چندين بار براى توضيح و توصيف فرآيندهاى صنعتىشدن، 'نظريههاى مرحلهاي' پيشنهاد شدهاند. يکى از مهمترين نمونه آنها در اينجا تقريباً روستو (۱۹۶۶) است. نقطه آغاز نظريه روستو را تحت عنوان 'مرحله خيز' (take off) بهمنزله رشد و شکوفائى خاص اقتصادى مىدانيم. اين مرحله وقتى فرا مىرسد که 'رشد اقتصادى خوداتکاء' تأمين و انجام شده باشد.
از جمله نظريههاى مرحلهاى ديگر، شعبهها و شاخهها و گزينههاى دوگانه و سهگانه تحول اجتماعى است. مثل سلسله مراتب درجهاى ماقبل صنعتي، صنعتي، پساصنعتى (از بل) يا سنتي، انتقالى و جديد (از لرنر) يا تمدن نخستين، تمدن ثانوى يا ثالث (از فوراستيه) و يا در کاربرد 'انگارههاى متغير' (pattern variable) پارسونز بر فرآيندهاى توسعه که در آنها جهت توسعه اينگونه ديده مىشود:
عقلائى
جديد
(ماقبل صنعتى)
(صنعتى)
احساسى و انفعالى بودن
←
خنثى و بىطرف در برابر احساس و انفعال
اشتراکى بودن و ارتباط با جمع
←
خوداتکائى
جزءگرائى و خردهانگارى (Partikularismus)
←
جهانگرائى و کلنگر (Universalismus)
نسبت و رابطهداشتن
←
فعاليت و شايستگى
ابهام (Diffusität)
←
تخصص
با وجود اين بهنظر مىرسد که الگوى عالى يا پارادايم تکاملى اغلب به انديشههاى 'فرآيندهاى توسعه خطي' وابسته باشد. اين 'پارادايم خطي' با توجه به جنبههاى متعدد و غيرعادى و نابههنجار آن - فىالمثل فرآيندهاى اختلافزدائى و درهمجوشى کارکردها، تجديد حيات گرايشهاى اسنادى (askriptive) بههنگام کسب پايگاه - مدتها است که متزلزل از کار درآمده است. همچنين تصورات حرکت گام بهگام (step-by-step) (يا الگوى شرط لازم) (necessary-condition-model) - که انسان مىبايد بهموجب آن ابتدا به يک مرحله خاص از توسعه برسد تا بتواند مراحل بعدى را تحقق بخشد - بهطور کلى زير سؤال رفته است. اين امر بهوضوح نشان مىدهد که بروز موارد 'انحرافي' فىالمثل در ژاپن وجود دارد که از مرحله آغازين کشاورزى - فئودالى بدون پيمودن گامهاى بينابينى منظم و قابل شناخت، بهصورت جامعه صنعتى 'جديد و پيشرفته' درآمده و در عين حال بر ساختارهاى سنتى متکى است. برعکس بهنظر مىرسد که در حقيقت فرآيندهاى تخصصى کردن و فردگرائى کردن، رشد اقتصادى را به راه مىاندازند، در عين حال هم مىتوانند با پيشرفت و توسعه تصاعدي، بهصورت توسعه منفى و انحطاط درآيند.
براى توسعه تاريخى جامعه غربي، انديشه و برداشت فوراستيه بسيار آگاهکننده است؛ زيرا اين برداشت، جابهجائى بخشهاى اشتغال افراد را منعکس مىکند و در عين حال فرضيه توسعه را با چشمانداز آينده دربر مىگيرد (رجوع کنيد به: کلارک - C. Clark در ۱۹۷۰). نقطه آغازين اين تفکر، اثبات اين امر است که در درجهٔ اول بخش اقتصادى کشاورزى (يعنى بخش نخستين)، اهميت خود را از دست داده است يکى بهعلت افزايش بخش دوم (توليد صنعتي) که در عين حال به نقطه اشباع خود نزديک مىشود؛ ديگر اينکه جامعه کنونى ما بهوسيله نوعى سيطره و حاکميت قلمرو خدمات (مبحث رخسارهها و سيماهاى اجتماعى اقتصادي) مشخص شده است. نگاهى به توسعه کنونى ساختار کسب و اشتغال (نماى چگونگى توسعه ساختار شاغلان برحسب سه بخش) در حقيقت نشان مىدهد که چنين جابهجائى هميشه در حال انجام شدن است.
جدول چگونگى توسعه ساختار شاغلان برحسب سه بخش
نام کشورها
بخش اول
بخش دوم
بخش سوم
کشاورزى
صنعت
خدمات
۱۹۷۰
۱۹۸۷
۱۹۷۰
۱۹۸۷
۱۹۷۰
۱۹۸۷
آلمان
۸/۶
۵/۲
۴۸/۵
۴۰/۵
۴۲/۹
۵۴/۳
فرانسه
۱۳/۹
۷/۱
۳۹/۶
۳۰/۸
۴۶/۵
۶۲/۱
ايتاليا
۲۰/۳
۱۰/۵
۳۹/۵
۳۲/۶
۴۰/۳
۵۶/۸
انگلستان
۳/۲
۲/۴
۴۴/۸
۲۹/۸
۵۲/۰
۶۷/۸
اسپانيا
۲۶/۹
۱۵/۱
۳۵/۶
۳۲/۳
۳۷/۵
۵۲/۵
هلند
۶/۲
۴/۷
۳۸/۹
۲۷/۱
۵۴/۹
۶۸/۲
بلژيک
۴/۷
۲/۷
۴۳/۲
۲۸/۴
۵۲/۱
۶۸/۹
لوکزامبورگ
۹/۳
۳/۸
۴۴/۲
۳۱/۶
۴۶/۵
۶۴/۵
دانمارک
۱۱/۵
۵/۷
۳۷/۸
۲۸/۲
۵۰/۷
۶۶/۱
يونان
۴۰/۸
۲۷/۰
۲۵/۰
۲۸/۰
۳۴/۲
۴۵/۰
پرتغال
۳۰/۰
۲۱/۹
۳۲/۹
۳۵/۸
۳۷/۱
۴۲/۳
ايرلند
۲۷/۱
۱۵/۳
۲۹/۹
۲۷/۸
۴۳/۱
۵۶/۹
اتريش
۱۴/۵
۷/۶
۴۲/۳
۳۵/۶
۴۳/۲
۵۶/۹
سويس
۸/۶
۶/۶
۴۵/۹
۳۷/۴
۴۵/۴
۵۶/۰
نروژ
۱۳/۹
۶/۷
۳۷/۳
۲۷/۰
۴۸/۸
۶۶/۳
سوئد
۸/۱
۴/۲
۳۸/۳
۲۹/۸
۵۳/۶
۶۶/۳
آفريقاى جنوبى
۲۲/۶
۱۰/۴
۳۴/۶
۳۱/۲
۵۳/۶
۵۸/۴
ايالات متحده آمريکا
۴/۵
۳/۰
۳۴/۳
۲۷/۱
۶۱/۲
۶۹/۹
ژاپن
۱۷/۵
۸/۳
۳۵/۶
۳۳/۸
۴۶/۹
۵۷/۹
اغلب آمارها در اينجا کمى مسئلهآفرين هستند؛ زيرا مفهوم 'خدمات' بهصورتهاى مختلف بهکار برده مىشود. گاهى اتفاق مىافتد که بهطور اضافى يک بخش چهارم (quartärer Sektor) (نزد بل و حتى بخش پنجم) (quintärer Sektor) نيز تميز داده شود. اين مفاهيم هم يکنواخت بهکار برده نمىشوند. انسان بهطور عام تحت عنوان قلمرو چهارم، بخش پردازش و آماده کردن اطلاعات و دانش و تحليل و تحقيق و هماهنگى و نظارت را درمىيابد (رجوع کنيد به: ديکن و لويد - Dicken, Lioyd در ۱۹۸۴).
با نگاهى به بخش چهارم و رشد آن اغلب از 'جامعه پساصنعتي' (postindustrielle Gesellschaft) صحبت مىشود (بل، ۱۹۷۵؛ تورن، ۱۹۷۲). بل و آلن تورن فرض را بر اين قرار مىدهند که در جامعه پساصنعتى انباشت سرمايه ديگر نيروى محرک تعيينکننده نيست، بلکه سازماندهىهاى اجتماعى اکتساب و گسترش دانش و اطلاعات است. درنتيجه عرصههاى جديد حرکت در جهت پيشرفت نوعى توليد دانش است. با وجود اين سخن از جامعه پساصنعتى ممکن است کمى شتابزده باشد؛ زيرا اتفاقاً مبداء اوليه توليد دانش بيشتر بخش دوم توسعه و پيشرفت است که در اينجا آن را بهمنزله 'مرحله قديمى و کهنهشده' در نظر مىگيرند. وزن سنگين در حال افزايش بخش سوم را نيز مىتوان بهمنزله 'فرآيند صنعتىشدن' منحصر بهفرد، درک کرد که بيشتر از شيوههاى توليد بهکار رفته در اينجا از اشکال سازماندهى و انطباقهاى ساختارى اجتماعى و بهطور کلى از خطوط بنيادى فرآيندهاى عقلائى کردن پيروى مىکنند (فورستن برگ، ۱۹۸۱، ۲۱۹).
بهنظر مىرسد ديدگاه مهم عبارت از اين باشد که جريانات مهم در آنچه به اصطلاح جامعه فراصنعتى ناميده مىشود، بهوسيله گسترش و تمايزگذارى سيستم صنعتي، مشخص مىشوند و نيروى ساختدهى و شکلگيرى نيز به آن مربوط مىشود. همچنين نمىتوان از طريق فرآيند ضد صنعتىکردن (Ent-Industrialisierung) يا صنعتزدائى به جامعه پساصنعتى رسيد (اتسيوني، ۱۹۸۳ و بول، ۱۹۸۳)؛ بلکه چنين جامعهاى شکوفائى کامل سيستم صنعتى را بهعنوان مقدمه لازم و حتمى خود مطرح مىکند. قانونمندىهاى پساصنعتي، خود بهوسيله صنعتىشدن معين و مشخص مىشوند درنتيجه اتسيونى و کان (Kahn) در اينجا از 'تجديد صنعتىشدن يا دوباره صنعتىشدن' (Re-Industrialisierung) سخن مىگويند، کرن (Kern) و شومان (Schumann) در (۱۹۸۴) از 'صنعتىشدن تازه و نو' (Neo-Industrialisierung) ياد مىکنند (رجوع کنيد به: کوچ و ويسوده، در ۱۹۸۶). صنعتى شدن تازه و نو بر بخش سوم نفوذ مىکند که در آن پيشرفت فنى - عقلائى کردن کارها بهويژه بهوسيله ميکروالکتروتکنيک - در ابتدا مىتواند بهطور خيلى نابههنجار و بد، به آن هجومآور و پيشتاز باشد. در اين مسئله مقاومت در برابر عقلائىکردن بهطور گسيخته و شکسته ديده مىشود بهطورى که مىتوان گفت در آينده مهمترين سهم رهاسازى شاغلان را در برخواهد داشت. اگر بخش متورم و حجيم سوم تا بهحال بهمنزله جمعکردن نيروهاى کارى رها شده بهصورت يک منبع در بخش دوم باشد بنابراين در آينده نبايد انتظار داشت که قلمروهاى گسترشيابنده اشتغال در بخش چهارم بتواند بهطور مداوم قابل استفاده باشد.