در اوائل قرن اخير، ماکس وبر اظهار نمود که 'اعتقاد به ارزش حقيقت علمى از طبيعت ناشى نمىشود، بلکه محصول فرهنگهاى معينى است' . ما اکنون مىتوانيم اضافه کنيم که: و اين اعتقاد به آسانى به شک يا بىاعتقادى تبديل شده است. علم در جوامعى به توسعهٔ مداوم خود ادامه مىدهد که داراى نظمى خاص، که تابع مجموعهٔ مشخصى از پيشفرضها و کنترلهاى نهادى است، باشند. آنچه که براى ما پديدهاى عادى است و نياز به هيچ تبينى ندارد و بسيارى جاهاى ديگر امرى غيرعادى و غيرمتداول است. استمرار علم نيازمند مشارکت فعّال اشخاص مستعد و علاقهمند در کارهاى علمى است. اين حمايت از علم فقط در شرايط فرهنگى مناسبى تضمين مىشود. به همين خاطر، بررسى آن دسته از کنترلهائى که موجب تشويق به کارهاى علمي، انتخاب برخى رشتهها و بالا بردن ارزش اجتماعى آنها يا کنار گذاشتن بعضى رشتهها و پائين آوردن مقام آنها مىشوند، اهميت دارد. مشخص خواهد شد که تغييرات در ساختهاى نهادى ممکن است به کاهش، جرح و تعديل يا احتمالاً ممانعت از تتبع علمى منجر شود.
|
|
(۱) Science and the Social Order by Robert Merton, philosophy of Science, 5, 1938 - reprinted in Merton's Sociology of Science, University of Chicago Press. Chicago, 1973
|
|
|
|
| سرچشمههاى خصومت نسبت به علم
|
|
خصومت نسبت به علم حدّاقل از دو مجموعه شرايط ممکن است بروز کند، گرچه 'نظام ارزشهاى - Systems of values' واقعى - بشردوستانه، اقتصادي، سياسى و مذهبى - که اساس اين خصومت را تشکيل مىدهد، ممکن است بهطور قابل ملاحظهاى متفاوت باشد. نخستين مجموعهٔ شرايط مستلزم اين نتيجهٔ منطقي، و نه ضرورتاً درست، است که يافتهها يا روشهاى علم مغاير با ارزشهاى مهمى هستند. دومين مجموعهٔ شرايط تا اندازهٔ زيادى شامل عناصر غيرمنطقى مىشود و متکى است بر احساس (Feeling) ناسازگارى بين احساسات (Sentiments) تجسميافته در اخلاق علمى و احساساتى که در نهادهاى ديگر يافت مىشود. هرگاه اين احساس به مبارزه طلبيده شود، عقلانى مىگردد. هر دو اين مجموعه شرايط به درجات مختلفى طغيانهاى جارى عليه علم را برمىانگيزند. البته بايد اضافه کرد که اين استدلالها و حساسيتهاى جانبدارانه نيز در تأييد علم از طرف جامعه مطرح است. اما در اين موارد پنداشته مىشود که علم رسيدن به اهداف تأييد شده را تسهيل مىکند، و احساس مىشود که ارزشهاى اساسى فرهنگى به عوض آنکه از نظر عاطفى (Emotionally) با ارزشهاى علم در تناقض باشند، با آنها هماهنگ هستند (Congruent). پس، موقعيت علم در دنياى جديد را مىتوان بهعنوان برآيند دو مجموعهٔ از نيروهاى متقابل که مؤيد يا مخالف علم بهمثابهٔ يک فعاليت اجتماعى گسترده هستند، تحليل کرد.
|
|
بررسى ما به چند مورد برجستهٔ ارزيابى دوبارهٔ نقش اجتماعى علم محدود مىشود؛ بدون اينکه دليلى بر محدود شدن نهضت علمستيزى به هر معناى آن باشد. بيشتر چيزهائى که در اينجا گفته مىشود، احتمالاً در مورد ساير مکانها و زمانها نيز صادق خواهد بود.
|
|
وضع آلمان نازى از سال ۱۹۳۳ به بعد نشان دهندهٔ راههائى است که در آن جريانهاى منطقى و غيرمنطقى براى جرح و تعديل يا سدّ فعاليت علمى بههم مىگرايند. جلوگيرى از پيشرفت علم تا حدودى نتيجهٔ ناخواستهٔ تغييرات در ساخت سياسى و اعتقادى ملى است. طبق دگم يا تعصب پاکىنژاد (Racial parity)، عملاً تمام افرادى که از نظر سياسى ملاک تحميلى اصل و نسب 'آريائي' را قبول نداشتند و نسبت به اهداف حزب نازى اظهار همدردى نمىکردند، از دانشگاهها و مؤسسات علمى حذف شدند. از آنجا که اين برکنار شدهها شامل تعداد قابل توجهى از دانشمندان برجسته مىشدند، يک نتيجهٔ غيرمستقيم چنين پاکسازى نژاد گرايانهاي، تضعيف علم در کشور آلمان بود.
|
|
در اين نژادگرائى تلويحاً اعتقاد به آلوده شدن نژادى از طريق تماس واقعى يا نمادى (Symbolic) نيز نهفته بود. تحقيقات علمى اگر بهوسيلهٔ کسانى انجام مىگرفت که بىشک از نژاد آريائى بودند ولى با غير آريائىها همکارى مىکردند يا حتى نظريات علمى آنان را قبول داشتند، محدود يا تخطئه مىشد. مقولهٔ نژادى - سياسى جديدى ارائه شده بود تا دربرگيرندهٔ اين آريائىهاى اصلاحناپذير شود: مقولهٔ 'يهوديان سفيدپوست - White Jews' . برجستهترين شخصيت اين نژاد جديد، هايزنبرگ، فيزيکدان مشهور و برندهٔ جايزهٔ نوبل بود که بر اعلام خود مبنى بر اينکه تئورى نسبيّت انيشتين سازنده 'بنيان آشکارى براى پژوهشهاى زيادتري' است، اصرار ورزيد.
|
|
در چنين مواردى احاساس پاکى نژادى و ملى به وضوح بر عقلانيّت فايدهطلب (Utilitarian Rationality) فائق آمده بود. اعمال چنين ملاکهائي، همانطور که هارتشون (E.Y.Hartshorne) دريافته است، براى دانشکدههاى علوم طبيعى و پزشکى دانشگاههاى آلمان بيش از دانشکدههاى الهيّات و حقوق ضايعه بود. در مقابل، ملاحظات فايدهطلبانه، هنگامى که نوبت به سياستهاى رسمىاى مىرسيد که مربوط به جهتهائى بود که پژوهشهاى علمى بايد دنبال مىکردند، مقدم بودند. اثر علمىاى که عملاً و مستقيماً به نفع حزب نازى يا حکومت رايش سوم بود، بايد تشويق مىشد و در رأس همهٔ آثار علمى قرار مىگرفت و بودجههاى تحقيقاتى نيز بايد بر مبناى همين سياست تخصيص مىيافتند. رئيس دانشگاه هايدلبرگ اعلام مىکرد که 'مسئله اهميت علمى (Scientific significance - wissenschaft-lichkeit) هر معرفتى در مقام مقايسه با سودمندى آن از اهميت ثانوى برخوردار است' .
|
|
آهنگ کلى ضد روشنفکرى که با تحقير اهل نظر (Theorist) و تجليل از اهل عمل (Man of action) همراه بود، ممکن بود تأثير بلندمدت، و نه کوتاهمدت، بر جايگاه علم در آلمان داشته باشد. براى اينکه اگر اين گرايشات تثبيت مىشدند، انتظار مىرفت که با استعدادترين افراد جامعه از آن رشتههاى فکرى (Intellectual disciplines) که بدين ترتيب بدنام شده بودند، بپرهيزند. تا اواخر دههٔ ۱۹۳۰ آثار اين گرايش ضدّ تئوريک، در تخصيص علايق آکادميک در دانشگاههاى آلمان ظاهر شد.
|
|
اظهار اين مطالب که حکومت نازى کلاً علم و عقل را نفى کرده است، گمراه کننده خواهد بود. گرايشات رسمى نسبت به علم آشکارا دوپهلو و بىثبات بودند. از يک طرف شک (Scepticism) مبارزهجويانهٔ علم با تحميل مجموعهٔ جديدى از ارزشها که پذيرش بىچونوچرا را مىطلبد، مخالف است. ولى ديکتاتورهاى جديد بايد تشخيص دهند که علم قدرت است، همانطور که هابز هم عنوان کرد که دولت يا بايد همهچيز باشد يا هيچچيز. به دلايل سياسي، اقتصادى و نظامي، علم نظرى - حتى بدون صحبت دربارهٔ تکنولوژى - خويشاوند محترمتر آن - نمىتواند بدون در برداشتن خطراتى کنار گذاشته شود. تجربه نشان داده است که 'باطنىترين تحقيقات - Esotericreseaches' کابردهاى مهمى يافتهاند. نمىتوان فراموش کرد که تأملات نظرى ماکسول بر روى اتر، هرتز را به کشفى راه نمود که به اختراع بىسيم منجر گرديد. و در واقع، اين سخن يکى از سخنگويان حزب نازى است که: 'همچنان که عمل امروز بر علم ديروز استوار است، تحقيق امروز نيز عمل فردا خواهد شد' . تأکيد بر وحدت (Unity) مستلزم حداقل علاقهٔ خدشهناپذير به علمى است که بتواند در خدمت دولت و صنعت قرار گيرد. ولى اين تأکيد به ايجاد محدوديت تحقيق در علوم محض (Pure science) منجر خواهد شد.
|