دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
مرغ تخمطلائی (۲)
چى سرتان را درد بياورم؟ تا سى و نه شب شبى صد اشرفى داد و نوبت کنيزها گذشت و نوبت رسيد به خود دلارام. نگو دلارام تعجب کرده که سعيد اين همه پول را از کجا مىآورد و با خودش عهد کرده که هر جور شده بايد از سرّ و سوى اين کار سر دربياورد. امشب و فردا شب را دندان به جگر گذاشت و دنده به جگر گذاشت و دنده به قضا داد تا اينکه شب سوم توانست بنگ زيادى تو شراب سعيد بريزد و در عالم بىخودى زير زبانش را بکشد که: 'بله، خانمى که تو باشي، من جگر مرغ تخمطلا را خوردهام و از آن شب، صبح به صبح که بيدار مىشوم يک کيسه پر از صد سکهى طلاى تازه ضرب زير سرم است' . |
آه از نهاد دلارام بلند شد که: 'نامرد! جگر مرغ تخمطلا را زهرمار کردهاى که بيائى اينجا براى من اداى خروس نکبت را دربياوي؟... من اسرار خاصيتهاى آن مرغ لعنتى را از سير تا پياز مىدانم؛ باش تا بلائى به روزگارت بياورم که مرغ و ماهى دريا به حالت گريه کنند!' |
آن وقت سعيد را که از هوش رفته بود دمر کرد، سرش را گذاشت تو تشت طلا چنان لگدى حوالهٔ پشتش کرد که نفسش پس رفت و بالا آورد، جگر مرغ افتاد وسط تشت، فورى برداشت شست و پر و پاکيزهاش کرد و خورد و شبانه داد سعيد را کشانکشان بردند انداختند رو تل خاکستر جلو ميدانچهٔ قصر. |
کلهٔ سحر خنکى هوا سعيد را به حال آورد، دست برد با پستان دلارام بازى کند يک مشت خاکستر به چنگش آمد. چشمها را ماليد، ديد، اى دل غافل! نه يار هست نه بستر يار، او مانده روى خاکستر يار! زير سرش را نگاه کرد ديد از کيسه هم خبرى نيست. با دل و دماغ سوخته پا شد راه افتاد. حالا چه بکند چه نکند؟ ديد جز سر به بيابان گذاشتن چارهاى ندارد، راه بيابان را گرفت و رفت و رفت تا دم چشمهاى زير درختى چشمش به سه تا جوان افتاد. ديد دارند با هم جنگ و جدال مىکنند و چنگ و دندان نشان هم مىدهند. پرسيد: 'چهتان است؟ مگر خوشى زير دلتان زده؟' |
يکىشان گفت: 'پسر جان، ما سه تا برادريم و مشکلى داريم که فقط با زور بايد حلش کنيم' . |
گفت: 'آخر اين چه جور مشکلى است که با مسالمت نمىشود حلش کرد؟' |
گفتند: 'پدر ما مرده و قاليچهاى و انبانى و سرمهدانى برايمان ارث گذاشته که هر کدامش خاصيتى دارد: اگر رو قاليچه بنشينى و به حق حضرت سليمان قسمش بدهي، پرواز مىکند به هر جا که اراده کرده باشى مىرساندت؛ اين انبان هم هر وقت دست توش کنى هر چه دلت بخواهد از تويش درمىآوري؛ ميل اين سرمهدان را هم به چشمت بکشى از چشم همه غايبت مىکند. مىبينى که تقسيم اين چيزها بهطورى که کسى مغبون نشود آسان نيست' . |
سعيد گفت: 'هيچ مشکلى نيست که راهى نداشته باشد. حالا اگر شما رضايت بدهيد من مىروم پشت اين درخت، سه تا چوبهٔ تير برمىدارم روى يکى مىنويسم انبان، روى يکى قاليچه، روى يکى سرمهدان. بعد مىآيم هر سه چوبه را پرتاب مىکنم. آنوقت شما مىرويد، هر کدامتان يکى را پيدا مىکنيد برمىگردانيد به هر چى روى آن نوشته بود رضا مىدهيد و برادرىتان را با هم حفظ مىکنيد' . |
گفتند: 'خدا پدرت را بيامرزد ببينم نصيب و قسمت هر کدامتان چيست' . |
همين که بردارها بهطرف تيرها دويدند، سعيد سرمهدان و انبانچه را برداشت، پريد روى قاليچه نشست گفت: 'به حق حضرت سليمان،مرا به پشت بام قصر دلارام برسان!' که تا برادرها بفهمند دنيا دست کيست، قاليچه به هوا تنوره کشيد و روى بام قصر دلارام پائين آمد. سعيد قاليچه را همانجا گذاشت ميل سرمهدان را به چشم کشيد آمد پائين تا به اتاق دلارام رسيد. ديد تازه برايش سفره انداختهاند، نشسته است که ناهار بخورد. دست تو انبان کرد به نيت بيهوش دارو، بيهوش دارو را پاشيد رو بشقاب پلو، دلارام تا لقمه را برداشت به دهن برد آهى کشيد و از حال رفت. سعيد مشتى به پشتش زد تا جگر مرغ تخم طلا را برگرداند. آنوقت زود دست به کار شد، اول جگر مرغ را با آفتابه لگن شست و خورد بعد دلارام را کول کرد برد رو پشتبام انداختش رو قاليچه خودش هم نشست و گفت: 'به حق حضرت سليمان، ما را به يک جزيرهٔ خالى برسان!' ، که قاليچه تکانى خورد و به پرواز درآمد و در جزيرهٔ دورى نشست به زمين. دلارام که به خود آمد و چشم باز کرد، ديد اين تو بميرى از آن تو بميرىها نيست. جائى گير افتاده که عقاب پر مىاندازد، پهلوان سپر. باز خواهى نخواهى دندان رو جگر گذاشت و به هر توقعى که سعيد از او داشت تن داد اما زير جُلکى همهچيز را مىپائيد و اول دفعه که سعيد از او پشت و پسله و با جور به جور غذاها و ميوهها برگشت که شکمشان را سير کنند فهميد که پاى انبانچه و سرمهدان و قاليچهٔ حضرت سليمان در ميان است که يک جورى به چنگ سعيد افتاده. تا روزى که سعيد براى آبتنى تو چشمه رفته بود فرصت را غنيمت شمرد خودش را رساند بهجائى که حدس زده بود بايد قاليچه و بقيهٔ چيزها را آنجا قايم کرده باشد، انبان و سرمهدان را برداشت نشست رو قاليچه، گفت: 'به حق حضرت سليمان، مرا به قصر خودم برسان!' |
سعيد که قاليچه را تو هوا در پرواز ديد، آه از نهادش برآمد. از چشمه آمد بيرون زير درخت رو سبزهها دراز شد. يک دستش را گذاشت زير سرش، يک دستش را رو چشمهاش، هر چه فکر کرد چه جورى بايد خودش را از اين جزيره نجات بدهد عقلش قد نداد تا اينکه خوابش برد. يک وقت از خواب بيدار شد ديد صداى حرف مىآيد. آهسته لاى پلکهايش را وا کرد ديد دو تا کفتر رو شاخهٔ درخت نشستهاند، يکى به آن ديگرى مىگويد: 'جان خواهر، مىدانى اين جوان کيست و اينجا چه مىکند؟' |
آن يکى گفت: 'البته که مىدانم. اين جوان بيچاره سعيد است که دارد چوب عشق دلارام حناطه را مىخورد. او را برداشته به کومک قاليچهٔ حضرت سليمان درآورده اينجا که نتواند از چنگش بگريزد اما آن حناطهٔ جادو جاى قاليچه را فهميده و همين جور که مىبينى قالش گذاشته' . |
کفتر اولى گفت: 'اى واي! حالا چه جور بايد خودش را از اين جزيره نجات بدهد؟' |
دومى گفت: 'غصهٔ اينش را نخور خواهر، هر کارى راهى دارد. اين درخت که ما رويش نشستهايم، انواع و اقسام خاصيتها دارد: هر که پوستش را جدا کند ببندد کف پاش مىتواند چنان از دريا بگذرد که پايش هم تر نشود. شاخهاش را به هر کسى بزنند به شکل خر درمىآيد. ميوهاش را هم آب بگيرند و به خورد کسى بدهند که ناخوش غيرقابل علاج باشد شفا پيدا مىکند' . |
کبوترها اينها را گفتند و پريدند. |
سعيد پوست درخت را جدا کرد بست کف پاش، چند تا ترکه و يک خرده ميوه هم ازش چيد و از دريا گذشت، خودش را رساند به خشکي، رفت و رفت و رفت تا بعد از چند روز رسيد به شهري، ديد جارچى انداختهاند که: 'هر کس بتواند دختر پادشاه را که ناخوش سخت شده، افتاده و حکيمهاى دربار از علاجش مأيوس شدهاند چاق کند شاه هم دخترش را به او مىدهد و هم نصف مملکتش را' . |
رفت در قصر را زد، گفت: 'حکيم، آمدهام دختر را چاق کنم' . |
بردندش بالا سر دختر. آب ميوهها را گرفت داد بهش، يک ساعت نشد که دختر پا شد نشست، چنان که انگار هيچوقت خدا درد و مرضى نداشته. شاه هم جلدى فرستاد ملا آوردند، دختر را براى سعيد عقد کرد دستش را گرفت گذاشت تو دست او نصف کشورش را هم داد بهش. حالا ديگر سعيد هم شد شاهسلطان سعيد. چندى که گذشت لشکر فروانى تدارک ديد و عازم شهر دلارام شد. پدر دلارام که آمادهى جنگ نبود، ايلچى فرستاد پيش سعيد که: 'من طاقت جنگ کردن با تو را ندارم. اگر باج و خراجى مىخواهى حرف نيست' . |
سعيد گفت: 'من نه چشم به خاک تو دارم، نه باج و خراجى مىخواهم. مطلبم دخترت دلارام است. او را بفرست به اردوى من تا بىمعطلى برگردم به همان جائى که ازش آمدهام' . |
ايلچى برگشت و يک ساعت نشده بود که دختر را با زر و زيور فراوان فرستاند به اردوى سعيد. همين که چشم شاهسلطان سعيد به دلارام افتاد از غيضى که داشت پريد جلو ترکهاى بهش زد، که دلارام چرخى خورد و بهصورت ماچه خرى درآمد و اشک از چشمهاش سرازير شد. سعيد که تاب گريهٔ او را نداشت بهش گفت: 'سزاى من که آن جور تو را دوست داشتم اين بود که آن بلاها را سرم بباري؟' |
دلارام چيزى نگفت و همانجور اشک ريخت. |
شاهسلطان سعيد گفت: 'من هنوز هم تو را دوست دارم. قول شرف مىدهى که ديگر در پى ويرانى و خانه خرابى من نباشي؟' |
دلارام همانجور گريان سر تکان داد سعيد هم که اينجور ديد، يک ترکهٔ ديگر به او زد که باز چرخى خورد و شد همان دلارام شهر آشوبى که بود. |
سعيد فرستاد ملا آوردند دلارام را براى خودش عقد کرد. بعد به امير لشکرش دستور داد سپاه را برگرداند به ولايت، و خودش با دلارام سوار قاليچه شدند، سرمهدان و انبان را هم برداشتند و روانهٔ مملکتش شد تا با هر دو زنش به خوشى و خوبى زندگى کند. |
همچنين که سعد و سعيد عاقبت به خير شدند، شما هم عاقبت به خير بشويد انشاءالله! |
- مرغ تخمطلائى |
- قصههاى کتاب کوچه، جلد اول ـ ص ۷۹ |
- احمد شاملو |
- انتشارات آرش استکهلم، چاپ اول ۱۳۷۴ (1992) سوئد |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد سيزدهم ـ على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
- متل روباه (۴)
- آکچلک
- پیدا کردن بخت
- داد و بیداد
- سفر
- دختر بازرگان و هفت برادر(۴)
- قصهٔ دختر گازر
- علی باقالوکار
- مرغ زرد
- طیِ لب طلا (۳)
- دختری که به تنهائی از پس چهل دزد برآمد
- حیلهٔ تاجر
- خروس زیرک
- قصاب و تاجر و قاضی
- فسقلی
- پادشاه و وزیر
- حسینکُرد و فیروزه
- ملکمحمد که تقاص برادراش را از دختر بیرحم گرفت (۲)
- عمو نوروز
- آدی و بودی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست