شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود


خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود    شفتالوی بدزدم او خود نخفته بود
خندید و گفت روبه آخر به زیرکی    از دست شیر صید کجا سهل درربود
مر ابر را که دوشد و آن جا که دررسد    الا مگر که ابر نماید به خویش جود
معدوم را کجاست به ایجاد دست و پا    فضل خدای بخشد معدوم را وجود
معدوم وار بنشین زیرا که در نماز    داد سلام نبود الا که در قعود
بر آتش آب چیره بود از فروتنی    کتش قیام دارد و آبست در سجود
چون لب خموش باشد دل صدزبان شود    خاموش چند چند بخواهیش آزمود


همچنین مشاهده کنید