|
|
در نثر بلعمى و همشيوگان او در استعمال فعلهاى عمومى از قبيل 'کرد' و 'شد' و 'گشت' و 'آمد' و 'نمود' و 'گرديد' مثل ادوار بعد هرج و مرج راه ندارد و هر يک را بهجاى خود به معنى حقيقى خود آن جاى مىدهند، و در بيهقى و همشيوگان او بيشتر عوض صيغههاى فعل 'شدن' که بعدها در افعال مجهول معروفترين فعلهاى معين قرار گرفت صيغههاى 'آمدن' معمول بوده است مگر در مواردى که استعمال اين فعل موجب التباس معنى گردد.
|
|
- مثال از تاريخ بيهقي:
|
'نوشت که فلان روز ما از بلخ حرکت خواهيم کرد... چنان بايد که همبرين تقدير از قُصدار بهزودى بر وى تا با ما برابر به غزنين رسى و حقهاى وى را به واجبى شناخته آيد.' (بيهقى ص ۲۵۱)
|
|
- جاى ديگر:
|
'آن رکابدار پيش آمد که به فرمان سلطان محمود رضىالله عنه گسيل کرده آمده بود' (ص ۲۴) 'که اگر در آنوقت سکونت را کارى پيوستند اندران فرمانى از آنِ خداوند ماضى رضىالله عنه نگاه داشتند، اکنون که خداوند حقتر پيدا آمد ... آنچه از شرايط بندگى واجب کند بهجاى آورند) (ص ۵.)
|
|
| مثال فعل شدن از تاريخ بيهقى
|
|
'بزرگان که با امير بودند پياده شدند، و اسپش بخواستند و برنشاندند و براندند و همه حديث با وى مىکرد تا روز شد و به نماز فرود آمدند و امير از پيل بر اسپ شد ـ' (ص ۲۵۱) و بيشتر اين فعل در مورد رفتن و مردن و گذشتن استعمال مىشده است.
|
|
- مثال شدن به معنى مردن و رفتن که اصل معنى اين فعل است:
|
'و يوسف چه دانست که دل و جگر و معشوقش بر وى مشرفند، به هر وقتى ميژکيد که اين چه بود که همگان بر خويش کرديم که همه پس يگديگر بخواهيم شد.' (ص ۲۵۰)
|
|
|
فعل 'آمدن' و 'بودن' را گاهى به طريق معين و گاه به طريق مستقل بهکار مىبردند، بيهقى فعل 'آمدن' را در ماضىهاى مجهول زياد بهکار برده است، و بلعمى و تاريخ سيستان بهجاى 'شدن' غالباً 'ببودن' با باء تأکيد آوردهاند و آن در جائى است که 'شدن' معنى حقيقى خود را ندهد.
|
|
|
'آخر سلمه را هزيمت کردند. سلمه بدويذ، اندر نيافتندش و چون نيمروز ببوذ پيغامبر از مدينه با ياران آمذ، کافران چون پيغامبر را بديذند بگريختند و شب اندر آمذ و پيغامبر بر سر چاهى فروذ آمد نام او قرود و آنجا آتش کرد، و اشترى بکشت و ياران را طعام داذ، چون ساعتى ببوذ سلمه همى آمذ و سه اسپ از ايشان همىآورد، بسيار سلاح و رخت، چون از دور نگاه کرد، و آتش ديذ نزديک آمد و پيغامبر را ديذ نشسته و اشتر بکشته بلال جگر آن اشتر بر آتش همىافکند و پيغامبر را همى داذ تا همىخورد، چون يک زمان ببوذ سلمه فراز رسيد با اسپ و سلاح کافران، پيغامبر چون روز ديگر ببوذ سلمه را از پس اشتر برگرفت تا به مدينه باز آمذ (تاريخ بلعمى جلد دوم نسخهٔ خطى خبر غزو ذى قرد.) '
|
|
- جاى ديگر گويد:
|
'روزى را ميعاد کردند که گرد آيند، چون روز ميعاد ببوذ همهٔ سپاه گرد آمذند و در زندان بشکستند و بِندُوى و بسطام را بيرون آوردند ـ داستان بهرام چوبين ـ بلعمي'
|
|
|
فعل 'نمودن' که از قرن هشتم به بعد دايرهٔ استعمال آن وسيع گرديده و بهجاى فعل 'کردن' و 'ساختن' و 'گردانيدن' و 'نمودن' بهکار مىرود، در دورهٔ اول به معنى حقيقى فعل، يعنى نشان دادن و ارائه کردن و آشکار ساختن بهکار مىرفته است، و اگر ندرتاً بهجاى فعل معين به معنى مجازى بهکار برده مىشده در جائى بود که معناى 'نمودن' و نشان دادن از آن مستفاد گردد، و اين فعل تنها بهصورت فعل معين به کار نمىرفته بلکه خود، فعلى مستقل و حقيقى بوده است.
|
|
|
مثال از زينالخبار گرديزى
|
|
'امير ابوالحسن تيره شد و خشم گرفت و گفت والى خراسان منم و سپهسالار ابوعلى است پسر من والله که من ستاره به روز بديشان نمايم.
|
|
|
'پرويز از بهرام ميانه کرد، و بهرام بانگ همىکرد: يا حرامزاده بنمايم ترا! و پرويز به مداين اندر آمد.'
|
|
'بهرام ملک بگرفت و کاردان به شهرها فرستاد و بر تخت زرين نشست و تاج بر سر نهاد و خلق را بار داد 'شهريار(۱)' را به خانه اندر همىداشت و به خلق ننمودى و گفتى تا بزرگ شود.'
|
|
(۱) . شهريار ظاهراً پسر بزرگ پرويز بوده است و کودک بوده و بهرام چوبين به مردم مىگفته است که من ملک را براى شهريار نگاه مىدارم و اين شهريار پدر يزدگرد سوم است و شيرويه اين شهريار بعد از نشستن به تخت با همه برداران بکشت.
|
|
همچنين ساير فعلها چه در حال ترکيب با فعل ديگر و چه به طريق مستقل هر يک به معنى واقعى يا فراخور معنى واقعى خود بهکار مىرفته، چنانکه بيايد اين اختصاصات خاصه مواظبت در استعمال صحيح افعال و ترک مجازات و کنايات تا قرن پنجم بيش دوام نکرده است و از آن پس روى به تغيير مىنهد؛ چنانکه در تاريخ سيستان تا صفحهٔ ۳۸۳ که در نيمهٔ قرن پنجم تأليف شده است فعل 'نمودن' جز به معنى حقيقى نيست و از آن به بعد که در ۷۲۵ هجرى تحرير شده است مکرر است.
|
|
|
فعل 'داشتن' را هم معناهاى گوناگون بوده است (رجوع کنيد به: بيهقى ـ تهران ص: ۲۴۶ س۴ و ص ۲۵۱ س۱۱و غيره) که بعضى باقى و بعضى ديگر از ميان رفته است .
|
|
- داشتن: به معنى ثروتمند بودن و داشته به معنى ثروت:
|
|
داشته آيد به کار
|
|
گرچه بود زهرمار
|
|
|
ملک الشعراى بهار گفته است:
|
|
همه کشته و داشتهٔ خود خورند
|
|
خريدار نى و فرختار نيست
|
|
|
- داشتن به معنى متوقف کردن مثل بازداشتن به معنى توقيف و حبس کردن.
|
|
- داشتن به معنى محبت و لطف کردن، و لغت پاداشت و پاداش و پاداشَنْ از اصل 'پات دِهش' پهلوى که به معنى مکافات لطف و عنايت دربارهٔ کسى است از اين باب گرفته شده است.
|
|
- داشتن به معنى عمل کردن و صحابت، در جملههاى 'صحبت داشت' و 'دوستى داشت' و غيره.
|
|
- به معنى گماريدن و متوجه ساختن و در جملهٔ 'او را چشم داشت' و 'غلامى بردر بداشت'
|
|
- داشتن به معنى وادار کردن 'او را بر آن داشت' و 'وى را واداشت' و 'او را به کار داشت' .
|
|
- به معنى ابقا کردن مثال از تاريخ گرديزدي:
|
|
'سپهسالارى بر عم خويش ابويعقوب يوسفبن ناصرالدين رحمةالله بداشت'
|
|
و از همين معنى است 'بداشت' به صيغهٔ فعل لازم به معنى طول کشيدن و امتداد، بیهقی گوید:
|
|
'بسیار مردم گرد آمدندی و جنگ ریشاریش کردندی و چهار روز آن جنگ بداشت و هر روزى کار سختتر بود' (ص ۱۳۲ کلکته)
|
|
و اين فعل را با پيشاوندهاى گوناگون بهکار مىبردهاند چون: برداشتن به معنى بلند کردن و حرکت دادن، بداشتن، فراداشتن، واداشتن، و با اسمهاى زياد ترکيب مىشده است چون: چشمداشتن، انتظار داشتن، قصه برداشتن، و باز داشتن به معنى حبس کردن و دست بازداشتن به معنى آزاد کردن، بلعمى گويد: 'آن اشتران دست بازداشتند' يعنى اشتران را رها کردند. و گاه به ضميمهٔ 'بر' به معنى ابتدا کردن آيد چون: يکى از آن خليجى است از حد حبشه بردارد بهسوى مغرب بکشد برابر سودان و آن را خليج بربرى خوانند. (حدودالعالم، تهران، ص ۸)
|
|
|
فعل کشيدن به معنى جذب عربى و امتداد و تمديد و مد و طوب عمل و نوشيدن و شرب و کشيدن و تيغ از نيام و کشيدن از آواز، و کشيدن چيزى بر سطح چيز ديگر يا بر خاک، و يا بر کاغذ و ترکيب با پيشاوندها چون: بر کشيدن که به معنى ترقى دادن آمده است. (بيهقى ص ۲۴۲ ص ۱۶) و سروش در اين معنى خوب گفته است:
|
|
نه بر کشيدهٔ او را زمانه سازد پست
|
|
نه پست کردهٔ او را زمانه برکشدا
|
|
|
ملک الشعراى بهار گفته است:
|
|
همچو پولاد خراسانى بود شعر بهار
|
|
گرش برگيرد ز خاک و برکشد شاه زمين
|
|
|
و بکشيدن به معنى راه افتادن و حرکت لشکر، بيهقى گويد:
|
|
'پس لشکر از راه درهٔ زيرقان و غوروند بکشيدند و بيرون آمدند و سه روز مقام کردند' (ص ۲۴۶) و همچنين برکشيدن و ورکشيدن، و اندرکشيدن(۱)، و فراکشيدن، و فروکشيدن، باز کشيدن، درکشيدن، و ترکيب با اسامى چون: دير کشيدن، طول کشيدن، بار کشيدن، کمان کشيدن، و غيره که بعضى از اين ترکيبها هنوز بر جاى است، و از اين فعل ترکيبات ديگر هم ساختهاند چون، کمانکش، سرکش، دلکش، پيشکش، و امثال آن.
|
|
(۱) . به معنى کشيدن کمان و به زور يکباره کشيدن هرچيز هم آمده است و به همين معنى (برکشيدن) هم در شاهنامه مکرر آمده است.
|
|
نظامى فرمايد:
|
|
کمانکش کرد مشتى تا بناگوش
|
|
چنان بر شير زد کاز شير شد هوش
|
|
|
ملک الشعراى بهار گفته است:
|
|
اين نازدانه يار سر از مهر باز کش
|
|
بسيار ناز دارى و بسيار نازکش
|
فرماندهى است چشم تو زابروکشيده تيغ
|
|
پيشش سپاه مژه به حال دراز کش
|
|
|
کذا اندر کشيدن يعنى آهنگ کردن ـ فردوسى گويد:
|
|
به سوى حصار دز اندر کشيد
|
|
بيابان و بيره سپه گستريد
|
|
|
و در زبان عوام: کشاله و کش و قوس و کشمکش بسيار است.
|