ميهن نوشته و مهن به کسر ميم و سکون نون خوانده مىشده است.
در پايان بحث يک مثل از يکى فعلهاى معين پهلوى که در تمام کتب پهلوى استعمال مىشده و امروز به شکلهاى مختلف درآمده است و تخفيف يافته ذکر مىکنيم:
در زبان پهلوى علامت ماضى نقلى که امروز در زبان ما (ام ـ اى ـ است ـ ايم ـ ايد ـ اند) است با هزوارش 'يکويمونتن' نوشته مىشود و آن فعل 'استاتن' است به معنى 'ايستادن'
مثال: پَتْ کارنامکلى ارَتخشَتْرى پاپْکان اَيْتون نِپِشت اِستاتْ کوپِسْ هچ مَرگْى الکساندرى اُروميک ايَرْان شترو ۲۴۰ کتکخوتاى بوذ ـ کارنامهٔ اردشير بابکان سطر اول.' يعني: به کارنامهٔ اردشير پاپکان چنين نوشته است که پس از مرگ اسکندر رومى در ايرانشهر ۲۴۰ کتخدا (فرمانروا) بوده است.
در مورد خبر مطلق: 'افِشْ کاروان ايوَرز کنند و پيلوان پَتْ پيلرونْد و سُتورپان پَتْ ستور رِ ونْدوَوْرتين دارپت ورتين رِونْدوَسْ اِستِت شپرگى روتستهم، و سکَنتيرى پورتير و وَسْ زريهى روشن و وسَ زريهى چهار کرَتْ، و کاروانى ايران شترايَنْون و ر اَستِت کَذْاونک اَوْ آسمان شُوْذ و پَتان اَوْ دو شخو شُوِذ ـ اديواتکار زريران ص ۴(متون پهلوى ـ طبع بمبئى ترجمهٔ نگارنده)
ترجمه: پس لشگر حرکت کنند و پيليان به پيل و ستوربان به ستور و گردونهدار به گردونه به راه افتند، بسيار است سپر رستمي، بسيار ترکش پرتير و بس زرهروشن و بس زره چهارترک (چهار آينه) و لشگر ايران شهر چنين استند که بانک بر آسمان شود و آواز پاى به دوزخ رسد.