بیا ساقی آن زیبق تافته |
|
به شنگرف کاری عمل یافته |
بده تا در ایوان بارش برم |
|
چو شنگرف سوده به کارش برم |
ببار ای جهاندیده دهقان پیر |
|
سخنهای پروردهی دلپذیر |
که چون خسرو از چین درآمد به روس |
|
کجا بردش این سبز خنگ شموس |
دگر باره چرخش چه بازی نمود |
|
جهانش چه نیرنگ سازی نمود |
گزارندهی صراف گوهر فروش |
|
سخن را به گوهر برآمود گوش |
که رومی چو آشفتن روس دید |
|
جهان را چو پر کنده طاوس دید |
شب تیره پهلو به بستر نبرد |
|
به طالع پژوهی ستاره شمرد |
زمین فرش سیفور چون درنوشت |
|
برآورد سر صبح با تیغ و طشت |
بدان تیغ کز طشت بنمود تاب |
|
سرافکندهی تیغ گشت آفتاب |
برون آمد از پردهی تیره میغ |
|
ز هر تیغ کوهی یکی کوه تیغ |
دو لشگر نگویم دو دریای خون |
|
به بسیاری از آب دریا فزون |
به تدبیر خون ریختن تاختند |
|
به هم تیغ و رایت برافراختند |
به عرض دومیدان در آن تنگجای |
|
فشردند چون کوه پولاد پای |
در آن معرکه عارض رزمگاه |
|
برآراست لشگر به فرمان شاه |
ز پولاد پوشان الماس تیغ |
|
به خورشید روشن درآورد میغ |
جداگانه از موکب هر گروه |
|
حصاری برآورد مانند کوه |
دوالی و گردان ایران زمین |
|
سوی میمنه گرم کردند کین |
قدر خان و فغفوریان یکسره |
|
علم برکشیدند بر میسره |
جناح از خدنگ غلامان خاص |
|
زده پره بر گشتن بی قصاص |
به پیش اندرون پیل پولاد پوش |
|
پس او دلیران تندر خروش |
شه پیلتن با هزاران امید |
|
کمر بسته بر پشت پیل سپید |
ز دیگر طرف سرخ رویان روس |
|
فروزنده چون قبله گاه مجوس |
به خزرانیان راست آراسته |
|
ز چپ بانگ پرطاس برخاسته |
الانی ز پس ایسوی بر جناح |
|
سر انداختن کرده بر خود مباح |
به قلب اندرون روسی کینه جوی |
|
ز مهر سکندر شده سینه شوی |
سپاه از دو جانب صف آراسته |
|
زمین آسمانوار برخاسته |
دراهای روسی درآمد به جوش |
|
چو هندوی بیمار برزد خروش |
غریویدن کوس گردون شکاف |
|
زمین را برافکند پیچش به ناف |
همان نای ترکی برآورده شور |
|
به بازوی ترکان درآورده زور |
صهیل زمین سنبهی تازیان |
|
به ماهی رسانده زمین را زیان |
لگد کوبه گرزهی هفت جوش |
|
برآورده از گاو گردون خروش |
بلارک بگاورسه نقره گون |
|
ز نقره برآورده گاورس خون |
خدنگ سه پر کرده ز آهن گذار |
|
چو مرغ دو پر بر سر مرغزار |
ز نیزه نیستان شده روی خاک |
|
ز کوپالها کوه گشته مغاک |
سنان بر سر موی بازی کنان |
|
به خون روی دشمن نمازی کنان |
ز غریدن شیر در چرم گرگ |
|
شده فتنه خرد را سر بزرگ |
سنان چشمهی خون گشاده ز سنگ |
|
بر او رسته صد بیشه تیر خدنگ |
خدنگی همه سرخ گل بار او |
|
گلی خون تراویده از خار او |
نهنگان شمشیر جوشن گداز |
|
به گردنکشی کرده گردن دراز |
گشاده بخار از تن کوه درز |
|
زمین را فتاده بر اندام لرز |
ز غوغا بر آوردن خیل روس |
|
تکاور شده زیر شیران شموس |
نیرزید با کمترین روسیی |
|
فلاطونی آنجا فلاطوسیی |
همان رومی رایت افراخته |
|
ز هندی در آب آتش انداخته |
گلوی هوا درکشید ای شگفت |
|
به ضیق النفس کام گیتی گرفت |
نه پوینده را بر زمین پای بود |
|
نه پرنده را در هوا جای بود |
ز روسی برون شد به آوردگاه |
|
یکی شیر پرطاس روبه کلاه |
چو کوهی روان گشته بر پشت باد |
|
عجب بین که بر باد کوه ایستاد |
مبارز طلب کرد و جولان نمود |
|
به نام آوری خویشتن را ستود |
که پرطاسیان را درین خام چرم |
|
به پرطاسی من شود پشت گرم |
چو تندی کنم تندری گوهرم |
|
چو آیم به رزم اژدها پیکرم |
پلنگان درم بر سر کوهسار |
|
نهنگان خورم بر لب جویبار |
چو شیران به پرخاش خو کردهام |
|
نه چون روبهان دنبه پروردهام |
درشتم به چنگال و سختم به زور |
|
به خامی درم پهلوی نره گور |
همهی خون خامست نوشیدنم |
|
همهی چرم خامست پوشیدنم |
سنانم ز پهلو درآید به ناف |
|
دروغی نمیگویم اینک مصاف |
بیائید یک لشگر از چین و روم |
|
که آتش فروزنده گردد ز موم |
مبخشاد یزدان بر آن رهنمون |
|
که بخشایش آرد به من بر بخون |
ز قلب ملک پیش آن تند مار |
|
برون رفت جوشنوری نیزهوار |
به پرخاش کردن گشادند چنگ |
|
در آن پویه کردند لختی درنگ |
ز شمشیر پرطاسی خشمناک |
|
جوانمرد رومی درآمد به خاک |
دگر رومیی رفت و هم خاک دید |
|
که پرطاس را بخت چالاک دید |
ملک زادهای بود هندی به نام |
|
بسی سر بریده به هندی حسام |
بران گرگ درنده چون شیر مست |
|
بر آشفت پولاد هندی بدست |
بسی حمله کردند دست آزمای |
|
سر بخت کس درنیامد ز پای |
ملک زاده هندی چو شد سخت کوش |
|
برآورد شمشیر هندی به دوش |
چنان راند برنده الماس را |
|
که سر در سم افکند پرطاس را |
ز روسی یکی شیر شوریده سر |
|
به گردن در آورده روسی سپر |
درآمد به نارود چالش کنان |
|
به خون مخالف سگالش کنان |
ز هندی چنان هندیی خورد باز |
|
که روسی سپر گشت ازو بینیاز |
همان روسی دیگر آمد به خشم |
|
هم افتاد تا برهم افتاد چشم |
چنین چند را کشت تا نیمروز |
|
چو آهوی پی کرده را تند یوز |
فرو بست ازو روسیان را نفس |
|
نیامد دگر سوی پیگار کس |
به آرامگه تافت هندی عنان |
|
به خون و خوی آلوده سر تا میان |
ملک چون چنان دید بنواختش |
|
سزاوار خود خلعتی ساختش |
فرود آمدند از دو جانب سپاه |
|
یزکها نشاندند بر پاسگاه |
|