|
گاهى افعال را به معانى مختلف مىآورند مانند: 'شد' و 'آمد' و 'گرفت' به معنىهاى مختلف مانند: فلان مرد در سر اين کار بشد، يعنى بمرد ـ يا فلان کار سپرى شد ـ يعني: سپرى گرديد. يا: فلان مرد به سفر شد، يعني: رفت ـ و همچنين فعل 'آمدن' چون: شغل به پايان آمد يعني: به پايان رسيد، اين کار ساخته آمد، يعنى ساخته گرديد و تمام شد. و اين سخن تو نيک آمد ـ سخن او شاه را خوش آمد، يعني: مقبول افتاد ـ همچنين فعل 'گرفت' چون: دست او گرفت ـ که معنى معلوم است يا: آتش در آنجا درگرفت يعني: اثر کرد. يا: باران آمدن گرفت، يعني: آغاز کرد. و از اين قبيل افعال بسيار است که امروز به سبب عدم اعتناء و فراموشى و کمى تتبع، ادبيات فارسى از همهٔ اين قواعد و موارد استعمال محروم است، جز در اشعار آن هم به نادر.
|
|
گاهى افعال را با صيغههاى مختلف به معانى مختلف استعمال مىکردهاند. چون فعل 'ساختن' که هر صيغهٔ آن در مورد خاص و به معنى ديگر بهکار مىرفته است، و از اين صيغهها در موارد زياد فعلها و اسمهائى ساختهاند از قبيل ساختن به معني: عمارت کردن، سازش کردن، همدست شدن، جعلکردن، شعر گفتن، ترتيب دادن، تهيه نمودن، صنعتگرى و از اين فعل است. ساخته به معني: حليم و موافق طبع چنانکه در دو معنى اخير تاريخ سيستان آورده است:
|
|
'مردى ساخته بود بىتعصب و بر خوارج ساخته بود و طريق سلامت گرفته' (ص ۱۹۱)
|
|
و بيهقى 'ساخته' به معنى آماده آورده است و گويد:
|
|
'گفت بازگرديد و ساخته پگاه بيايد تا فردا کار خصم فيصل کرده آيد' (ص ۳۵۳)
|
|
و باز همين کتاب در جاى ديگر اين فعل را به معني: 'دسيسه کردن و حليهسازي' آورده است چنانکه در حديث اسفتکين غازى آورده است:
|
|
'غازى چون اين بشنيد زمين بوسه داد که ممکن نگشت که برخاستى و بگريست و بسيار دعا کرد پس گفت بر بنده تا چنين خطائى برفت' (ص ۲۳۵)
|
|
و با پيشاوندهاى گوناگون مانند 'برخاستن' و 'درساختن' و 'فراساختن' به معانى گوناگون مستعمل بوده است و نيز اسامى چند مانند 'ساخت' به معنى ابزاز اسپ و سوار، و 'ساز و برگ' به معنى مطلق ابزار و ادوات و وسايل زندگى مسافر و لشکر و امثال آن استعمال مىشده است ـ و کوک کردن آلات موسيقى نيز از اين فعل با فعل معين 'کردن' مىآوردهاند و 'سازکردن' مىگفتهاند، و لفظ 'ساز' که ما امروز مطلقاً آلت موسيقى را بدان نام مىخوانيم هم از اين فعل گرفته شده ولى تازه است.
|
|
کذا ترکيب با پساوندها چون 'ساختهکار' و 'سازگار' و 'سازمند' و 'سازمان' که اين لفظ اخير از ترکيبات قياسى است به معنى تشکيلات کشورى تجارتى و غيره و فرهنگستان وضع کرده است.
|
|
|
فعلهاى غريب که بعدها به کلى استعمال آنها از ميان رفته است مانند فعل 'گشفتن' به معنى پريشان شدن و 'نشاختن، نشاستن' به معنى نشانيدن و 'گرويدن' پيروى کردن و 'گرائيدن' و 'گريستن' به معنى توجه کردن و عمل نمودن و برگرفتن و امتحان کردن و سبک سنگين نمودن.
|
|
نخستم برگرائيدى و لختى آزمون کردى
|
|
|
|
|
چو گفتم هر چه خواهى کن فسار از سر برون کردى(۱) |
|
|
(۱) . مسعود سعد سلمان طبع ياسمى ص ۵۰۳ |
|
و به معنى برگرفتن مانند:
|
|
کارى توراست بر دل و جانم بلا و غم
|
|
از رمح آبداده و از تيغ سرگراى
|
اى بىهنر زمانه مرا پاک در نورد
|
|
وى کوردل سپهر مرا نيک برگراى(۲) |
|
|
(۲) . شاهنامه ج ۸ ص ۲۳۹۶ بروخيم. |
|
که به معنى اخير لهجهاى ديگر از فعل 'گرفتن' است و امروز در ميان الوار بختيارى بهجاى گرفتن گويند 'گرائيدن' و بهصورت 'گِرَيْدن' به فتح را و ياء مجهول تلفظ نمايند. و متال (گرايستن) بيهقى گويد:
|
|
'اگر آرزو نيافريدى کس سوى غذا... و سوى جفت نگرايستى و مردم نماندي' (طبع کلکته ص ۱۱۳)
|
|
و اين لهجهٔ اخير شاذ و نادر است.
|
|
و فعل آهنجيدن و آهيختن و آختن و آزيدن که به معنى برآوردن و برکشيدن و بلند کردن و آهنگ کردن بوده از ميان رفته است، بلعمى گويد:
|
|
'هرمزان بفرموذ تا جامهٔ زربفت از عيبه بيرون کردند و اندر پوشيذ و تاج بر سر نهاذ و کمر زرين ببست و بذان زينت به مدينه اندر آمذ، و خلق بذان زينت او متحير شدند و چون به در خانه عمر رفتند عمر به خانه نبوذ گفتند به مزگتست، ايشان به مزگت اندر آمذند، عمر را يافتند به گوشه مزگت اندرخفته و روى سوى ديوار کرده و درّه زير سر نهاذه...
|
|
پس عمر بيدار شد و بنشست اَنَسْ را بپرسيد: چون بنگريست هرمزان را ديذ با تاجزر و کمر و ديباى زربفت، گفت اين کيست؟ گفتند هرمزان ملک اهواز، عمر چشم فراز کرد و گفت زينت کفر از وى بياهنجيد و زينت اسلام بپوشانيذش، از هرمزان آن همه جامها بياهنجيذند و پيراهنى کرباسين بپوشانيذند و بيامذ و پيش عمر بيستاذ عمر گفتا نبشين.... ـ بلعمى نسخهٔ خطى فتح اهواز'
|
|
و فعل آزيدن که بيشتر به معنى بر کشيدن و آختن و بلندکردن است گاهى بهمعنى قصد کردن و آهنگ کردن هم آمده است چنانکه فردوسى در اين معنى دوم گويد:
|
|
گر آيدت روزى به چيزى نياز |
|
به دست و به گنج به خيلان مياز |
|
|
و به معنى اخير بين آزيدن و آهنگيدن که تنها حاصل مصدر آن به صورت 'آهنگ' باقيمانده است اشتراک است، و به معنى 'بيرون آوردن يا بيرون کردن' بين آهنجيدن و آهيختن اشتراک است و به معنى بلند کردن و کشيدن، ميان فعل آهيختن، و آزيدن و آختن اشتراک است، در صورتى که همهٔ اينها از يک اصل و ريشه و يک فعل است، و تفاوت آنها به تفاوت لهجههاى مختلف پيدا شده است و اينک همه از ميان رفته است.
|
|
و ديگر فعل مرکب 'راست کردن' و 'راست آمدن' و 'راست ايستادن' و 'راست شدن' که هر يک موردى داشته است مانند: کارهاى ملک راست کردند ـ يعنى سر و صورت دادند، و اين معنى راست آمد، و تقدير با تدبير راست آمد ـ يعنى درست آمد و برابر شد ـ بيهقى گويد:
|
|
'چون اين شغل راست ايستاد امير عبدوس را گفت غازى را گسيل بايد کرد ـ طبع تهران: ص ۲۳۶' يعنى چون کارى که معهود بود درست و مرتب گشت... باز گويد: امير بگوشگ درِ عبدالاعلى فرود آمد و فرمود که کارها راست کردند ـ ص ۲۴۱' يعنى کارها را بر طبق استعداد مرتب ساختند... همچنين راست به معنى برابر بهصورت اسم، مثل 'راست پاي' به معنى 'متساوىالساقين' که ابوريحان آورده و نيز لفظ 'راست' در مواردى بهکار مىرفته است که امروز معمول نيست چنانکه ناصر خسرو و فرمايد:
|
|
|
|
مردم سفله بسان گرسنه گربه |
|
گاه بنالد بهزار و گاه بخّرد |
تاش گرسنه بدارى و ندهى چيز |
|
از تو چه فرزند مهربانت نبرّد |
راست که چيزى بهدست کرد و قوى گشت |
|
کر تو بدو بنگرى چو شير بغرد(۳) |
|
|
(۳) . ديوان ناصر خسرو طبع تهران: ص ۵۰۲
|