|
هو نورالدين عبدالرحمنبن نظامالدين احمدبن محمد الدشتى الاصفهانى اصلش از اصفهان و خود در 'خرجردجام' که امروز به 'لنگر' معروف است (۱) به دنيا آمده و بدين لحاظ 'جامى' تلخيص مىکند.
|
|
(۱) . شاه قاسم انواز پس از آنکه شاهرخ را در هرات احمدلر زخم کارد زد، از هرات رنجيده خاطر بيرون شد و در خرجرد جام لنگر انداخت و آنجا به 'لنگر' ناميده شد، مزار قاسم انوارشاه آنجا است، هاتفى خواهرزادهٔ جامى در لنگر چهارباغى داشته و شاه اسمعيل در ۹۷۱ هجرى به ديدن او رفته است.
|
|
توضيح آنکه 'جامى' تخلص شعرى احمد جام عارف معروف به زنده پيلالعرفا بوده است. و اين مرد در بلوک خرجرد متوطن و در محلى که اکنون به 'تربت شيخ جام' معروف است مدفون گرديد و اين قصبه از آن به بعد به تربت شيخ جام شهرت گرفت و بهتدريج مخفف شده به 'جام' معروف شد و جامى تلخص خود را از اين قصبه برداشته است چنانکه خود گويد:
|
|
مولدم جام و رشحهٔ قلمم |
|
جرعهٔ جام شيخالاسلاميست |
لاجرم در جريدهٔ اشعار |
|
بدو معنى تخلصم جاميست |
|
|
جامى از علما و عرفا و شعرا و نويسندگان بزرگ ايران است، و سلسلهٔ ارادتش به خواجه عبيدالله احرار نقشبند مىکشد، و خود پيشواى اين طريقه از متصوفه است و سلسلهٔ نقشبنديه را در ايران و خاک عثمانى وى رونق بخشد. در مذهب جامى اختلاف است ـ قاضى نوالله که هر فاضل را به اندک بهاه و کوچک گواهى شيعه کرده است جامى را مردى فاضل و عدوى اهل بيت مىشمارد ـ همچنين ملامحمدتقى مجلسى و پسرش ملامحمدباقر مجلسى جامى را سنى مىدانند، و قاضى نوالله در مجالس المؤمنين قطعهاى در هجاى جامى از فاضل قاضى ميرحسين ميبدى شافعى شارح ديوان على بن ابيطالب نقل کرده گويد:
|
|
آن امام به حق ولى خدا |
|
اسدالله غالبش نامى |
دو کس او را به جان بيازردند |
|
يکى از ابلهى دگر خامى |
هر دو را نام عبدالرحمن بود |
|
آن يکى ملجم ايندگر جامى |
|
|
معذالک اميرمحمدحسين الحسينى خاتون آبادى سبط مجلسى در طى مقالتى از علماء تسنن که رجوع به مذهب شيعه کردهاند نامبرده و مولانا عبدالرحمن جامى را با همهٔ دلايلى که بر ناصبى بودن او در دست است اهل تقيه و در باطن شيعه مىشمارد و حکايتى براى تأئيد اين روايت نقل مىفرمايد از قول شيخ على بن بعدالعال به چند روايت که وى گويد:
|
|
'در سفر نجف با جامى همسفر بودم و من تقيه کرده از وى عقيدهٔ خود را پنهان مىداشتم تا وارد بغداد شديم و روزى به ساحل شط بيرون شده براى تفريح بر لب دجله نشستيم، در اين وقت درويشى قلندر درآمد و قصيدهٔ غرائى بسيار بليغ در مدح اميرالمؤمنين على عليهالسلام برخواند، چون فاضل جامى بشنيد بگريست و سر به سجده نهاد و در سجود نيز گريستن آغاز کرد، سپس سر برداشت و قلندر را پيش خواند و او را جايزهاى کرامند بخشود ـ سپس به من گفت: چرا از سبب گريه و سجدهٔ من نپرسيدى و نگفتى که چرا به درويش جايزه دادم؟ من گفتم زيرا سبب آشکار بود و على خليفت چهارم است و تعظيم وى واجب.
|
|
جامى گفت: نه که على نخستين خلفا است و چارمين نيست و الآن شايسته است که حجاب تقيه را برداريم و من و تو از يکديگر نپرهيزيم زيرا ميان ما و تو خلوص مودت به حد کافى رسيده و بيمى از اظهار راز نزد مخالفان باقى نيست. و گفت: 'بدان که من از شيعيان خلص اماميهام ولى تقيه واجب است و از اينرو آنچه در دل دارم پنهان مىداشتم همانا که اين قصيده از آن من است که ذکر نام خود را نهفته و تخلص خويش را در آخر اشعار نگفتهام و به وسيلت بعضى دوستان آن را انتشار دادهام و الحمدلله که مرضى طباع شده و مقبول اسماع آمده است و مردم آن را از بر کردهاند چنانکه درويش قلندر آن را امروز اينجا از بر فرو خواند و اينها همه علامات وصول به درجهٔ قبول است، از اينرو گريستم و سجدهٔ شکر گزاردم و شکر نعمت را بدو جايز دادم' .
|
|
و نيز بعضى از افاضل ثقات گفتندى که ما از خدم و حواشى او شنيدهايم که همهٔ اهل بيت او از خدم و عيال و عشيرت بر مذهب اماميه بودهاند و گويند که وى در امر تقيه بسيار مبالغه فرمودى و به اهل و عشيرت خويش در اين باب توصيه نمودى خاصه هرگاه که قصد سفر داشتى آن را به استتار در مذهب اشارة کردى (روضاتالجنات طبع اصفهان، صفحهٔ ۴۳۷-۴۳۸) و برخى جامى را از حدود تشيع و تسنن فراتر مىشمارند و اين رباعى او را گواه مىآرند:
|
|
|
اى مغبچه از مهر بده جام ميم! |
|
کامد زنزاع سنى و شيعه قيم! |
گويند که جاميا چه مذهب دارى؟ |
|
صد شکر که سگ سنى و خر شيعه نيم! |
|
|
در تصوف نيز معتقد به اصل وحدت وجود است و لطيفهاى از او نقل کردهاند که: روزى جامى اين شعر را در محضر جمعى از ظرفاى عرفا مىخواند:
|
|
بسکه در جان فکار و چشم بيدارم توئى |
|
هر که پيدا مىشود از دور پندارم توئى |
|
|
يکى از کودکان حاضر گفت: بلکه خرى پيدا شود؟!...
|
|
جامى گفت: باز پندارم توئى!...
|
|
آثار منظوم به فارسى بسيار است از قبيل ديوان قصايد و غزليات و هفت اورنگ يا 'سبعهٔ جامى' و آثار منثور او به عربى فراوان است (۲) و آنچه به فارسى نگاشته است و فن نثرنويسى دست نگاه داشته، 'بهارستان' است که به اقتضاء گلستان سعدى گفته شده ـ ديگر کتاب 'نفحاتالانس فى ذکر الطبقات الخمس' در شرح حال متصوفه است و رسالات کوچک ديگر از قبيل 'لوايح' و غيره و آنچه به فارسى به زبان علمى نوشته مهمتر از همه 'شرح فصولالحکم' محئىالدين بن العربى است که به فارسى فصيح در کسوت شيوهٔ نگارش علمى و نثر مرسل تأليف فرموده و مشهور مىباشد.
|
|
(۲) . براى شرح حال جامى و مؤلفات او رجوع شود به کتاب شرح حال جامى تأليف جناب آقاى علىاصغر حکمت استاد دانشکدهٔ ادبيات.
|
|
جامى در ماه شعبان سنهٔ ۸۱۷ و به قولى ۸۲۷ در خرجرد جام به دنيا آمده و در ماه محرم روز جمعه سنهٔ ۸۹۸ در شهر هرات وفات يافته است، رحمةالله عليه رحمة واسعه.
|
|
| سبب عمده ايراد گرفتن سبکشناسان به جامى
|
|
چون صحبت از تقيهٔ مولانا جامى به ميان آمد بىمورد نيست ايرادى که سبکشناسان و خردهگيران متأخر به مولانان جامى گرفتهاند و سبب عمدهٔ آن را (هر چند مربوط به قسمت سبکشناسى شعر مىباشد) اينجا ذکر کنيم.
|
|
يکى از بزرگترين عيوبى که شعرشناسان و ادباء معاصر در اشعار جامى يافتهاند عدم صراحت و شجاعت ادبى است، مىگويند آنطور که ما از غزليات خواجه و اوحدى مراغهاى مىتوانيم مقاصد و نيات و عقايد فلسفى يا عرفانى يا اجتماعى و سياسى گوينده را بهدست بياوريم، و به احوال درونى و برونى اين گويندگان از راه سخنان ايشان پى برده و بىپرده دربارهٔ آنان قضاوت بنمائيم ـ دربارهٔ غزليات مولانان جامى نمىتوانيم، چه مولانا يا در سخنان خود مانند استادان پيشين پنهان نبوده و يا طورى پنهان شده است که با هيچ ذرهبينى ديده نمىشود!
|
|
خلاصه مىگويد: از غزليات جامى با آن همه طول و تفصيل نه به حالات اجتماعى و سياسى معاصر او مىتوان راه برد نه به حالات اجتماعى و معتقدات فلسفى و عرفانى شخصى او ـ زيرا طورى اشعار مزبور پاىبند به تخيلات شعريه و علاقمند به مضامين متداولهٔ شاعرانه است که جاى اظهار فکر و عقيده و شجاعت ادبى و صراحت گفتار برايش باقى نمىماند و همين اصول يعنى علاقهٔ شاعر به يافتن مضمون نو و تدارک قافيه و توجه به صنعت و هنرنمائى موجب پيدا شدن سبک پيچيدهٔ 'هنري' گرديد و اين شيوه را هرات توسط جامى و فغانى به دهلى و دکن و اصفهان سرايت نمود.
|
|
اين ايرادات به نظر من وارد است، ولى نبايد آن را گناه جامى و معاصرين او دانست، بلکه اين شيوه تقصير محيطى است که جامى را از عهد صباوت بهوجود آورده است.
|
|
چنانکه در ضمن حال صاينالدين على خواهيم ديد در زمان 'شاهرخ' پسر 'تيمور' رسم تفتيش عقايد و تکفير و تعقيب نويسندگان و شعرا و ساير مردم در دربار با شدت هرچه تمامتر مجرى بوده است.
|
|
در تاريخ حبيبالسير مواردى است که به اين نکته اشارت کرده و از آن جمله در زير ترجمهٔ 'مولانا کمالالدين حسين خوارزمي' چنين مىنويسد: '... از مجالس النفايس که مرقوم قلم گوهر بار مقرب حضرت سلطانى امير عليشير است چنان مستفاد مىگردد که مولانا حسين در ايام دولت حضرت خاقانى 'شاهرخ ميرزا' غزلى در سلک نظم کشيد که مطلعش اين بيت است:
|
|
اى در همهٔ عالم، پنهان تو و پيدا تو |
|
هم درد دل عاشق، هم اصل مداوا تو |
|
|
و طايفهاى از اجلاف حنفيه معنى بعضى از ابيات آن غزل را به حسب ظاهر مخالف مسايل فقهى تصور نموده آن جناب را تکفير کردند و کيفيت به عرض پايهٔ سرير اعلى رسانيده خدمت مولوى را جهة پرسش آن قضيه از خوارزم به هرات آوردند، اما هر چند سعى نمودند مدعاى خويش را به ثبوت نتوانستند رسانيد و مولانا حسين اعتراضات اعدا را بر وجه خوب و صواب جواب گفته از آن بليه خلاص گرديد...' (نقل از مجلد ثالث تاريخ حبيبالسير نسخهٔ خطي).
|
|
نظير اين واقعه در عصر شاهرخ و بعد از او مکرر اتفاق افتاده و دربارهٔ عقايد مذهبى و تصوف و حتى افکار و آراء علمى سختگيرىهاى سنيانه اعمال مىشد که نظيرش در عهد پادشاهان سلغرى و آلمظفر در مملکت فارس ديده نمىشود، و حتى در دربار ايلخانان هم شبيه اين سختگيرىها شنيده نشده است.
|
|
اين است يگانه علت استتار و تقيهٔ مولانان و ساير بزرگان آن عصر و از اين راه است که ادبيات آن عصر خالى از صراحتها و شجاعتهاى ادبى است و روح حقيقى شعر که درخشيدن معنى و حقيقت از الفاظ باشد در هيچ يک از آثار آن عصر پيدا نمىشود!...
|