جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

ترانه‌های سوگ (۲)


   تعزيه
از قالب تعزيه براى بيان مسائل سياسى و اجتماعى نيز استفاده شده است.
- گزيده‌اى از تعزيهٔ 'ديوان بلخ' نوشتهٔ محمدعلى افراشته ـ خسرو پيله‌ور:
جارچى:
ايهاالناس بدانيد همه
بعد ازين گرگ رود توى رمه
گرگ با ميش خورد يکجا آب
کشور بلخ شود مثل گلاب
قاضى‌اى آمده در شهر شما
مؤمن و خوش‌صفت و مرد خدا
قاضى گويد:
الا اى خلايق، الا اى خلايق
منم قاضى بلخ، دانا و لايق...
بدانيد و آگاه باشيد و بينا
نبينم خطا و گنه از شماها
که عبد خدا، همچنين عبد شاهم
ترازوى عدل است در دادگاهم
دزد مى‌آيد و مى‌گويد:
... دوش رفتم خانه‌اى سرقت کنم
طاق و ديوارش فروشد بر سرم
پاى من بشکست و دارم داد ازو
شکوه و افغان ازو، فرياد ازو
ايهاالقاضى به فريادم برس...
صاحب آن خانه را احضار کن
در سر ميدان، سرش بردار کن...
قاضى دستور مى‌دهد:
ايا گروه بگيريد مرد مردانه
بياوريد برم زود صاحب خانه
مأمور احضار مى‌گويد:
به چشم آنچه تو گوئى مطيع فرمانم
قبول خدمت تو منّتى است بر جانم
قاضى، دزد را به صاحب نشان مى‌دهد و مى‌گويد:
... پاش شکسته است ز ديوار تو
مانده ز کار خودش از کار تو
تا نکند بعد کسى اين گناه
چشم تو بايد به در آيد ز جا
صاحبخانه تقصير را به گردن مهندس مى‌اندازد:
اگر او نقشهٔ خوبى مى‌داد
دزد بيچاره چرا مى‌افتاد؟
مهندس احضار مى‌شود و مى‌گويد:
نقشهٔ بنده دست معمار است
حاجى معمارباشى گنه‌کار است
معمار، بنّا را مسبب اين فاجعه مى‌داند
... بود بنّاى اين بنا خودسر
چار ذرع کرده در ازاء دو ذر...
بنّا مى‌گويد:
... چهل سال است من استادکارم
به ارواح بابات تقصير ندارم
همه تقصيرها از خشتمال است
خطاکارى از اينجانب محال است
خشتمال مى‌گويد:
... گر که نجّار همى بود استاد
قالب خشت نمى‌کرد گشاد
خشت‌ها کوچک و کوته‌ ديوار
مى‌شد اى قاضى عالى مقدار
قاضى خطاب به نجار مى‌گويد:
... ساختى قالب ناجور چرا
بکنم کور دو تا چشم تو را ...
نجار مى‌گويد:
چشمان من است اعتبارم
با چشم هزار کار دارم
احکام تو روى عدل و داد است
يک چشم شکارچى زياد است
حق است که از طريق ياري
چشمى ز شکارچى درآرى
قاضى از شکارچى مى‌پرسد، در وقت شکار کدام چشم بيشتر به کارت مى‌آيد و او مى‌گويد چشم چپ بسته مى‌شود. قاضي، راضى و شاد از حکم بر حقى که صادر مى‌کند، مى‌گويد:
ميرغضب باشى بيا با احتياط
مثل گل آهسته در عين نشاط
خيلى خيلى نرم با نوک مقار
چشمى از صياد آهسته درآر
روى چارپايه مى‌رود و به آهنگ شير خدا خطاب به قاضى مى‌خواند:
تو اى قاضى بلخ فرخنده فال
که صياد را داده‌اى گوشمال
فريدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
تو با اين همه عدل و اين نيکوئى
که دارى، گمانم فريدون توئى
غلط گفته‌ام با چنين داورى
فريدون کيه؟ خيلى بالاترى...
چه عصرى همايون و فرخنده عصر
نشد پُر، در عصر تو زندان قصر
نرفته سر بى‌گناهان به دار
نشد تيرباران هزاران هزار
نشد خانه‌ها از تو ماتمسرا
نشد عهد تو ننگ تاريخ‌ها...
بگوئيم مدح تو اى دادگر
گذاريم عکس تو بالاى سر
قاضى گويد:
ايا گروه زمال حلال بيت‌المال
بياوريد يکى خلعت و دو دانه مدال
بپوش حضرت آقاى دزد، راضى باش
ازين به بعد ثناخوان براى قاضى باش
(نمايشنامه‌ها، تعزيه‌ها و سفرنامه‌)


همچنین مشاهده کنید