جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

زهی! نادیده از خوبان کسی مثل تو در خیلی


زهی! نادیده از خوبان کسی مثل تو در خیلی    اگر روی ترا دیدی چو من مجنون شدی لیلی
ز هجرت چون فرو مانم جزین کاری نمیدانم    که شب روز گردانم بواویلاه و واویلی
اگر چشمم چنین گرید میان خاک کوی تو    ز اشک او همی ترسم که در شهر اوفتد سیلی
به امید تو میباشم من شورید پسر، لیکن    کجا با آن چنان رتبت به درویشان کند میلی؟
به قتلم وعدها دادی و کشتن بیمها، آری    ز قتل چه من اندیشی؟ که چون کشته‌ای خیلی
به لطفم پرسشی میکن، که از جور تو دارم من    شبی تاریک چون مویی، نهاری تیره چون لیلی
گرفتم ز اوحدی یکروز جرمی در وجود آمد    ز احسان تو آن زیبد که بر جورش کشی ذیلی


همچنین مشاهده کنید