|
| ويژگىهاى فرهنگى و هنرى، استان زنجان
|
|
مردم اين استان از نظر ترکيب قومى مجموعهاى درآميخته از اقوام آريايى و گرجى و قبيلههاى ايلهاى خمسه هستند و تيپ ويژهٔ زنجانى را که در جلگهها و کنارههاى رودخانههاى استان زندگى مىکنند، بهوجود آوردهاند. خصوصيات فيزيکى اين تيپ، رنگ گندمى پوست و چشمهاى ميشى با موهاى سياهرنگ است. تيپ ديگرى در بلندىها و کوهپايههاى استان زندگى مىکنند که به علت اختلاط نژادى اندک، همچنان به ظاهر آريايى باقى ماندهاند و با پوست سفيد، چشمهاى سبز و روشن و موهاى بور شناخته مىشوند.
|
|
استان زنجان زيستگاه ايلهاى پنجگانهٔ خمسه مشتمل بر : عشاير شاهسون، اوصانلو، مقدم، بيات و خدابنده است. هر يک از اين ايلها، علىرغم تنوع در بعضى از خصوصيات، از وحدت فرهنگى برخوردار هستند.
|
|
زبان اهالى منطقه نيز مانند نژاد آنها يکسان نيست؛ اما مسلم است که پس از استقرار قومهاى ترکزبان و مهاجرت آذرىها، تعدادى از واژگان زبانهاى ترکى، جغتايى و ترکى آذرى به زبان فارسى مردم محل وارد شده است. در اثر کثرت رفتوآمدها و نزديکى منطقه به تهران، زبان فارسى در خانوادههاى استان زنجان متداول گرديده است و استعمال واژگان فارسى در محاورات ترکى روزمره نيز مرسوم شده است.
|
|
حمداللّه مستوفى در کتاب نزههالقلوب (۷۴۰ هجرى) مردم منطقه را سنّى مذهب ذکر کرده است. بررسىهاى تاريخى روشن نمودهاند که غازانخان و اولجاتيو، در طول حيات و حکومت خود، پاىبند به مذهب خاصى نبودهاند و دربار آنها براساس تبليغات و سياستهاى روز، از نظر مذهبى، متغير بوده است. در اوايل قرن هشتم هجرى، همزمان با انتخاب سلطانيه به پايتختى، خانهاى مغول، مذهب سنت و جماعت را پذيرفتند و اين مذهب در سراسر منطقه رايج بوده است. فرقه اسماعيليه نيز عقايد خود را در منطقه رواج داده بودند. به نظر مىرسد از دوران صفويه به بعد، مذهب شيعه در بين مردم استان رواج کامل يافته است.
|
|
در حال حاضر، اکثريت قريب به اتفاق مردم استان پيرو مذهب شيعهٔ اثنى عشرى هستند و به خاندان عصمت و طهارت ارادت کامل دارند.
|
|
فرهنگ مردم زنجان همچون فرهنگ ساير مناطق آذرىزبان، در ارتباط با عاملهاى متعدد جغرافيايى، اقتصادى، اجتماعى، تاريخى، مذهبى و تحت تأثير گرايشهاى گوناگون مذاهب ايرانى و اسلامى شکل گرفته و از ويژگىهاى منحصر بهفردى نيز برخوردار شده است. عمدهترين ويژگى فرهنگ مردم اين خطه، تکوين زبان و ويژگىهاى فولکلوريک آن است که به نحوى در رسمها و آيينهاى قومى انعکاس يافته است.
|
|
چگونگى رواج زبان آذرى از ديرباز مورد گفتوگوها و مباحثههاى گوناگون بوده و عقايدى مختلف و غالباً متناقض و دور از حقيقت در اين باره اظهار شده است؛ اما آنچه در ميان اين نظريهها و افسانهپردازىهاى ضد و نقيض، محرز است و قطعيت دارد، اين است که زبان آذربايجانى قرنهاست زبانِ احساس و انديشههاى مردم آذرىزبان اين ديار است.
|
|
فولکلور يا ادبيات شفاهى مردم منطقه نيز مانند تاريخ و زبان آن، از سابقهاى کهن برخوردار است.
|
|
اشکال مختلف ادبيات فولکلوريک اين خطه، محصول پيکار و تلاش مردمى است که غم، شادى، آرزو، نفرت و محبت خود را در قالبهاى آن منعکس کردهاند. نمونههاى گوناگون اين نوع آثار، عادتها، روشها، آيينها، رسمها، اعتقادها، باورهاى دينى و مذهبى، دلبستگىها، ارزشها و نهادهاى اجتماعى عصرهاى مختلف را به خوبى نشان مىدهند.
|
|
مردم آذرىزبان آفرينندهٔ يکى از غنىترين گنجينههاى ادبيات شفاهى ملتهاى خاورميانه و ايران مىباشند. مردم آذرىزبان، مردمان شاعرمسلکى هستند که هرگاه با پديدههاى طبيعى، رخدادهاى اجتماعى و پيشامدهاى گوارا و ناگوار روبهرو شدهاند، احساسات خود را با زبان شعر بيان کردهاند و براى هر مناسبت «باياتي» سرودهاند. از کار عادى روزانه تا عالىترين جلوههاى احساس و عاطفهٔ بشرى، در شعرها و باياتىهاى آنها همواره حضور داشته است:
|
|
مادر با «لالايي» سحرانگيز و شيرين، نونهال خود را در گلبرگهاى باياتى پيچيده و او را به خواب شيرين و رؤيايى دلپذير فرو مىبرد. عروسى با شعر آغاز مىشود و با آن نيز پايان مىپذيرد. سوگوارى و عزا با «آغي» آغاز و پايان مىيابد. کشتگران آفتاب را، باران را با شعر فرا مىخوانند؛ باد را، بوران را با شعر نفرين مىکنند؛ مزرعهٔ طلايى را، گاو و گوسفندان را با شعر توصيف مىکنند. سوارکاران، رزمندگان همه و همه، با شعر زاده مىشوند، مىبالند و مىميرند.
|
|
به هر گوشهاى از زندگى مردم اين سرزمين نظر بيفکنى، شعرى سر بر مىکشد. زلالى چشمهسارانش، رقص خاموش گلبوتههاى قالىهايش، ساز عاشيقهايش و ... جملگى در هماهنگى بىنظير با ميل، آرزو، ترس، اضطراب، عشق و نفرت به طور شگفتانگيزى بيان مىگردند.
|
|
برجستهترين نوع شعر مردم آذرىزبان، باياتى است. در فرهنگ شفاهى مردم زنجان و ديگر منطقههاى آذرىزبان. باياتىها به خاطر گستردگى و مضمونهاى رنگارنگ، ايجاز در کلام و قالبهاى زيبا و دلنشين خود مقام اول را دارند. مبالغه نخواهد بود، اگر گفته شود که تاريخ پرتلاطم و سرشار از حوادث مردم اين ديار در لابهلاى هزاران باياتى گنجانده شده است. اگر روزى همهٔ باياتىها در يکجا گردآورى شوند و از ديد جامعهشناسى و مردمشناسى مورد تجزيه و تحليل قرار گيرند، تاريخ قومى تدوين مىشود که طرز زندگى، هستىشناسى و باورهاى فلسفى، اخلاقى، اجتماعى و دينى آن را منعکس خواهد کرد.
|
|
باياتىها از زندگى و راز و نيازهاى مردم ساده و پاکدل مايه مىگيرند و در قالب لفظهايى روان و بىتکلف، جارى مىشوند. اين نغمههاى نغز و دلکش از چنان لطف و خلوط و صفا و صراحتى برخوردارند که به خصوص وقتى با آهنگ ويژهٔ خود ادا شوند، عنان از کف دل مىربايند و گاهى نيز سرشک بر چهرهٔ احساس مىنشانند.
|
|
ارادت و اعتقاد مردم ساده شهر و روستا به اين آثار موزون و دلفريب تا بدان پايه است که باياتىها را حسب حال و آيينهٔ سرنوشتنماى خويش مىپندارند و به هنگام ملال و سرگشتگى و حرمان، بر آن توسل مىجويند و به عنوان تفأل از آن مدد و مراد مىجويند.
|
|
باياتىها آثارى هستند که از دل مردم جوشيدهاند؛ مردم، در طول نسلها، آنها را سينه به سينه بازگو کردهاند، آنچه را که به زبان و سلقهٔ خود بيگانه ديدهاند، به يک سو نهاده و به اقتضاى احساس و نيازهاى عاطفى، تغييراتى در آنها دادهاند. بدين ترتيب، نام سراينده را از روى اين آثار زدودهاند و آنها را به تملک گنجينهٔ فولکلوريک عامه در آوردهاند.
|
|
باياتىها از نقطهنظر محتوا و مضمون، از يک سو مظهر و آيينهٔ زلال عشق و آرزو و اميد و رنج و شادى، و از سوى ديگر، کتاب ناگشودهٔ باورها، آيينها، رسمها و خصلتها و خلق و خويِ قومى انسانهاى ساده و پاکدل، در طول نسلها و قرنهاست.
|
|
براى پى بردن به عمق ديد فسلفى، ميل و آرزود و حسرت و حرمان و شِکوِه و شکايت سرايندگان باياتىها، در زير ترجمهٔ چند باياتى آورده مىشود. اين باياتىها از ميان هزاران باياتى به طور نمونه انتخاب شدهاند :
|
|
بوداغلار اولو داغلار،
|
|
کنار کوهها، اين سربلندان،
|
چشمه لى، سولو داغلار.
|
|
پر از چشمه، پر از آب غزلخوان.
|
بوردا بير آتلى اؤلوب
|
|
سوارى مرده و در ماتمش ابر
|
گؤى گيشنر، بولود آغلار
|
|
زند شيهه ميان برق و باران.
|
بوردان بير آتلى گئچدى
|
|
سحر آمد سوارى از بر دشت
|
آتين اويناتدى گئچدي.
|
|
دمى جولان گرفت و تند بگذشت.
|
آى کيمى شفق ساچدى،
|
|
چو مهتاب سحرگاهان شفق ريخت
|
گون کيمى باتدى، گئچدي.
|
|
چو خورشيد شبانگاهان بهدر رفت.
|
|
داغلاراقار دوشوبدو.
|
|
نشسته برف سنگين روى کوهسار،
|
گؤر نه هامار دوشوبدو.
|
|
لطيف و نرم همچون خواب جويبار.
|
قبر يمى يادلار قازيب
|
|
مرا نااهل گورى کنده دلتنگ
|
اهلتيم دار دوشوبدو.
|
|
بَرَش ديوارِ خنجر، بسترش خار.
|
|
عزيزى يم غمده گول،
|
|
ميان غم بزن لبخند هر دم،
|
غمده دانيش، غمده گول.
|
|
بزن حرف و بزن لبخند در دم.
|
آغ گونده گولن کؤنول
|
|
دلا؛ خندى چو روز آفتابي
|
مردايگيدسن غمده گول.
|
|
اگر مردى بزن خنده به ماتم.
|
|
آشديم، آشديم گول اولدوم،
|
|
شکفتم نرم - نرمک، گل شدم من،
|
بوى آتديم سونبول اولدوم.
|
|
جوانه بستم و سنبل شدم من.
|
بير ديل بيلمز قوشودوم
|
|
به گلشن بىزبان بودم، ز هر گل
|
اوخودوم بولبول اولدوم.
|
|
ورقها خواندم و بلبل شدم من.
|
|