شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

شهر پر شد لولیان عقل دزد


شهر پر شد لولیان عقل دزد    هم بدزدد هم بخواهد دستمزد
هر که بتواند نگه دارد خرد    من نتانستم مرا باری ببرد
گرد من می‌گشت یک لولی پریر    همچنینم برد کلی کرد و مرد
کرد لولی دست خود در خون من    خون من در دست آن لولی فسرد
تا که می‌شد خون من انگوروار    سال‌ها انگور دل را می‌فشرد
کرد دیدم کو کند دزدی ولیک    کرد ما را بین که او دزدید کرد
کی گمان دارد که او دزدی کند    خاصه شه صوفی شد آمد مو سترد
دزد خونی بین که هر کس را که کشت    خضر و الیاسی شد و هرگز نمرد
رخت برد و بخت داد آنگه چه بخت    سیم برد و دامن پرزر شمرد
دردها و دردها را صاف کرد    پیش او آرید هر جا هست درد
این جهان چشمست و او چون مردمک    تنگ می‌آید جهان زین مرد خرد
باز رشک حق دهانم قفل کرد    شد کلید و قفل را جایی سپرد


همچنین مشاهده کنید