|
|
همراه نشر تشيّع در ايرانِ عهد صفوى و احياء دانشهاى مذهبى اين فرقه، دورهٔ جديدى از نفوذ فرهنگ عربى در ايران آغاز شد. در حوزههاى مذهبى شيعه در اين عهد زبان اصلى تعليم و تأليف عربى بود و نگارش کتاب و رساله به فارسى در اين راه بهندرت و تنها از باب 'هدايت خلق' انجام مىگرفت. در مدرسههاى بىشمار آن دوران هرکس که زانوى تعلّم بر زمين مىزد با دستور زبان عربى آموختن ادب آغاز مىنمود و تا پايان کار در هر رشتهٔ مجاز که تحصيل مىکرد با کتابهاى عربى سر و کار داشت و چون بهکار ادب و يا تأليف در زمينههاى مختلف علمى و دينى مىپرداخت آموختگارى و خوگرى وى با زبان عربى به سراغش مىآمد و او را به استعمال بيش از دربايست واژهها و ترکيبهاى عربى برمىانگيخت و يا بر آنش مىداشت که يکباره از زبان مادرى چشم بپوشد و عربىنويسى آغاز کند.
|
|
نفوذ زبان عربى در زبان فارسى حديثى تازه نبود بلکه همراه چيرگى تازيان و پراکنده شدن کيش اسلام در ايران آغاز شد و بهگونهاى روزافزون، ريشه دوانيد و افزايش يافت، و پيدا است که دوران صفوى از اين فرنهاد برکنار نبود، با اين تفاوت که انگيزهٔ ياد شده، برانگيزههاى ديگرى که پيش از آن وجود داشت افزوده شد و شدت اين تأثير و نفوذ را دو چندان کرد، بهگونهاى که اگر سيرى کوتاه در نوشتههاى آن عهد کنيم بهکار بردن واژهها و تعبيرها و ترکيبهاى عربى را در همهٔ انواع نثر به وسعت بسيار و به فراوانى مشاهده مىکنيم و از چگونگى کاربُرد آنها در يک حالت آميختگى شديد و جوشخوردگى با واژهها يا حرفها و نشانههاى پيوند فارسي (۱) به آسانى مىتوان دريافت که اين نفوذ سطحى و تنها حاصل ادبآموزى نويسندگان و شاعران زمان نيست، بلکه نفوذى ژرف و عمقى در زبان همگانى آن عهد است که آميزه و آميغى از فارسى و عربى، و زبانى بود بيشتر عربى و کمتر پارسي! در اين زبان آميخته گاه کار به آنجا مىکشد که از واژههاى پارسى نشانى نيست و واژههاى عربى تنها و به همراهى حرفها و نشانههاى پيوند فارسى بهکار مىرود (۲) و اگر چنين نباشد شمار واژهها و ترکيبهاى عربى بر واژههاى پارسى (بهجز حرفها و نشانههاى پيوند) برترى بسيار دارد (۳).
|
|
(۱) . مراد لغتهاى مرکبّ است که از اين دوره و يا از آخرهاى سدهٔ نهم به بعد در زبان فارسى راه جسته و بيشتر آنها هنوز هم باقى ماندهاند، و آنها يا ترکيبهائى است که يک جز آن عربى و جزء ديگر فارسى است، خواه بىياورى حرفها و نشانههاى پيوند باشد مانند: مفقود گرديدن، شيوع يافتن، تعدى کردن، اختيار نمودن، مرعى داشتن، مبالغه فرمودن، علمدار، بىقرار، بداقبال، عالمافروز، عافيتسوز، خوشحال؛ و خواه به يارى حرف اضافه (= کسرهٔ اضافه) مثل: شاهدان گلستان، سرپنجهٔ اقبال، عرصهٔ آسمان و جز آنها.
|
|
در نوع ديگر از اين لغتهاى مرکب دو يا چند جز عربى بهوسيلهٔ حرفها و نشانههاى پيوند فارسى به هم پيوستهاند و اين نوع را شمارى نيست مانند: ابوابالتفات، عرض اقدسِ اعلى، شآمت ظلم، حدّت شوق، فارسان مصاف نظم، عاکفان کعبهٔ مراد، صيدمعنى، بحر خاطر، صرصرحادثه و جز آنها و جز آنها...
|
|
(۲) . مانند: حقايق حال بر ضمير منير اشرف جلوهٔ ظهور يافت. حضرت اعلىظلاللهى به الهام غيبى بهخاطر آوردند (عالمآراى عباسى ص ۱۰۴۸) و...
|
|
(۳) . براى نمونه در اينجا عبارتهائى را از چند کتاب دوران صفوى نقل مىکنيم که ميزان کاربرد واژههاى مفرد يا ترکيبهاى تمام عربى يا ترکيبهاى آميغى در آنها، و نسبت مجموع آنها را با واژههاى فارسى بشناسيم:
|
|
'در حوالى آن بلده شنيدند که پانصد نفر از تجار با متاع و افرواموال متکاثر از تبريز متوجه رومند. قوّت طامعهٔ ايشان به حرکت آمده...' (احسنالتواريخ ص ۱۲۶)؛ 'مولانا قطبالدين بغدادى در جامعيت علوم عقلى و نقلى بر اقران رجحان بسيار و تفوق بىشمار داشت، ذهن درّاکش کشاف غوامض معارف يقينى و فهم باادراکش حلال مشکلات مسايل دينى، باوجود استجماع فضايل و دانش در فن انشاء و سخنپردازى سرآمد منشيان بلاغت شعار و در شيوهٔ عبارتآرائى مقتداى سخنوران فصاحت آثار' (احسنالتواريخ حوادث سال ۹۷۰).
|
|
در اين چند سطر بر روى هم ۵۴ واژهٔ مفرد و مرکب داريم که تنها ده تاى آنها (يعنى اندکى کمتر از بيست درصد) فارسى است و باقى عربى خالص و يا ترکيبى از فارسى و عربى.
عبارت زيرين از محبوبالقلوب معروف به شمسه و قهقهه است:
|
|
'اگر عدم جنسيت را موقوف اليه آن امر مىدانند بديهى است که انسان سرکردهٔ قبيلهٔ جميع موجودات است، از آنجا که حق جلّ و علا را بدين طايفه نظر اعانتهاى عظيم است يمکن که به آبروى سعادت او رونق تمام به اين دودمان به هم رسد. اگر مَلِک به سبب خلف وعده اين جوان را مأيوس از اين اميد سازد يمکن که حرمان او را تأثيرات عظيمه باشد و خللها روى در سلسله گذارد' .
|
|
در اين عبارت بهجز حرفها و نشانههاى پيوند، در برابر سى و يک واژه يا ترکيب عربى و ترکيبهاى آميغى، کمتر از دوازده واژهٔ فارسى ديده مىشود! و اين حال در بيشتر و نزديک به تمام اثرهاى منثور دوران صفوى مشهود است.
|
|
از کتابهاى اين دوره واژههاى مفرد و مرکّب زيرين را مىتوان بهعنوان نمونههائى از آنچه ميان سخنوران متدوال بود، يافت که بعضى از سدههاى گذشته (هفتم تا دهم) و بعضى از همين عهد است. ترکيبهائى که نقل مىشود يا تمام عربى و يا آميخته از عربى و پارسى و مقدارى از آنها از جنس ترکيبهاى اضافى و يا وصفى است:
|
|
- اَبکار افکار. حجلهٔ خاطر. مشّاطهٔ اصلاح. منظور نظر. حسن معانى. جلوهگاه فيض. جلوهگرى. جلوهشناس. جلباب خفا. عرايس سخن. شاهد نو آئين. مشّاطگى کلک انجمنگار. (از کارستان ملامنير، نسخهٔ خطى).
|
|
- تلبيس و تلقين ابليس. خلاف شرع مبين. جادو نَفَس. نکته طراز. سحرپرداز. صحيفهٔ روزگار. رواق عشق و محبت. خمخانهٔ حقيقت و معرفت. حکايت پرکيفيت (معدنالجواهر ملاطرازى، خطى).
|
|
- موى دقايق. روى حقايق. طعام کلام. درّمعانى. فصلالخطاب. خرقهٔ خَلَق. عامهٔ رعايا. اجناد سپاهى. ارباب حسد. باب نفاق. اصحاب غرض. بازار نفاق. (نگارستان کمال پاشازاده، خطى).
|