|
نويسندگان اين عصر غالباً باقتفاى قائممقام گام برمىدارند، يا به سادهنويسى مايلاند و يا به شيوههاى قديم و سبکهاى مختلف تفنن و تتبع مىکنند. و از آن جملهاند:
|
|
ميرزامحمدابراهيم نواب طهرانى بدايعنگار که عصر محمد شاه و ناصرالدين شاه را دريافته و از اعيان و کُتاب محترم دولتى بوده و شعر نيز مىگفته است و بهترين منشآت او ترجمهٔ نامهٔ مولىالموالى على بن ابيطالب به مالکاشتر نجعى است که با مقدمهٔ بسيار لطيف در ابتداى کتاب مخزنالانشاء به خط ميرزا رضاى کلهر استاد بزرگ نستعليقنويس آن عصر در طهران به طبع رسيده است ـ سبک بدايعنگار در اين رساله بسيار ممدوح و مطبوع است و طمع و لذت نثر نظامالملک و جرفادقانى و استادان عهد سلجوقى را به خواننده مىچشاند و من از نثرهاى ساده و فنى قرون متوسط و اخير نثرى تمامتر کاملتر از عبارات اين ساله و مقدمهاش نيافتهام اينکه چند جمله تبرک و تيمن را از وى نقل مىشود:
|
|
'اگر چند اميرالمؤمنين على (ع) را با همهٔ معالى و محاسن شيم، روزگار خلافت دير نماند و نه بس مدتى برآمد که اطراف جهان بر وى برآشفت و آسمان خيرگى آغاز کرد و عموم اصحاب و پيروان او که خود را جنود خداى سبحانه مىپنداشتند، با او درانداختند و در انجام بهدست آن ناپاک و بىباک و کافر نعمت غدار درجهٔ رفيعهٔ شهادت يافت، و با جوار حق سبحانه و مشاهدت ابرار فائز گشت، ولى مردم هوشيار دانند که اين دو روزهٔ جهان برگذر است و هيچکس را در آن عمر جاودان نباشد و ناچار همه را مرگ فرارسد و چون چنين باشد بارى آن را که به روزگاران نام نيک بماند و بر نام او درود فرستند و آفرين گويند تواند که هستى دايم باشد و اين معنى را عمر جاودان توان نام نهاد و امروز از عقد يک هزار و صد و سى و اند سال فزون است که اين نام بزرگوار را بزرگان هر ملت و بخردان هر امت به بزرگى ستايند و بر آئين حشمت از او نام برند، گروهى امامش دانند و طايفهاى خدايش خوانند... و در جمله کس را از اهل شرايع و ملل و صاحبان اهوا و نحل در بزرگى او سخن نباشد... و همين معانى نتيجهٔ ذات مقدس و ذيل طاهر و خلق کريم و نفس رحمانى و ملکهٔ ربانى او تواند بود' (مخزنالانشاء ص ۵-۶).
|
|
|
ميرزا جعفر حقايقنگار از نويسندگان حقجوى و فاضل و سادهنويس عصر ناصرى است و تاريخ قاجاريه را تا ثلثى از عهد ناصرى نوشت و آن را حقايقالاخبار نام کرد و اين کتاب در عهد خود او به طبع رسيد ليکن به سبب آنکه در آن تاريخ از ميرزا تقىخان اميرکبير سخنى به حق گفته بود و از رقيب او ميرزا آقاخان آنچه مىدانست نوشته، به امر ناصرالدين شاه آن کتاب جمع و ضبط گرديد و گاه به گاه نسخهاى از آن مىتوان بهدست آورد.
|
|
|
ميرزا حسن فسائى، فارسى مؤلف فارسنامه که کتابى است در غايت نفاست مشحون به تاريخ و جغرافيا و رجال و مزارات و کيفيت مملکت فارس و در کمال سلاست و روانى و غايت اتقان و نهايت صحت و اعتبار تأليف گرديده و به طبع رسيده است.
|
|
|
مجدالملک پدر امينالدوله است ـ وى نيز در خط و ربط و کتابت از متجددان آن عصر و از فضلائى است که قديمىترين انتقاد از فساد دربار ناصرى را به رشتهٔ تحرير کشيد و رسالهٔ موسوم به 'مجديه' (اين کتاب اخيراً در تهران طبع شده است) را که اشارات مرموز و لطيف و بسيار زيبا از مفاسد وزارت مستوفىالممالک بزرگ دربر دارد به طريق سرى در بين محافل سياسى و اعيان کشور منتشر ساخت ـ اين رساله قديمىترين انتقادى است که از اوضاع سياسى عصر در ايران بهعمل آيد و يا در عرض انتقادات ملکم و طالبوف و ديگران قرار دارد و مصدر به اين بيت است:
|
|
من گنگ خواب ديده و عالم تمام کر |
|
من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش |
|
|
|
روحى مردى از اهل کرمان که نمىدانم همان شيخ احمد روحى کرمانى معروف است که با ميرزا آقاخان و حسن خبيرالملک در تبريز کشته شدند يا روحى ديگرى است؟ ترجمهاى از کتاب افسانهٔ موسوم به (سرگذشت حاجى باباى اصفهانى تأليف مستر 'موريه' منشى اول سفارت انگليس در ايران معاصر فتحعلى شاه) موجود است که مکرر به طبع رسيده است و اين ترجمهٔ همان است که توسط مدير حبلالمتين در کلکته و بار ديگر در بمبئى به چاپ رسيده است (۱). و مشهور است که اين کتاب را 'روحي' از انگليسى به فارسى ترجمه کرده است. قلمى که قدرت بر مجسم ساختن حکايات حاجى بابا کرده است از قادرترين و محکمترين سادهنويسان آن عصر مىباشد ـ و هر قدر بر نويسندهٔ اصلى اين کتاب که بايستى آن را معجز هوش و فراست و يادداشت و گردآورى معلومات شرقى شمرد، آفرين وخه و احسنت روا است، بر اين مترجم نيز بايست احسنت و آفرين گفت.
|
|
(۱) . حاجى باباى اصفهانى در دو جلد به تاريخ ربيعالثانى سنهٔ ۱۳۲۴ در کلکته چاپ سربى شده است. و ديگرى از مردم هندوستان نيز اين کتاب را ترجمه کرده و آن نيز در بمبئى چاپ سنگى خورده است و مراد ما ترجمهٔ روحى است نه ترجمهٔ غيرروحي.
|
|
نثر حاجى بابا گاهى در سلاست و انسجام و لطافت و پختگى مقلد گلستان و گاه در مجسم ساختن داستانها و تحريک نفوس و ايجاد هيجان در خواننده، نظير نثرهاى فرنگستان است، هم ساده است و هم فني، هم با اصول کهنهکارى استادان نثر موافق و هم با اسلوب تازه و طرز نو همداستان، و در جمله يکى از شاهکارهاى قرن سيزدهم هجرى است.
|
|
تنها عيبى که در اين کتاب ديدهايم آن است که در استعمال افعال انشائى طرز جديد و قديم را با هم ترکيب کرده و از تحت ضابطه و رسم بيرون شده است چنانکه در قديم رسم بود که افعال غيرخبرى يا استمرارى را يائى مجهول در آخر فعلالحاق کردندى و در عصر اخير در اينطور افعال، علامت 'مي' استمرارى در اول مىآوردند. و مترجم حاج بابا اين هر دو علامت را با هم جمع کرده است و مطبوع نيفتاده بل از ضابطه و اسلوب خارج شده است چنانکه گويد:
|
|
'اگر هر کس پرده از کار خود برمىداشتى و چنانچه هستى مىنمودى آن وقت معلوم شدى که دنيا چيست و اهلش که؟ ماه هالهدار گاه از ميان ابرهاى تنگ سر برمىکردى و عالمى را منور مىکردي، و گاه به يک بار مىنهفتى و عالمى را به ظلمت مىنهفتي' (حاجى بابا جلد ۲ ص ۱۳۹).
|
|
و احياناً در غير مورد نيز ياى استمرارى به فعل خبرى افزوده است مانند:
|
|
'مردان معلوم بود زنى را به زور مىکشند و زن به التماس و التجا به زانو افتاده، با وضع دلگداز و جان کندنى که برتر از آن تصور نمىشود دست و پا مىزد، چون به لب بام رسيدند آواز (۲) زن بلند شد، اما از اثر هوائى که از طرف عمارت مىوزيد چنان درهم و برهم و به نوعى وحشتانگيز بودى که به قهقهٔ خندهٔ ديوانگان مىنمودي' ص ۲۴۰.
|
|
(۲) . در متن (آوازه) و اينجا مورد اين لفظ نيست زيرا آوازه يا به معنى (شهرت) و (خبر) است يا (قول و تغني) در صورتى که مراد در متن فقط آواز است ـ بنابراين به تصور غلط مطبعى ما آن را اصلاح کرديم.
|
|
صيغهٔ استمرارى 'بودى' در سطر آخر غلط است و صيغهٔ آخر جمله که در مورد تشبيه آمده است مىتواند ياى استمرارى يا مى استمرار داشته باشد اما آوردن 'مى ـ ي' هر دو در اينجا از قبيل فعلهاى مذکور و بالاتر بىمورد و از روى خامى و ناتمامى است.
|
|
|
ميرزا محمد تقى سپهر مستوفى ديوان و از مقربان عهد محمد شاه و ناصرالدين شاه بود، محمد شاه او را به نوشتن تاريخ عمومى امر کرد و او با رنج مدتى مديد، ناسخالتواريخ را در مجلدات چند به شيوهٔ پخته نوشت، و در عهد ناصرى پايان يافت و در ازاءِ اين خدمت به لقب لسانالملک ملقب گرديد (۱) ، سبک او ساده و قديمى و پخته است و الحق در گرد آوردن ناسخالتواريخ زحمت گرانبهائى کشيد، هر چند آن تاريخ امروز کهنه است.
|
|
(۱) . ناصرالدين شاه علاوه بر خلعت و اضافه مواجب قريهٔ اسحقآباد و خرمدشت و چند قريهٔ ديگر را از توابع کاشان که هر يک ديهى است با کثرت رعيت به تيول ابدى بدو بخشيد و امر به طبع آن تاريخ فرمود.
|
|
|
ناصرالدين شاه (۱۲۲۸-۱۳۱۳) و جلوسش به تخت در ۱۲۶۴ پسرمحمدشاه است نثرى بسيار ساده دارد با زبان فرانسه اندکى آشنا و با تمدن اروپا بسيار آشنا بوده است. سفرنامههاى او معروف است، دو سفر به اروپا سفرى به عتبات، دو سفر به خراسان و سفرى به مازندران، اين است سفرنامههاى او و منتخبى از سعدى و حافظ دارد که سليقهٔ او را مىرساند.
|
|
|
فرهاد ميرزا پسر وليعهد از شاهزادگان فاضل و نويسنده بوده است؛ سفرنامهاى در شرح مسافرت بيتالله دارد که بسيار مفيد است، کتاب زنبيل به تقليد کشکول شيخ بهائى سفينهاى است که همه چيز در آن هست و از جمله کتب مفيد او کتب جامجم است که در تاريخ و جغرافيا و هئيت تأليف کرده است نيز فلکاسعاده در هئيت و تخطئه علم احکام نجوم از آثار او است.
|