پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت


چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت    که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت
بلای غمزه نامهربان خون خوارت    چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم    که روزگار حدیث تو در میان انداخت
نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو    برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت
تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار    که دشمنم ز برای تو در زبان انداخت
به چشم‌های تو کان چشم کز تو برگیرند    دریغ باشد بر ماه آسمان انداخت
همین حکایت روزی به دوستان برسد    که سعدی از پی جانان برفت و جان انداخت


همچنین مشاهده کنید