پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

از می عشق تو چنان مستم


از می عشق تو چنان مستم    که ندانم که نیست یا هستم
آتش عشق چون درآمد تنگ    من ز خود رستم و درو جستم
لاجرم هست نیستم، هیچم    لاجرم عاقلی نیم، مستم
چند گویم ز خود که در ره عشق    جرعه‌ای خوردم و ز خود رستم
ننگ من از من است بی من من    بر پریدم به دوست پیوستم
ساقیا درد درد در ده زود    که به یک درد توبه بشکستم
باز، خمخانه برگشادم در    باز، زنار بر میان بستم
هرچه کردم به عمرهای دراز    زان همه حسرت است در دستم
ترک عطار گفتم و بی او    دیده پر خون به گوشه بنشستم


همچنین مشاهده کنید