|
|
اين حرف را نيز موارد بسيارى است، که در قديم و امروز بهکار رود ـ تنها چند مورد داشته است که امروز بهکار نيست از آن جمله قبل از لفظ 'ناگاه' که امروز 'به' آورند و قديم 'از' مىآوردند و: از ناگهان و از ناگاهان و از ناگاهيان، مىگفتند و گاهى الف آن را حذف مىکردند و 'زناگاه' مىگفتند.
|
|
مثال از رودکي:
|
|
تا چو شد در آب نيلوفر نهان |
|
او به زير آب مانند از ناگهان |
|
|
مثال از بلعمى:
'هر دو به سر کوه بوقبيس برشدند و لشکرگاه حبشه از بيرون بود که از ناگاه بانگ ستوران و مردمان همىشنيدند' (ذکر اصاحبالفيل)
|
|
ديگر: پيش از لفظ 'سبب' که امروز 'به' آورند قديم گاهى هيچ نمىآوردند و 'سبب' را تنها اضافه مىکردند ـ و گاهى حرف 'از' مىآرودند.
|
|
ديگر: قبل از 'اين' ضمير اشارهٔ نزديک يا حرف تعريف.
|
|
ديگر: قبل از 'آن' و 'او' گاهى منباب توضيح و تفصيل در مىآمده است مثل 'و جمشيد مردمان را بر چهار گروه کرد و ازو هر گروهى را گفت هيچکس مباد که جز کار خويش کند ـ نسخهٔ خطى آقاى سرتيپ عبدالرزاق ورق ۲۲ب' (بلعمى داستان جمشيد)
|
|
ديگر: در مورد مبالغه بدون آوردن ادات و صيغ مخصوص به مبالغه، با اين قيد مقصود را حاصل مىکردهاند ـ مثال از بلعمي:
|
|
'کيومرث از آن هنرها و خرد هوشنگ سخت شاد شد... و وليعهد کردش و هميشه با خود گردانيدى هر کجا شدى از دوستيئى که او را داشتى ـ نسخهٔ سرتيپ ورق ۲۲آ' يعنى بسيارى دوستى ـ مثال ديگر از اسرارالتوحيد ـ ۴۶۲ 'شيخ را اسپى کميت داشت که هيچکس را دوست ندارى که برنشستى از تندى که بودى و چون شيخ خواستى که برنشيند پهلو فرادکان داشتي.'
|
|
و گاهى اين حرف قائممقام علامت اضافه قرار مىگيرد و امروز هم همان حال را دارد چنانکه در عبارت 'بعد از اين' و 'قبل از آن' است که معناى آنها بعد اين و قبل آن مىباشد. و در مورد اسم اشاره که در خراسان گويند: دست از من، يعنى دست من، و سر از تو، يعنى سر تو، منتها استعمال اين حرف در اين مورد زيادتر از امروز بوده است، و بعد از 'بي' و 'با' مانند 'بىازآن' و 'بازآن' و 'بىازين' و 'بازين' يعني: بىآن و با اين، مثال از ابوحنيفه:
|
|
بى از آن کايد ازو هيچ خطا از کم و بيش |
|
سيزده سال کشيد او ستم دهر ذميم |
|
|
و در غير اين موارد، از تاريخ سيستان 'اگر مر هزيمت دادند ترک از سيستان گيرم و به همان گوشانه راضى شوم ـ ص ۴۱۲ ' يعني: ترک سيستان گيرم...
|
|
و گاهى حرف 'از' در ترکيبات خاص داخل شده و معنى خود را از دست مىدهد و معنى ديگر به لفظ ترکيب شده مىبخشد مانند 'کم از اين' يا 'کم از آن' که به معنى 'لااقل' است و اين ترکيب تا قرن هشتم مستعمل بوده، سعدى فرمايد:
|
|
معشوقه که دير دير بينند |
|
آخر کم از اين که سير بينند |
|
|
ديگر: در نظم و گاه نيز در نثر الف را از اول 'از' بردارند و اين جائى است که پيش از او 'کاف، واو، نه' قرار گيرد چون 'کَزْ' بهجاى 'که از(۱) ' و 'وَزْ' عوض 'واز' و 'نَزْ' بدل 'نه از' ـ و هرگاه بعد از او الفى بيايد در تلفظ حرف 'زا' را به الف بربندند و وصل کنند مثل: 'از آنجا' و گاهى هم از اين الف در خط محذوف سازند چون 'ازين' و 'ازو' و 'زين' و 'زو' و گاه در شعر به ضرورت الف را از اول 'از' بردارند و زا را به حرف بعد وصل نکنند و آن را به کسره تلفظ کنند مثال از منوچهري:
|
|
بلرزيد زمين لرزيدنى سخت |
|
که کوه اندرفتادى زوبه گردن |
تو گفتى هر زمانى زنده پيلى |
|
بلرزاند ز بيم پشتگان تن |
فروباريد بارانى ز گردون |
|
چنان چون برگ گل بارد ز گلشن |
|
|
(۱) . در قديم هر وقت 'از' بعد از ' که' مىآمده است و مىخواستهاند آنها را ترکيب کنند الف را مىنوشتند ولى نمىخواندند مانند 'کاز' بهجاى که از و 'کاين' بهجاى که اين و متأخران اين رسمالخط را به هم زدهاند و 'کز' و 'کين' بهجاى که از و که اين مىنويسند و اين خطا است. و بعضى 'کز' را به کسر کاف مىخوانند اما استادان آن را به فتح خواندهاند.
|
|
فايدة:در شعر هر جا که بتوان 'از' را تمام آورد، حذف الف از ابتداى وى جايز نيست، و استادان اين معنى را رعايت کردهاند ـ و اگر امر داير شود که يا الف 'از' را به ضرورت حذف کنيم و يا الف بعد از آن را ـ حکم آن است که الف قبل را اثبات کرده الف بعد را وصل نمائيم، مانند اين ابيات فردوسي:
|
|
چنين گفت گر چشم من تيره نيست |
|
از اندازه ديدار من خيره نيست |
از آواز او بد هراسان شود |
|
زمين زير تختش تن آسان شود |
از ايشان يکى بود فرزانهتر |
|
بپرسيد از او از قضا و قدر |
|
|
ازرقى گويد:
|
|
از آتش چرخ را پرکرد و بشتافت |
|
کز آتش بيندا پاداش و کيفر |
|
|
|
اين حرف از ادات عطف است و قديم به معنى 'ديگر' مىآمده است، و در بلعمي، تاريخ سيستان، بيهقى و مجملالتواريخ زيادتر از ساير کتب ديده شده است و از قرن هفتم به بعد اثرى از آن باقى نمانده است ـ مثال از بلعمي:
|
|
'آفتاب زرد ببود گفت اين مرغان از بر لشکر به هنا اندر همىگردند پس همچنين بودند تا تاريک شد و نيز عبدالمطلب مرغان را نتوانست ديدن' يعني: ديگر عبدالمطلب...
|
|
مثال از بيهقي: 'وانگاه چنان کارى برفت در نشانيدن امير محمد بقلعت کوهتيز و هر چند آن بر هواى پادشاهى بزرگ کردند و تقربى داشتند بزرگ و پادشاهان در وقت چنين تقربها فرستانند و نيز بر چنين کس اعتماد نکنند ـ بيهقى تهران ص ۳۴۷' يعنى ديگر و هرگز هيچوقت...
|
|
مختارى غزنوى گويد:
|
|
دى باز در تفکر آنم که باد را |
|
با تاب سمن آراى تو چکار |
گر نيز گرد زلف تو گردد بسوزمش |
|
از وصف آتش سر شمشير شهريار |
|
|
سنائى گويد:
|
|
دولتش بر کسى که چشم افکند |
|
نيز در ابرويش نه بينى چين |
|
|
|
بيش را هم به معنى ديگر مىآوردند، مثال از بيهقي: 'و فرمود تا آن حصار به زمين پست کردند تا بيش هيچ مفسد آنجا مأوى نسازد' (ص ۱۳۳)
|
|
مثال از تاريخ سيستان: 'باز روزى رفت تابوت بگشايد گشاده نگشت و از هوا آواز آمد که بيش اين تابوت بهدست تو نگشايد' (ص ۴۶)
|
|
مثال ديگر از بيهقي: 'اگر رأى سامى بيند ازو در گذارد که بر رأى خداوند باز ننمودهام و بيش چنين سهو نيفتد' (ص ۳۴۲) يعني: ديگر چنين سهوى روى ندهد.
|
|
|
اگر لفظ 'پيش' يا 'پس' را در حالى که معناى قيد زمانى از آن بخواهيم به چيزى اضافه کنيم حرف 'از' ميان آنها فاصله خواهيم کرد چون: پيش از اين، پس از آن ولى در قديم خاصه در نثر بدون وساطت 'از' اين دو قيد چون اسم بر اسماء يا ضماير يا در قديم خاصه در نثر بدون وساطت 'از' اين دو قيد چون اسم بر اسماء يا ضماير يا اشارات اضافه مىشده است، مثال از تاريخ سيستان: 'پيش ابتداى کار اسلام آمد مولود مصطفى عليهالسلام بازگوئيم' (ص ۳۷) يعني: پيش از ابتداى کار اسلام ـ و گاهى حرف 'از' را قبل از قيد مزبور مىآوردهاند، مثال از تاريخ سيستان: 'بيشترين سبب اسلام ما از پيش ديدار مصطفي، از خبرها و روايتها بود که ما را کعب کردى از حديث او از پيش مبعث او' (ص ۳۸)
|
|
و گاهى بهجاى 'از' بعد از قيد مذکور حرف 'با' آورند و همان معنى را خواهند.
|
|
مثال از بيهقي: 'روز دوشنبه عيدفطر بود و امير پيش بيک هفته، و نيز گاهى بعد از قيد پيش حرف تا آورند.
|
|
مثال از بيهقي: 'روز آدينه بيست و دوم اين ماه بکوشک نو مسعودى بازآمد و پيش تا از باغ محمودى بازآيد نامهٔ وزير رسيد که کارهاى لشکر ساخته شده است' (ص ۶۵۰)يعني: پيش از آنکه از باغ باز آيد. همچنان قيد 'پس' را گاهى بدون 'از' و به طريق اضافه استعمال کردهاند. مثل: پس آن کار، يعني: پس از آن کار، و پس چند روز، يعنى پس از چند روز... و گاهى جمله فعليه را با اين قيد به طريق اضافه ترکيب کردهاند که امروز از بين رفته است ـ مگر در کلام اصفهانيان گاهى ديده مىشود که گويند: ما پس تو برنمىآئيم.
|
|
مثال از بيهقي: 'و پس از آن اميرمحمود چند بار شراب خورد چه در راه و چه برى و پس شراب دادن اين فرزند باز نشد' (ص ۱۵۰) يعنى فکر شراب دادن به مسعود پسرش نيفتاد يا بدان وعده اعتنائى نکرد(۱)
|
|
(۱) . اين جمله را درست به همين معنى در نظم و نثر قديم نيافتيم ولى بهجاى پس 'بس' را با فعل به همين معنى ترکيب شده ديدهايم که گويند: ما با تو بس نيستيم ـ ما با تو بس نيائيم.
|