|
| علم خصوصى (Esoteric science) بهمثابهٔ تصوّف (۱) عامه (Popular Mysticism)
|
|
مرحلهٔ مناسب ديگرى از ارتباطهاى بين علم و نظم اجتماعى بهندرت تشخيص داده شده است. با افزايش پيچيدگى پژوهشهاى علمى يک برنامهٔ تربيتى دقيق و بلندمدّت براى آزمون يا حتى فهم يافتههاى جديد علمى لازم است. دانشمند جديد ضرورتاً عضو يک سلک پيچيده و غيرقابل فهم شده که نتيجهٔ آن فاصلهٔ روزافزون بين او و مردم عادى است. فرد عادى بايد به بيانات و احکام علنى و عمومى شده دربارهٔ نسبيّت، کوانتا يا ديگر موضوعات خصوصى از اين دست ايمان پيدا کند. او به همان اندازه که مطمئن شده است که پيشرفتهاى تکنولوژيک، که او از آنها متنفع شده، نهايتاً از همين موضوعات و پژوهشها بيرون مىآيد، به آنها ايمان آورده است. با اين وجود، او شکهائى را نسبت به اين نظريههاى غريب حفظ مىکند.
|
|
صورتهاى متداول و غالباً تحريف شدهٔ علم جديد بر نظرياتى تأکيد مىکند که علىالظّاهر مخالف با درک عامه (Common sense) هستند. براى ذهن عوام، علم و واژههاى خصوصى به شکلى جدائىناپذير باهم پيوند دارند. اظهاراتِ فرضاً علميِ يک سخنگوى توتاليتر پيرامون نژاد، اقتصاد يا تاريخ براى عامهٔ بىسواد درست مانند بياناتى است که پيرامون انبساط جهان يا مکانيک امواج ايراد شود. در هر دو مورد مردم عادى در موقعيت فهم اين مفاهيم يا بررسى اعتبار و روائى آنها نيستند و هر دو مورد ممکن است با درک عامه سازگار نباشند. اسطورههاى نظريهپردازان توتاليتر براى عامهٔ مردم موجّهتر و قطعاً قابل فهمتر از نظريات معتبر علمى بهنظر مىرسد، زيرا آنها به تجربيات درک عامه و تعصبات فرهنگى نزديکتر هستند. بنابراين، تا حدودى در نتيجهٔ پيشرفت علمي، جمعيت عمدتاً براى تصوّفها و رمزگرائىهاى جديد ملبّس به اصطلاحات ظاهراً علمى آماده شده است. اين امر کلاًّ موفقيت تبليغات را افزايش مىدهد. اقتدار به عاريت گرفته شدهٔ علم براى دکترينهاى غيرعلمى نشانهٔ قوى پرستيژ مىشود.
|
|
(۱) . تصوّف در اينجا به معنى 'خرقهپوشي' و 'قلندري' نيست. بلکه عبارت است از آئينى که اصحاب آن، براى جلوگيرى از رسيدن 'پيغام' خود به 'گوش نامحرم' به رمز و با اصطلاحات خاصّى سخن مىگويند و از آنها معانى خاص مراد مىکنند - م.
|
|
| خصومت عامه نسبت به شک سازمانيافته
|
|
مشخصهٔ ديگر خُلق علمى شک سازمان يافته است که اغلب سنتشکن است. ممکن است بهنظر رسد که علم، با مداقهٔ بىطرفانهٔ ساير نهادها به سهولت 'فرض قدرت راحت و بىدردسر - Comfortable power assup' آنها را به زير سؤال مىبرد. شک سازمان يافته شامل به زير سؤال بردن پنهان مبانى معينى از راه و رسمهاى جاافتاده و مستقر، اقتدار، رويههاى قطعى و مسلم، و بهطور کلى قلمرو 'مقدّس و روحاني' است. درست است که، منطقاً، نشان دادن تکوين تجربى عقايد و ارزشها به معنى نفى اعتبار آنها نيست، اما اغلب اين تأثير روانىاى است که بر ذهن ساده نقش مىبندد. نمادها و ارزشهاى نهادى شده حالتهاى (Attitude) وفاداري، تبعيت و احترام را طلب مىکنند. علمى که در مورد واقعيت هر مرحله از طبيعت و جامعه پرسش مىکند، وارد تضاد رواني، و نه منطقي، با حالتهاى ديگر در مورد همين دادهها مىشود که در نهادهاى ديگر متبلور و اغلب تعبّد يافتهاند.
|
|
بيشتر نهادها خواهان ايمان کامل هستند؛ ولى در نهاد علم شک يک فضيلت بهحساب مىآيد. در اين معنى هر نهادى در بر دارندهٔ يک حوزهٔ مقدّس و روحانى است که در برابر بررسى کفرآميز و غيرروحانى مبتنى بر مشاهدهٔ علمى و منطق مقاوم است. نهاد علم خود مستلزم پيوندى عاطفى با ارزشهاى معينى مىباشد. اما چه اين حوزهٔ مقدس عقايد سياسى باشد، چه حوزهٔ ايمان مذهبى يا حقوق اقتصادي، پژوهشگر علمى خود به روش تعبدّى و غيرانتقاديِ از قبل تجويز شده عمل نمىکند. وى فاصلهٔ بين امر مقدس، بين آنچه مستلزم احترام بدون انتقاد و چونوچرا است و آنچه مىتواند به شکل عينى تجزيه و تحليل شود، را رعايت نمىکند.
|
|
همين است که بعضاً منشاء مخالفت عليه بهاصطلاح فضولى عام در ديگر حوزهها قرار مىگيرد. در گذشته اين مقاومت اغلب از طرف کليسا، که مانع بررسى علمى دکترينهاى تقديس شده بود، ناشى شده است. به انتقاد از متن انجيل هنوز هم با سوءظن نگريسته مىشود. همراه با انتقال پايگاه قدرت اجتماعى به نهادهاى سياسى و اقتصادى که، به نوبهٔ خود، نشان دهندهٔ مخاصمهاى آشکار با شکگرائى تعميميافتهاى هستند ک احساس مىشود به مبارزه با بنيانهاى ثبات نهادى برمىخيزد، مقاومت از طرف 'مذهب سازمان يافته - Organized religion' نيز کماهميتتر شده است. اين مخالفت ممکن است کاملاً جدا از ارائه برخى کشفيات علمى که بهنظر مىرسد جزميات خاص کليسا، اقتصاد و دولت را بىاعتبار مىکنند، وجود داشته باشد. اين تشخيص که شکگرائى تهديد کنندهٔ وضع موجود (Status que) است.
|
|
بيشتر يک تشخيص غيرمنسجم و پراکنده و نيز اغلب مبهم است. مجدداً بايد تأکيد شود که هيچ ضرورت منطقى براى ستيز بين شکگرائي، در حوزهٔ علم، و تبعيت عاطفى که از طرف ساير نهادها طلب مىشود، وجود ندارد. اما بهعنوان يک مشتق روانشناختي، اين ستيز به نحو غيرقابل تغييرى هر زمان که تحقيقات علم به حوزههاى جديدى که در مورد آنها گرايشات نهادى شده وجود دارد، گسترش مىدهد، يا هر زمان که ديگر نهادها حوزهٔ کنترل خود را بسط مىدهند، پيش مىآيد. در جامعهٔ توتاليتر تمرکز کنترل نهادي، منبع اصلى مخالفت با علم است؛ در ديگر ساختها گسترش تحقيقات علمى از اهميت بيشترى برخوردار است. ديکتاتورى سرچشمههاى طغيان عليه علم را سازماندهي، متمرکز و نتيجتاً تشديد مىکند، در حالى که در يک ساخت ليبرال، اين منابع سازمان نيافته، پراکنده و اغلب پنهان باقى مىمانند.
|
|
در يک جامعهٔ ليبرال، همبستگى و يگانگى (Integration) اساساً از مجموعهٔ هنجارهاى اجتماعى که فعاليت انسانى به سمت آن جهتگيرى مىشود، نشأت مىگيرد. در يک ساخت ديکتاتوري، اين همبستگى و يگانگى اساساً بهوسيلهٔ سازمان رسمى و تمرکز کنترل اجتماعى بهوجود مىآيد. آمادگى پذيرش اين کنترل با تسريع پروسهٔ القاء ارزشهاى فرهنگى جديد به مجموعهٔ سياست، با جانشين کردن تبليغات پرنفوذ بهجاى جريان کندتر تلقين پراکندهٔ معيارهاى اجتماعى ايجاد مىشود. اين تفاوت در مکانيسمهائى که همبستگى و يگانگى نوعاً بهوسيلهٔ آنها فراهم مىآيد، آزادى عمل بيشترى را براى خودتعيينى (Self-determination) و خودمختارى (Autonomy) در ساخت ليبرالى در مقايسه با ساخت توتاليتر به نهادهاى مختلف، از جمله علم، اجازه مىدهد.
|
|
از طريق چنين تشکيلات سخت و خشن، دولت ديکتاتورى کنترل خود را چنان بر نهادهاى غيرسياسى سنگين مىکند که به وضعى کيفاً و کمّاً متفاوت منجر مىشود. براى مثال، انتقامجوئى از علم در دولت نازى با سهولت بيشترى انجام مىپذيرد، تا در آمريکا، جائى که، هرگاه الزامى هم در کار باشد، منافع و علايق آنچنان سازمان يافته نيستند که بتوانند محدوديتهائى را بر علم اعمال کنند. اگر قرار است ثبات اجتماعى وجود داشته باشد، بايستى احساسات ناسازگار يا از هم تفکيک شوند يا در يکديگر ادغام گردند. اما زمانى که کنترل متمرکز تحت حمايت يکى از بخشهاى حيات اجتماعى قرار دارد که مىخواهد به زور وظيفهٔ تبعيت از ارزشها و احساسات آن بخش را بهعنوان شرط حيات و بقاء تحميل و تقويت کند، چنين تفکيکى واقعاً غيرممکن مىشود. در ساختهاى ليبرالى فقدان چنين تمرکزى ميزان لازمى از تفکيک را، با تضمين و اعطاء حق خودمختارى محدود به هر حوزهاي، اجازه مىدهد و بنابراين وحدت و ادغام تدريجى عناصرى را که فعلاً متناقض هستند، امکانپذير مىسازد.
|