چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

جان به لب آوردم ای جان درنگر


جان به لب آوردم ای جان درنگر    می‌شوم با خاک یکسان درنگر
چند خواهم بود نی دنیا نه دین    عاجز و فرتوت و حیران درنگر
دور از روی تو کار خویش را    می‌نبینم روی درمان درنگر
می‌فروشم آبروی خویشتن    بر درت چون خاک ارزان درنگر
گر نگه کردن به من ننگ آیدت    سوی من از دیده پنهان درنگر
تا فتادم از تو یوسف‌روی دور    مانده‌ام در چاه و زندان درنگر
بی سر زلف تو چون دیوانه‌ای    سر نهادم در بیابان درنگر
چون به جز تو ننگرم من در دو کون    تو به من نیز آخر ای جان درنگر
عشق در وصل تو عطار را    کرد غرق بحر هجران درنگر


همچنین مشاهده کنید