طبقهبندی تجربه (آنچه که بلافاصله و بهفوریت دریافت میشود) از دیدگاه کارل اشتومف
وى در باواريا (Bavaria) بهدنيا آمد. پدر وى پزشک بود. پدربزرگ مادرى او نيز پزشک بود و پس از بازنشستگى با خواده اشتومف زندگى کرد و مسئوليت تعليم و تربيت کارل بيشتر بهعهده او بود. اشتومف سپس به Gymnasium رفت و شش سال در آنجا به تحصيل پرداخت. او در درجه اول به موسيقى علاقهمند بود ولى در سال ۱۸۶۵، به دانشگاه وارزبرگ رفت تا تحت نظر برنتانو به تحصيل بپردازد. پس از گذشت يک سال برنتانو او را به نزد لتزى در گتينگن فرستاد. لتزى علاقه پدرانهاى به اشتومف پيدا کرد و او را در فلسفه علم و دانش ورزيده نمود. اشتومف همچنين با علاقهمندى به آموختن علوم پرداخت، و در فيزيولوژى زير نظر مايسنر (Meissner) و در فيزيک با ويلهلم وبر، برادر اي.اچ.وبر به تحصيل پرداخت. او درجه دکترى خود را به سال ۱۸۶۸ دريافت کرد. اشتومف در سال ۱۸۷۰ با سمت دانشيارى در دانشگاه گتينگن شروع بهکار نمود و با بسيارى از بزرگان روانشناس آن زمان مانند لتزي، اي.اچ.وبر و فخنر ملاقات نمود. در سال ۱۸۷۲ به مطالعه منشاء ادراک فضائى پرداخت و نظريهاى در اين باره ارائه داد که در نخستين کتاب روانشناسى خود تحت عنوان:
Ueber Den Psychologischen Ursprung Der Raum Vorstellung
آورده شد. اين نظريهاى فطرىگرا همانند نظريه هرينگ بود. اشتومف معتقد بود که رنگ و فاصله هر دو بخشى ابتدائى و فطرى از محتواى احساس بينائى هستند.
اشتومف در سال ۱۸۳۷ به سمت استادى در وارزبرگ مشغول شد و به مدت شش سال در آنجا به تدريس و تحقيق پرداخت. در اين سالها او به شکل جدى به روانشناسى روى آورد ولى از فلسفه نيز دور نشد. فلسفه هنوز 'سوگلى حرم' بود، ولى به نظر اشتومف اگر قرار است که علم روش فلسفه را تأمين کند، روانشناسى را بايد براى رسيدن به مقاصد فلسفه پرورش داد. در اين زمينه او هنوز از ديدگاه برنتانو پيروى مىکرد.
براى مدت يک دهه فلسفه بر موسيقى در زندگى اشتومف غلبه کرده بود، ولى حالا به نظر وى رسيد که مىتوانست به فلسفه از طريق روانشناسى موسيقى کمک نمايد، از اين رو در سال ۱۸۷۵ شروع به نگارش کتاب مهم خود تحت عنوان روانشناسى صوت (Tone psychologie) نمود، که در آن براى اولين بار به آزمايشهاى روانشناسى روى کرد. اين علاقه به روانشناسى صوت و موسيقى تا آخر عمر ادامه داشت. اشتومف در سال ۱۸۷۹ در دانشگاه پراگ (Prague) بهعنوان استاد کرسى فلسفه، در سال ۱۸۸۴ به استادى دانشگاه هاله (Halle) در آلمان، در سال ۱۸۸۹ به دانشگاه مونيخ (Munich) و بالاخره در سال ۱۸۹۴ به استادى کرسى دانشگاه برلن منصوب شد و بهجاى ابينگهاوس مشغول بهکار گرديد. در سالهاى ۱۹۰۷-۱۹۰۸ به رياست دانشگاه برلن برگزيده شد و به سال ۱۹۲۱ بازنشسته گشت و کرسى استادى او به ولفگانگ کهلر (Wolfgang Kohler) تفويض شد. او در روز کريسمس ۱۹۳۶ در سن هفتاد و هشت سالگى فوت نمود.
بررسى و مطالعه نوشتههاى اشتومف نشان مىدهد که تقريباً بيشتر مطالعات وى درباره مسائل مربوط به صوت و موسيقى بود و بنابراين خدمت او به روانشناسى به شکل اخص محدود و بسيار کمتر از بقيهٔ همرديفان خود بوده است. ليکن مهمترين خدمت او به روانشناسى بهصورت کلىترى انجام شده است. او نقش عمدهاى در تغيير و اصلاح مفهوم پسيکوفيزيک ايفاء نمود. در کتاب روانشناسى صوت، نظريههاى او راجع به توجه، تمرين، خستگي، تجزيه و تحليل و قضاوت را مىيابيم. او فرضيه مهم و بانفوذى درباره عواطف داشت که در آن ديدگاهى مخالف نظريه جيمز لانگ ارائه داد.
مهمتر از همه اينها خدمتى است که اشتومف به سيستم روانشناسى نمود. قبل از اينکه وارد بحث دراين باره شويم، بايد خاطرنشان سازيم که جوّ حاکم بر آن زمان که اشتومف نظريات خود را ارائه داد چگونه بود. در آن هنگام پديدارشناسى بهعنوان ديدگاهى راهگشا ظاهر شده بود.
در آن دوره هوسرل (Husserl) که دانشجوى اشتومف در دانشگاه هاله بود فلسفه پديدارشناسى را در کتاب خود به تفصيل تشريح کرد و کتاب را به 'افتخار دوستي' به اشتومف تقديم نمود. هوسرل شاگرد برنتانو بود و قبل از آمدن به نزد اشتومف، زندگى او وقف تکامل پديدارشناسى شده بود؛ رشتهاى از فلسفه و دانش که ادعا مىکند با هوشيارى ناب (Pure Consciousness) سروکار دارد و شناخت آن نيز با روش 'بررسى ذهني' (Immanent Inspection) امکانپذير است.
هيچکس، نه هوسرل و نه کس ديگري، اعتقاد نداشت که 'اين' پديدارشناسى بايد روانشناسى خاصى بهدست شخص خاصى گردد. هوسرل در روانشناسى خود، در اينکه روانشناسى را علم عينى دادههاى ذهنى (تجربه يا اعمال) مىدانست که جهت آن متوجه دادههاى مادى (غير تجربي) يعنى اشيائى که علم فيزيک با آن سروکار دارد دنبالهرو برنتانو بود. علاقه اصلى هوسرل روانشناسى نبود، ليکن او ديدگاه برنتانو را به سليقه خود تغيير داد و برداشتى که نزديک به پديدارشناسى است ارائه داد. نکته مهم اين است که واژه پديدارشناسى در جوّ آن زمان موج مىزد و سيال بود و همجوار با آن نظريات هوسرل بود. آنها در برلن همزمان حادث شدند. بعدها کالپى در وارزبرگ بخشى از آن را در روانشناسى تلفيقى خود که از جمع روانشناسى محتوا و روانشناسى عمل ايجاد شده بود بهکار گرفت.
طبقهبندى تجربه (آنچه که بلافاصله و بهفوريت دريافت مىشود) از ديدگاه کارل اشتومف
اشتومف به طبقهبندى تجربه، يعنى آنچه که بلافاصله و بهفوريت دريافت مىکنيم اهتمام ورزيد؛ او سه دسته را تعيين نمود:
۱. اول 'پديدهها' (Phenomena) يعنى دادههاى تصورى و حسى مانند اصوات، رنگها و تصويرهاى ذهنى که موضوع پديدارشناسى را شامل مىشوند. پديدهها دادههاى علم فيزيک نيستند، ولى علمى زمينهاى (Vorwissenschaft) يا مقدمهاى است در ارتباط با فيزيک و روانشناسي، زيرا مقدمات آزمايشى اين دو علم را فراهم مىسازد (اين پديدارشناسى اشتومف بود و نه هوسرل - بهجز نام آن - که چيزى متفاوت بود و ارتباط با شناخت 'بودن ناب' (Pure Being) براساس 'بررسى ذهني' داشت).
۲. اشتومف کنشهاى روانى (Psychical Functions)، مانند ادراک بودن، فهميدن، خواستن و اراده کردن را مطرح نمود. اين کنشهاى همسانى است که برنتانو 'عمل' مىنامد، دو واژه شايد مرادف هستند. برنتانوو هوسرل به آن نام آلمانى AKT دادند و اشتومف و کالپى آن را به آلمانى Funktion خواندند. البته کنشهاى رواني، را روانشناسى در برمىگيرد که پديدارشناسى زمينه يا مقدمه آن است.
۳. دسته سوم از نظريات اشتومف، 'روابط' است. روابط هميشه در روانشناسى مسئلهآفرين بوده است. بهنظر مىرسد که آنها سريع وارد حيطه تجربه مىگردند، ليکن نه به شکلى که 'احساسات' وارد مىشوند؛ از اينرو بود که عنصرگرايان هيچگاه مطمئن نبودند که آيا مىتوان از چيزى بهنام 'عناصر ارتباطي' صحبت کرد. از اينرو بود که اشتومف 'روابط' را در قلمرو تجربه آورد و جايگاه مخصوصى به آنها اختصاص داد. بهنظر او روشن است که روابط از نظر ريشهٔ دانشى (Epistemological) مقدم بر کنشها بوده، متعلق به 'معنىشناسي' (Logology) است که همانند پديدارشناسى علم است، جنبى و مقدم بر روانشناسي.
۴. بالاخره مسئله عينيت ذهنى يا درونى (Immanent Objectivity) را بايد مطرح نمود. برنتانو پديده را 'موضوع' 'اعمال' کرده بود. در موقعيتى که 'من قرمز مىبينم' ، بهنظر مىرسد که گويا 'قرمز' ، هم پديده است و هم اينکه در درون 'عمل' موجوديت دارد. ولى در مورد 'من قرمز را دوست دارم' ، روشن نيست که 'قرمز' پديده است يا نه. بايد تفاوت بين موجوديت مستقل پديده و عمل را روشن نمود. بدين منظور اشتومف، جايگاه خاصى براى آنچه او موضوع درونى کنشها (Immanent Objects of Functions) ناميد اختصاص داد.
دو گروه آخر از اين جهت مفيد هستند که دشوارىها را برطرف مىسازند ولى دسته اول و دوم نيز جالب هستند. برحسب طبقهبندي، وونت ممکن است يک پديدارشناس باشد، برنتانو يک روانشناس محسوب گردد و اشتومف هر دو باشد. طبقهبندى فوق اين مزيت را در برداشت که فضائى براى هر دو روانشناسى يعنى 'محتوا' و 'عمل' باز نمود و از اين رو پايهاى براى روانشناسى تلفيقى کالپي، ويتاسک و ميسر گرديد که بعدها کوشش کردند هر دو اين مطالب را به قلمرو روانشناسى بکشانند.
در طول تمام اين مباحث اشتومف عادت عينىگرائى خود را از دست نداد. اگر خواننده قادر نبود تفاوت بين کنش روانى و 'پديدار' را درک کند، اشتومف سعى مىکرد با آوردن نمونههائى اين قضيه را روشن نمايد. کنش تغيير مىکند بدون تغيير در پديدار، زمانى که پديدهاى که محسوس نبوده محسوس مىگردد بدون تغييرى در خود او، مانند هنگامى که يک صورت موسيقى يا مخلوطى از احساسات بساوائى و يا چشائى را تجزيه و تحليل مىکنيم.
پديده بدون تغيير در کنش، مانند زمانى که اتاق در شامگاه تاريک مىگردد بدون اينکه محسوس باشد، و يا هنگامى که احساس در واقع تغيير کرده ولى ما اين تغيير را فقط در مقاطع و فواصل حداقل تفاوت محسوس (j . n . d) حس مىکنيم.
با اين تفاصيل به نتيجه مىرسيم که بهطور رسمى اشتومف موضعى همراه با روانشناسى عمل داشت و بر اين اساس پديدههاى حسى از روانشناسى بيرون راند و به قلمرو پديدارشناسى وارد کرد. در حقيقت آنچه را که او انجام داد اين بود که گفته وى خلاف کردهٔ آن بود؛ بدين معنى که او در واقع برخلاف آنچه که ادعا مىکرد پديدارشناسى را وارد روانشناسى نمود. در وهله اول او پديدارشناسى را موضوعى موجه براى مطالعه در روانشناسى بهجاى 'عمل' قلمداد نمود و بهعلاوه او هيچگاه آن را کنار نگذارد زيرا به آن بيش از حد علاقهمند بود، و صرفنظر از آنچه او ادعا مىکرد، دنيا او را بهعنوان روانشناس مىشناخت و علاقهمند به روانشناسى مىدانست، همانطور که خود او در سالها ۱۸۸۳ و ۱۸۹۰ صريحاً اذعان نمود. از اينرو جاى تعجب نيست که بعدها دانشجويان اشتومف در فرانکفورت و برلن نوعى پديدارشناسى آزمايشگاهى را شروع کردند که پايه و اساس نهضت جديد روانشناسى گشتالت (Gestalt Psychologie) گرديد.
تنها موضوعى که براى تبيين و روشن نمودن نفوذ اشتومف در روانشناسى علمى باقى مىماند اين است که او توسط شاگردان خود به گسترش اين علم پرداخت. البته چون او ديرهنگام در برلن مستقر شد، نتوانست آنجا را بهصورت قبلهاى که وونت از لايپزيگ ساخته بود و قبله آمال روانشناسان علمگراى آن زمان شده بود، درآورد. اشتومف از دو دانشجوى خود که بعدها هريک در خطى معروف گشتند بهنامهاى فردريک شومن (Friedrich Schumann) و هانس راپ (Hans Rapp) بهخصوص نام مىبرد. از بين اين دو شومن اهميت خاصى دارد زيرا پس از مرگ ابينگهاوس اداره مجله Psychologie Für Zeitschrift را عهدهدار شد.
کهلر (Köhler) و کافکا (Koffka) هر دو شاگردان اشتومف بودند. کافکا درجه دکترى خود را با نوشتن رسالهٔ 'وزن در موسيقي' دريافت داشت و کهلر اولين تحقيق خود را در موضوع صوت انجام داد ولى هيچيک از اين دو احساس وفادارى نسبت به اشتومف نمىکردند. تنها وجه مشترک بين آنها اين بود که اشتومف و روانشناسان گشتالت هر دو به استفاده از رويکرد پديدارى در پژوهشهاى روانشناسى و بهخصوص در ادراک اعتقاد داشتند. الهام واقعى به کهلر و کافکا در اين زمينه در فرانکفورت در سال ۱۹۱۰، از سوى ورتهايمر (Wertheimer) شد که به تازگى شروع به انجام آزمايشهائى در رابطه با پديده فاى نموده بود که به تأسيس مکتب روانشناسى گشتالت انجاميد. اشتومف در واقع تأثير زيادى بر ايجاد اين مکتب جديد نداشت. مکتب گشتالت در فرانکفورت متولد شد و زمانى در برلن استقرار يافت که اشتومف بازنشسته شده بود.
اشتومف خود در اساس يک فيلسوف بود؛ بهعبارت ديگر او روانشناسى بود که در راه خدمت به فلسفه گام مىنهاد. او در اصل موسيقىدان بود و اين استعداد و علاقه را در خدمت روانشناسى گماشت. او بهعلت جهانبينى فلسفى خود به علم و آزمايش روى آورد نه براساس طبيعت و خلق و خوى خود. در نتيجه پس از يک ربع قرن که از فقدان امکانات آزمايشگاهى افسوس مىخورد، بهمحض دريافت، آنها را به شومن وراپ سپرد، گرچه خود او نيز آزمايشهاى دقيق و طولانى در مورد صوت بهعمل آورد. موقعيت او بهعنوان رئيس آزمايشگاه روانشناسى به پيشبرد روانشناسى علمى کمک بسيار نمود، که از جمله ايجاد آرشيو کتب و فنوگرامها در آن مؤسسه بود. البته اشتومف همواره يک روانشناس نظريهپرداز باقى ماند که در عين حالى که سيستم روانشناسى عمل را گسترش داد، به روشهاى آزمايشگاهى نيز علاقهمند بود و بالاخره او از بنيانگذاران روانشناسى موسيقى بود.