شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش


چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش    چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار    دست او در گردنم یا خون من در گردنش
هر که معلومش نمی‌گردد که زاهد را که کشت    گو سرانگشتان شاهد بین و رنگ ناخنش
گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لاله‌ایست    از قفا باید برون کردن زبان سوسنش
ماه و پروینش نیارم گفت و سرو و آفتاب    لطف جان در جسم دارد جسم در پیراهنش
آستین از چنگ مسکینان گرفتم درکشد    چون تواند رفت و چندین دست دل در دامنش
من سبیل دشمنان کردم نصیب عرض خویش    دشمن آن کس در جهان دارم که دارد دشمنش
گر تنم مویی شود از دست جور روزگار    بر من آسانتر بود کسیب مویی بر تنش
تا چه رویست آن که حیران مانده‌ام در وصف او    صبحی از مشرق همی‌تابد یکی از روزنش
بعد از این ای یار اگر تفصیل هشیاران کنند    گر در آن جا نام من بینی قلم بر سر زنش
لایق سعدی نبود این خرقه تقوا و زهد    ساقیا جامی بده وین جامه از سر برکنش


همچنین مشاهده کنید