چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

در ستایش ابوالمظفر جلال الدین شروان شاه


صبح است کمانکش اختران را    آتش زده آب پیکران را
هنگام صبوح موکب صبح    هنگامه دریده اختران را
بر صرع ستارگان دم صبح    ماند نفس فسون گران را
یک می به دو گنج شایگان خر    رغم دل رایگان خوران را
دریاکش از آن چمانه‌ی زر    کو ماند کشتی گران را
می تا خط ازرق قدح کش    خط در کش زهد پروران را
از سیم صراحی و زر می    دستارچه ساز دلبران را
دستارچه بین ز برگ شمشاد    طوق غبب سمن بران را
خورشید چو کعبتین همه چشم    نظاره هلال منظران را
زهره به دو زخمه از سر نعش    در رقص کشد سه خواهران را
از باده چو شعله از صنوبر    گلنار به کف صنوبران را
نراد طرب به مهره بازی    از دست، بنفش کرده ران را
در گوهر می زر است و یاقوت    تریاک، مزاج گوهران را
یاقوت و زرش مفرح آمد    جان داروی درد غم بران را
می درده و مهره نه به تعجیل    این ششدره‌ی ستم گران را
هرکس را جام در خورش ده    از سوخته فرق کن تران را
گر قطره رسد به بد دلان می    یک دریا ده دلاوران را
دردی و سفال مفلسان راست    صافی و صدف توان گران را
شش پنج زنند برتران نقش    یک نقش رسد فرو تران را
چو جرعه فلک به خاک بوسی    خاکی شده جرعه‌ی سران را
خاقانی خاک جرعه چین است    جام زر شاه کامران را
وز در دری نثار ساز است    شروان شه صاحب القران را
خاقان کبیر ابوالمظفر    سر جمله شده مظفران را
در گردن صفدران خزران    افکنده کمند خیزران را
دریا ز کفش غریق گوهر    او گوهر تاج گوهران را
با موکبش آب شور دریا    ماند عرق تکاوران را
باکو به دعای خیرش امروز    ماند بسطام و خاوران را
باکو به بقاش باج خواهد    خزران و ری و زره گران را
شمشیرش از آسمان مدد یافت    فتح دربند و شابران را
گشتاسب معونت از پسر خواست    کاورد به دست دختران را
این قطعه کنم به مدح تضمین    کاستاد منم سخنوران را


همچنین مشاهده کنید