|
مهتاب که نور پاک دارد |
از بانگ سگى چه باک دارد! |
|
|
رک: ابر را بانگ سگ زيان نکند |
|
مهتاب نرخ کرباس را مىشکند |
|
|
نظير: سگ سفيد ضرر پنبهفروش است |
|
مَه چو لاغر شود انگشت نما مىگردد٭ |
|
|
|
٭ بىرياضت نتوان شهرهٔ آفاق شدن |
............................... (صائب) |
|
مَه در شب تيره آفتاب است٭ |
|
|
نظير: چراغ موشى بِهْ از خاموشى است (عا). |
|
|
|
٭ چون عشق بوَد به دل صواب است |
................. (اميرخسرو دهلوى) |
|
مِهر ابله مِهر خرس آمد يقين٭ |
|
|
رک: دوستى جاهل به دوستى خرس مانَد |
|
|
|
٭ ............................... |
کين او مِهر است و مِهر اوست کين (مولوى) |
|
مهربانان زخمها خوردند و نخروشيدهاند٭ |
|
|
نظير: |
|
|
حاشا که من از جور و جفاى تو بنالم (سعدى) |
|
|
ـ بلائى کز حبيب آيد هزارش مرحبا گويم |
|
|
|
٭ اوحدى از جور آن نامهربانت ناله چيست |
......................... (اوحدى) |
|
مِهرش چيست که هشت يکش باشد |
|
|
نظير: اصلش چيست که فرعش باشد |
|
مِهرم حلال، جانم آزاد! |
|
|
مِهرم را به تو بخشيدم، مرا طلاق بده |
|
مُهرهٔ خر، ارزانى افسار خر! (امير عليشير نوائى) |
|
|
رک: سر خر و دندان سگ |
|
مُهرهٔ خر در خور تزئين افسار خر است |
|
|
رک: سرِ خر و دندان سگ! |
|
مُهرهٔ سوراخدار به زمين نمىماند |
|
|
نظير: |
|
|
کاه زرد به کاهدان نمىماند و مهرهٔ سوراخدار به زمين |
|
|
ـ سنگ قيمتى به زمين نمىماند |
|
مَه فشانَد نور و سگ عوعو کند٭ (مولوى)
|
|
|
رک: ابر را بانگ سگ زيان نکند |
|
|
|
٭ ......................... |
هر کسى بر طينت خود مىتند (مولوى) |
|
مهمانِ بىوقت از پهلوى خود مىخورد (از جامعالتمثيل) |
|
|
نظير: مهمان دير وقت خرجش با خودش است |
|
مهمان تا سه روز عزيز است |
|
|
نظير: |
|
|
ميهمان گرچه عزيز است ولى همچو نفس |
خفقان آرد اگر آيد و بيرون نرود! |
|
|
ـ روز اول ناز و نياز، روز دوم نان و پنير، روز سوم چوب دراز! |
|
|
ـ شب اول طلا، شب دوم نقره، شب سوم مس، شب چهارم چُس و فِس! |
|
|
ـ من اينجا دير ماندم خوار گشتم |
عزيز از ماندنِ دائم شود خوار (دقيقى) |
|
مهمان تحفهاى است از تحفههاى بهشت |
|
|
نظير: مهمان هديهٔ خداست |
|
مهمان چشم ندارد مهمان را ببيند صاحبخانه هر دو را |
|
|
نظير: مهمان مهمان را نمىتواند ببيند صاحبخانه هر دو را |
|
مهمان حبيب خداست، شب ماندنش بلاست |
|
|
رک: مهمان هديهٔ خداست، اما اگر نخواست برود بلاست |
|
مهمان خرِ صاحب خانه است (عا). |
|
مهمان خندهرو باشد صاحب خانه خون بگريد؟ |
|
|
اشاره است به مشکلات مالى صاحب خانه در پذيرائى از مهمان. |
|
|
نظير: کودکان ناشتا، پدر مديون |
مخور اين نان و آش، خون خور خون (اوحدى) |
|
مهمان خوب است اگر سينىاش از خانهٔ خانداداش باشد |
|
مهمان ديروقت خرجش با خودش است |
|
|
نظير: مهمان بىوقت از پهلوى خود مىخورد |
|
مهمان روزى خودش را با خودش مىآورد |
|
|
رک: مهمان روزى خودش را با خودش مىآورد و بلاهاى صاحب خانه را با خودش مىبَرَد |
|
مهمان روزى خودش را با خودش مىآورد و بلاهاى صاحب خانه را با خودش مىبرد٭ |
|
|
|
٭ خراسانىها در اين باب افسانهاى دارند و حکايت مىکنند که روزى ميهمانى به کلبهٔ محقر مرد روشندلى وارد شد. آن مرد مقدم او را گرامى داشت و با وجود تنگدستى صميمانه از وى پذيرائى کرد و آنچه داشت در طبق اخلاص نهاد و براى او آورد. ميهمان با دلى شاد و خرسند از او خداحافظى کرد و رفت ولى همين که قدم از خانه بيرون گذاشت صاحبخانه از پشت مشاهده کرد که مشتى مار و عقرب و رتيل به تن او چسبيدهاند. وحشتزده به دنبال او روان شد. چون اندکى راه پيمودند و به بيابان رسيدند. ديد که جانوران گزنده همه از بدن او به زمين ريختند و هر يک به گوشهاى گريختند و در لابهلاى سنگها و بوتههاى صحرائى پنهان شدند. دانست که آنچه ميهمان با خود برده و در بيابان ريخته درد و بلاهاى خانهٔ او بوده است. پس خدا را شکر کرد و به خانه بازگشت. (عقايد و رسوم مردم خراسان، تأليف نگارنده چاپ دوم، انتشارات سروش، تهران، ۱۳۶۳، حاشيهٔ صفحات ۶۳۸ و ۶۳۹) |
|
مهمانِ سر زده خرجش با خودش است |
|
|
نظير: مهمان ناخوانده از کيسهٔ خود مىخورد |
|
مهمانِ سير را همه کس طالب است |
|
|
نظير: مهمان سير سرقفلى دارد |
|
مهمانِ سير سرقفلى دارد |
|
|
نظير: مهمان سير را همهکس طالب است |
|
مهمان که يکى باشد صاحب خانه گاو مىکشد |
|
مهمان منى به آب آن هم لب جوى! (به مزاج بهکار برند) |
|
|
رک: با آب حمام دوست مىگيرد |
|
مهمان مهمان را نتواند ديد و صاحب خانه هر دو را |
|
|
صورت ديگرى است از: مهمان چشم ندارد مهمان را ببيند، صاحب خانه هر دو را |
|
مهمان ميارى بيار اما امام اعظم نباشد! ٭ |
|
|
|
٭ براى اطلاع از ريشه و مأخذ اين مَثَل رجوع شود به کتاب کوچه، تأليف احمد شاملو، حرف الف، دفتر سوم، صص ۸۰۷ ـ ۸۰۹ |
|
مهمانِ ناخوانده خرجش با خودش است |
|
|
صورت ديگرى است از: مهمان سرزده خرجش با خودش است |
|
مهمان نمىخواهى زير پايش را جارو کن! |
|
مهمان هديهٔ خداست |
|
|
نظير: مهمان تختهاى است از تختههاى بهشت |
|
مهمان هديهٔ خداست، اما اگر نخواست برود بلاست |
|
|
نظير: |
|
|
مهمان حبيب خداست، شب ماندش بلاست |
|
|
ـ ميهمان اگرچه عزيز است ولى همچو نفس |
خفقان آرد اگر آيد و بيرون نرود! |
|
مهمان ناخوانده از کيسهٔ خود مىخورَد |
|
|
نظير: مهمان سرزده خرجش با خودش است |
|
مهمان هر که در خانه هر چه |
|
|
رک: مهمان هر که باشد، در خانه هر چه باشد |
|
مهمان هر که باشد، در خانه هر چه باشد |
|
|
نظير: |
|
|
مهمان هر که در خانه هر چه |
|
|
ـ رسيده رسيده خورد |