دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
شاه عباس ۵ (۲)
شاه طهماسب تا هفت سال خانهنشين مىشود. بعد از هفت سال درويش را مىگيرند. |
ـ اى شاه طهماسب تا کى مىخواهى در خانه زانو بزني؟ تا کى مىخواهى عزادارى کني؟ بابا بلند شو برو به کربلا، برو به زيارت، استخوان سبک کن. |
شاه طهماسب را ورداشتند و آوردند به کربلا. از صحن امام حسين (ع) به در مىرفت تا برود به صحن ابوالفضل (س). همى وقت بچه رفته بود به بالاى گلدسته که اذان بگويد تا بچه الله اکبر کرد، شاه طهماسب نشست به زمين و زار زار گريه کرد. |
ـ اى قبلهٔ عالم چيه؟ چه خبر شده؟ |
ـ همى بچه که اذون مىگويد بيارن تا من ببينم. |
ـ به بچهٔ مردم چهکار داري؟ |
ـ بچه را بيارن. |
تا مىآيند، بچه رفته است. |
رفتن به در خانهٔ زن. |
ـ خواهرجان، شاه طهماسب آمده. صداى اذان بچه را شنيده مىگويد بچه را بيارن تا من ببينم. |
ـ ببرن. |
شاه طهماسب بچه را بغل مىکند و زار زار گريه مىکند. |
بچه هم گردن شاه طهماسب را محکم بغل کرده و از بغلش بيرون نمىآيد. |
شب زن رفت به حرم ابوالفضل (س) دور صندوق گرديد و سير گريست. |
هنوز چند روزى نگذشته بود درويش آمد. هو حقى گفت و گفت: اى قبلهٔ عالم الوعده وفا. |
هر چه گفت: اى گل مولا اى جور و اى جور پيشامد کرد، بعد هفت سال هنوز توبه بچه رسيدهام. تو همينجا باش، بچه از تو، نوکرىات را مىکنم. |
مرغ درويش يک پا داشت. قول دادهاى شاه طهماسب به قولت وفا کن. |
ـ کارى مىکنى درويش بيندازمت به زندان. |
ـ شاه طهماسب خيال نکنى که بچه را از تو نمىگيرم. خيلى گپ بزني، بچه را يک سيب مىکنم و مىاندازم به کيسه. |
زن گفت: اى شاه طهماسب بگذار ببره. اما مشقت خيلى ديدهايم. دست ما و دامن خدا، هر چه در پيشانى ما باشه همان مىشود. بگذار ببره. |
يک دست لباس درويشى به بر بچه کردند و دستش را دادند به دست درويش. درويش هم بچه را ورداشت و رفت. |
رفتن و رفتن تا رسيدند به يک کوه بلند. ديد يک چادر زرين زدهاند. دو تا صندلى زرين گذاشتهاند. روى يک صندلى شاه عباس نشست، روى يک صندلى درويش. قليون آوردند، چاى آوردند، شام اصلاً کسى معلوم نبود. خود قليان آمد، سينى چاي، دورى شام. شاه عباس وحشتش زده بود. |
ـ خدايا چه نقله، اينها از کجا مىآيند؟ |
شام که خوردند و به درآمدند. شاه عباس پرسيد: 'اى چه نقل بود درويش. کى شوم آورد، کى از ما پذيرائى کرد؟' |
ـ هر چه ديدي، هيچ مگو، به تو چه اى فضولىها؟! |
رفتن و رفتن تا به يک کوه ديگر رسيدند. رفتند به دم يک غار. درويش شمشير زرينى از کمرش وا کرد و داد به دست شاه عباس. |
ـ خوب گوشهايت را وا کن، ببين چى مىگويم مىروى به غار. هر چه به جلوت آمد، اعتنا نمىکني. شمشير را مىدهى به جلو و صلوات مىفرستي. صلوات مىفرستى و مىروي، در ته غار قصرى هست. مىروى به قصر. صندوقى هست. در صندوق را وا مىکني. چند تا کليد هست و يک صندوقچه. در صندوقچه را وا مىکني، يک مجرى هست. به ميان مجرى يک قوطي. قوطى را ورمىدارى و مىگذارى به جيبت. مبادا به چيزى دست بزني. |
ـ چشم. |
شاه عباس شمشير را به دم داد و رفت به ميان غار. از ميان تاريکى يک دسته مرده آمدند. نه گوشت دارند، نه پوست و در ته چشمهايشان آتش روشن کردهاند. |
ـ شاه عباس به کجا مىروي؟ |
ـ خودت را به کشتن مىدهى شاه عباس. |
جانور مىآيد، پرنده مىآيد، درنده مىآيد. هى داد و بيداد مىکنند که مرو شاه عباس، خودت را به کشتن مىدهي. |
ديوها ققرست مىخندند. شاه عباس گوش نداد. |
رفت و رفت تا به قصر رسيد و به صندوق. سر صندوق را وا کرد ديد صندوقچهاى هست، به ميان صندوقچه يک مجرى و به ميان مجرى يک قوطي. |
قوطى را ورداشت و در جيبش گذاشت. به دور و بر نگاه کرد. تاجهاى زرينى را از سر ميخها آويزان کردهاند. چه تاجهائي، حظ مىکنى که نگاه کني. هر تاج به پادشاهى پدرش مىارزد. يکى از تاجها نظرش را گرفت. |
ـ همى تاج را ورمىدارم و براى بابام مىبرم، دور از جناب به گور باباى درويش، گفته که گفته. |
تا دستش را دراز کرد که تاج را ور دارد. يک شِپات از غيب خورد و از هوش رفت. |
به هوش که امده بلند شد يک ولايت ديگر است. نه غارى هست، نه درويشي، نه هيچي. |
ـ خدايا اى چه بدبختى بود، اى چه کارى بود که من کردم. |
پرسان پرسان آمد. نه کسى را مىشناسد. نه کسى از شاه طهماسب خيرى دارد، نه ولايت او را مىشناسد. |
ـ خدايا خداوندا چه خاکى به سرم بريزم. |
آمد تا به دم دروازهٔ يک شهر رسيد. حيران مانده بود که چهکار کند. نه پولى دارد، نه کسى را مىشناسد. آمد که سرش را بخاراند، ديد لاى موهايش پر از اشرفى است. اشرفىهائى که مادرش به موهايش بافته است. يکى دو تا از اشرفىها را کند که نون و چاى بخرد. يک حياط کرايه کرد. |
سراغ پرس کرد و ديد که تا ولايت باباش چند سال راه است. |
ـ چه جورى بروم، چهکار کنم؟ |
همى جور به غصه مانده بود. |
ـ اى بر پدر درويش لعنت. اى قوطى چه بود. اى وامونده چى داشت که درويش مرا به اى بدبختى انداخت. |
تا در قوطى را وا کرد. خانه روشن شد. ديوها آمدند. |
ـ شاه عباس مبارکت باشه. |
ديوها رفتند و يک دسته پرى آمدند. يک دختر پريزاد از جلو و بقيه از دنبال. |
دختر پريزاد دست شاه عباس را گرفت و در بالاى صندلى نشاند. |
ـ شاه عباس من نامزد تو هستم. مبارکت باشه! |
ـ تو کى هستي؟ اينها کى هستن؟ اينجا کجايه؟ |
ـ غصه مخور شاه عباس. خوب کارى کردى که دستت را دراز کردى به تاج. خودم شِپات زدم. طلسم به اسم تو وا مىرفت. درويش کلاه باز بود، قوطى طلسم من بود. درويش قوطى را مىخواست. حالا از خودت هستم. |
ـ درويش چهکار رفت؟ |
ـ به همانجا خشک مىشود و مىميرد: تو هم به ولايت پدرت برمىگردي. |
امشب و فردا و پسفردا يک شب دلش تنگى کرد و نشست به گريه کردن. |
ـ براى چه گريه مىکنى شاه عباس؟ براى شاه طهماسب دلت تنگ شده. |
ـ بله، من به اينجا خوش بگذرانم. بابا ننهام، او خدا زدهها حالا چهکار مىکنند؟ |
ـ غصه مخور شاه عباس. فردا صبح مىفرستمت که بروى اما به يک شرط. |
ـ چه شرطي؟ |
ـ به شرطى که در قصر آن نخوابى براى خودت قصر جداگانهاى درست کني. وقتى به قصر خودت رفتي، در قوطى را وا کن تا من بيايم. |
ـ براى چى در قصر پدرم نخوابم. |
ـ براى اى که درويش از دوباره زنده مىشود. |
شاه عباس بلند شد و دست و پايش را جمع کرد. |
دختر پريزاد گفت: خوب حالا که مىخواهى بروي، نمىخواهى چيزى براى پدرت ببري؟ |
ـ چيزى ندارم که ببرم. |
ـ او (آن) تاجى که مىخواستى وردارى چهطوره؟ |
ـ او تاج به کجا ماند؟ |
ـ همين جاست. تاج را بيارن. |
ـ تاج را در سينى طلا گذاشتند و آوردند. دختر پيزاد تاج را ورداشت و در کيسهٔ شاه عباس گذاشت. |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست