|
|
|
ساختار اجتماعى سامان و سپهر (Konstellation) منظمى از عناصر يا بافتى منظم است و به آن نوع از جنبههاى زندگى اجتماعى مربوط مىشود که نسبتاً مداوم و مقاوم هستند. نهادهاى اجتماعى گاهى به منزله عناصر ساختارى جامعه مورد بحث قرار مىگيرند، ولى بيشتر متفکران معتقدند که بهوسيله ساختار، گروهبندى عناصر اجتماعى نيز بر حسب معيارهاى مشخصي، مثلاً ساختارهاى سنى و طبقاتي، در نظر گرفته مىشود (رجوع کنيد به: مبحث ساختارهاى اجتماعى 'بافتهاى اجتماعي' ).
|
|
|
سامانهاى اجتماعى جدا کننده مناسبات بين انسانها در يک ساختار اجتماعي. اين مفهوم در جامعهشناسى صورى (formale soziologie) متوجه اين وضعيت است که در آن، قضاياى جامعهشناسى خرد (نظير تعاملهاى اجتماعي) درباره ارتباطات متقابل و مکمل با يکديگر بهصورت شبکه به هم پيوسته درمىآيند و تا حدى بيانگر سيستمها هستند. بر اين اساس، شبکهها بيشتر به ساختارهاى غيررسمى (informelle Strukturen)، يعنى به مناسبات اجتماعى نهادينه نشده (Nicht-institutionalisierte Sozialbeziehungen) مربوط مىشوند. اين مفهوم سابقاً بيشتر معناى مجازى داشت، ولى اخيراً از لحاظ روششناسى و نظري، بسيار پربارتر بهکار مىرود.
|
|
|
عده نسبتاً زياد و معينى از افراد که اغلب يا يکديگر در تعامل هستند. گاه درجات معينى از ساختارى شدن (مثلاً ساخت يک هنجار، يک نقش و يک ارتباط) به اين تعريف اضافه مىشود. برخى تعاريف ديگر، گروهها را به منزله سيستمهاى اجتماعى مينياتورى در نظر مىآورند، در حالى که شبکه مىتواند عنصر واژگانى پيونددهنده بين تعامل و سيستم باشد. آنچه در زبان عاميانه علامت مشخصه گروه است با مفهوم اجتماعى آن تطبيق نمىکند (مثلاً گروه کارمندان). در اين موارد، گاهى از شبه گروه (Quasigrppe) يا گروه منفعتى (Interessengrppe) سخن گفته مىشود. (رجوع کنيد به: مبحث تکنيک تحقيق ـ تحقيق تجربى در علوم اجتماعي).
|
|
|
اگر احساس، اراده و آرزوهاى يک شخص يا يک گروه متوجه هدف خاصى باشد، در آن صورت از منافع صحبت مىکنيم. منافع اغلب در نيازهاى خاص، در انگيزههاى خاص يا در تصورات هدفمند (Zielvorstellungen) خاص اشخاص تبلور مىيابند و بيشتر خاص نقشها هستند (مثلاً منافع کارمندان، کشاورزان و آوارگان) و در اين حالت بيشتر شکل اتحاديهاى به خود مىگيرند. مناقشه در اين مورد هنوز ادامه دارد که آيا در وراى منافع ادارک شده ذهني، منافع عينى نيز وجود دارد يا خير.
|
|
|
ناهماهنگى (Interessendivergenz) ميان منافع اشخاص، گروهها يا شبهگروهها (و اغلب بين اتحايهها). تعارض منافع ممکن است بهصورت تعارض در هدفها، هنجارها يا توزيع رخ دهد. مفهوم تعارض، آغازى براى فرضيات متعدد اصلى است که در درون جامعهشناسي، درباره علل، روند و حل تشنجات اجتماعى وجود دارد. برداشتهاى متفاوتى در اين باره ابراز شده است که آيا تعارضها، تنها اختلالات سيستم را بيان مىکنند يا اينکه در اصل، عناصر ذاتى بهوجود آورنده حوادث اجتماعى هستند.
|
|
|
نوع ويژهاى از ساختار اجتماعى که بر اثر وابستگى متقابل و شديد بين اجزاء آن شکل مىگيرد. اين امر بدين معنا است که تغييرات در بخشى از سيستم، سبب تغييرات در بخشهاى ديگر مىشود. طرفداران نظريه سيستمى عقيده دارند که بافتهاى اجتماعى (نظير گروهها، انجمنها و همچنين جامعه در کليت آن) به منزله سيستم اجتماعى فهميده مىشوند که گرايش بهسوى خودتنظيمى (Selbstreulierung) و حفظ حالت تعادل دارند. سيستمها در اين منظر بهصورت برنامهپذير و همچنين هدايتپذير درمىآيند. بدين ترتيب، پيچيدگى بىنظم آنها کاهش مىيابد و پيچيدگى منظم و نظاممند جايگزين آن مىشود.
|
|
|
يک سيستم از هنجارها و قواعد مداوم و مقاوم که حول ارزشهاى محورى و کارکردهاى اصلى يک جامعه مىگردند و به هم مربوط مىشوند. بهعنوان مهمترين نهادهاى جامعه مىتوان اين نهادها را ذکر کرد: خانواده، اقتصاد، حقوق، مالکيت، مذهب و غيره. مهمترين وجه مشخصه 'نهاد' اين است که در هر جامعه، مجموعههاى هنجارمند مشابهى ـ البته با وجود تفاوت در محتواى شکلگيرى آنها ـ تکامل مىيابند. مسأله قابل ذکر ناهمگونى (Heterogenität)، اجزاء مورد بحث آنها است (مثلاً مالکيت و اقتصاد). صرفنظر از زبان معمولي، اغلب در مفهوم اصلى اشکال خاصى از سازمانها و تشکيلات به منزله نهاد معرفى مىشوند (مثلاً کليساها، کارگاهها و بيمارستانها).
|
|
|
سهم و بهعبارت ديگر نتيجه کار يک عنصر اجتماعى است براى نايل شدن به حفظ يک وضعيت نهائى (يک سيستم اجتماعي). اغلب اين مفهوم در معناى تأثير (در نظر گرفته شده) بهکار مىرود (که به آن کارکرد علنى نيز مىگويند.) از لحاظ جزئيات بايد ميان نتايج مثبت کارکردى (eufunktionale) و نتايج منفى کارکردى (dysfunktionale) تفاوت قائل شويم. در مورد اخير، تأثير اختلالآور يا حتى تأثير مخرّب کارکردى باعث بهوجود آمدن ارزش کاذبى (Schwellenwert) مىشود که بهوسيله ساز و کارهاى خودتنظيمى ديگر نمىتوان آن را متعادل ساخت.
|
|
| قدرت (Macht) و سلطه (Herrschaft)
|
|
(از نظر وبر) قدرت در داخل يک رابطه اجتماعي، عبارت است از بخت پيشبردن اراده خود بهرغم مقاومت موجود، بدون توجه به اينکه اين بخت بر چه اصلى مبتنى است. در اين تعريف مقاومت شرط لازم براى تحقق قدرت تلقى نمىشود و همچنين اين موضوع بدون پاسخ مىماند که اين قدرت مورد بحث چه زمينه و زيرساختى را دارا است. برخلاف قدرت، سلطه يعنى اعمال قدرت نهادينه شده بهصورت مشروع و قانوني. در عين حال با اين تعريف درجه نهادينه شدن و بعد (و همچنين دلايل) قانونى بودن قدرت بهطور کلى يک امر تجربى تلقى مىشود نه يک مسأله لغوي.
|
|
|
گوناگونى ويژگىهاى فردى که مىتوانند از لحاظ اجتماعى هم بىاهيمت (مثل گروه خوني) و هم مهم باشند (مثل درآمد يا جنسيت). ويژگىهائى که از نظر اجتماعى مهم هستند، در مواردى از لحاظ ارزشى خنثى هستند و سبب تمايز افقى (Horizontalen Differenzierung) مىشوند. البته ويژگىهاى مهم اجتماعي، کم و بيش داراى بار ارزشى هستند (و آنها عبارتند از: عوامل مربوط به وضعيت اجتماعى-Statusdaktoren، مثل تعيلم و تربيت و وضعيت شغلي) که گاهى سبب تمايز عمودى (Vertilalen Differenzierung) و اعتبار اجتماعى متفاوتى مىشوند.
|
|
| قشر (Schicht) و طبقه (Klasse)
|
|
اگر بتوان اکثر افراد را در يک سيستم مبتنى بر تمايزهاى عمودى مرتب کرد، در آن صورت از قشربندىهاى اجتماعى سخن گفته مىشود. اين يک مسأله تجربى است که قشرها واقعاً تا چه حد متبلور مىشوند و به اين ترتيب آشکارا يکديگر را محدود مىکنند. افراطىترين شکل قشربندى اجتماعى را مىتوان در جامعه طبقهبندى شده (Kastengesellschaft) هند يافت. همچنين جامعه صنفى قرون وسطى و آنچه بهنام جامعه طبقاتى ذکر مىشود، قابل يادآورى است. آنچه مورد بحث و اختلاف است اين است که آيا تا چه حد مىتوان در شرايط کنوني، از مرزبندى روشن طبقاتى و قشرها صحبت کرد و اينکه آيا اصولاً مفهوم طبقهبندى اجتماعي، مطابق با شرايط امروزى هست يا نه. در ارتباط تنگاتنگ با ساختار طبقهبندى اجتماعى مفهوم تحرک (Mobilität) قرار دارد. هر چه جامعه بازتر و نفوذپذيرتر (Durchlässiger) باشد، به همان نسبت تحرک اجتماعى بيشتر بهوقوع مىپيوندد.
|