|
| الگوى راهنمايى به عنوان رشد شخصى (Guidance as Personal Development)
|
|
الگوى راهنمايى به عنوان رشد شخصى در اواخر دهه سال ۱۹۶۰ ميلادى به وسيله کهاس (Keha) به عنوان اولين گام در ايجاد طرحى براى مشاوره در آموزش و پرورش ارائه گرديد. زمانى که دربارهٔ اهداف آموزش و پرورش بحث مىشود، توجه زيادى به فرد معطوف مىگردد. به نظر کهاس، کارکنان مدرسه غالباً رشد ذهنى و پيشرفت دانشآموز در زمينهٔ فکرى را مرکز توجه قرار مىدهند. تنها زمانى که در رشد ذهنى و پيشرفت دانشآموز، مشکل و اختلالى حاصل آيد، عوامل شخصى و رشد عاطفى دانشآموز مورد توجه قرار مىگيرد. از اينرو، توجه به رشد شخصى دانشآموزان، هنوز به عنوان وظيفهٔ مهم مدرسه مطرح نمىشود.
|
|
به عقيدهٔ کهاس، شاغلين حرفهاى - بجز معلمان - با بىتفاوتى در آموزش و پرورش پذيرفته مىشوند، و مشاوران، روانسنجها، و روانشناسان به گونهاى هماهنگ و متحد در جريان اساسى آموزش و پرورش مشارکت نمىکنند و مطالب عملى و قابل ارائهاى دربارهٔ اينکه کار مدرسه چه بايد باشد ندارند. در حالى که از آنان انتظار مىرود که موقعيت خود را با نقشهاى تربيتى معلمان هماهنگ سازند.
|
|
به نظر کهاس سه ويژگى اصلى ساختار فرضى آموزش و پرورش عبارتند از:
|
|
۱. آموزش و پرورش، تدريس است،
|
|
۲. در آموزش و پرورش توجه اصلى به موقعيت تدريس - يادگيرى معطوف است،
|
|
۳. در آموزش و پرورش رابطهٔ اصلى همان ارتباط معلم با دانشآموز است.
|
|
اين فرضيات بر اهميت معلم و تدريس تأکيد دارد و وقوع يادگيرى را فقط در روابط بين معلم - دانشآموز مىداند. از اينرو، تصور بر اين است که افرادى نظير مشاور، مددکار اجتماعي، و روانشناس مدرسه صرفاً خدمات کمکى و جنبى ارائه مىدهند و فعاليتهاى آموزشى مدرسه را مؤثرتر مىسازند. بر اساس تعريف فوق از آموزش و پرورش، تعريف کنونى راهنمايى محدود مىشود. کهاس براى حل اين تضاد، تجديدنظر در تعريف آموزش و پرورش به عنوان درگير شدن با يادگيرى را پيشنهاد مىکند و در اين صورت وظايف و نقشهاى جداگانهاى حاصل مىشود. در اين مورد مشاوران نه به عنوان کارکنان کمکى و جنبى بلکه بصورت کسانى که مسؤول رشد شخصى دانشآموزان هستند مطرح مىشوند.
|
|
به نظر کهاس درگيرى معلم با يادگيري، رشد ذهنى را مطرح مىسازد و بدان وسيله معلم، دانشآموزان را در کسب دانش در رشتهٔ علمى معين و درک مطالب علمى کمک مىکند. لذا، معلمان نمىتوانند به شيوهاى منظم به رشد شخصى دانشآموزان بپردازند و نبايد به انجام چنين کارى مبادرت ورزند. رشد شخصى جنبهاى از تجربهٔ انسانى است که به صور گوناگون در خودپندارى مثبت، شخصيت سالم، هويت موفق و اعتماد بهنفس تجلى مىکند براى نيل به رشد شخصي، بايد فرصت مناسبى را براى تفکر دربارهٔ خويش داشته باشد.
|
|
نتيجهٔ حاصل از کاربرد اين الگو آن است که فرد بايد زندگى خود را هدفدار و با معنى سازد و بدان وسيله جريان رشد خود را کنترل کند. نکته مهم آنکه به عقيدهٔ کهاس تدريس و مشاوره دو روش لازم و مزوم براى ايجاد رابطه با دانشآموز هستند. در صورتى که مدرسه درصدد تحقق اهداف آموزش و پرورش باشد، بايد از تدريس و مشاوره به گونهاى مساوى استفاده شود. از ديدگاه کهاس، راهنمايى اساساً با رشد شخصى سر و کار دارد و بدان وسيله مىتوان نقش معلمان و مشاوران را با دقت تعيين و مشخص کرد. از معايب اين الگو آن است که اگر معلم را موظف به پرورش قواى ذهني، و مشاور را مسؤول رشد شخصى دانشآموزان بدانيم، اولاً کل شخصيت کودک به اجزاء و بخشهائى تجزيه مىشود؛ و ثانياً حدود رابطهٔ معلم و مشاور در کمک به دانشآموز دقيقاً مشخص نيست. از ديدگاه کهاس مشاور به گذراندن دوره تربيت معلم و تجربهٔ تدريس نيازى ندارد و بايد اطلاعات وسيعى در علوم روانشناسى داشته باشد.
|